



پښتو توري آنلاين په آی پي اې واړوئ
- Details
- څانګه: فونېټکس
پښتو توري په آی پي اې د اړولو آنلاين آسانتيا
- لوستنې: 2862

نقد بر نقد پټه خزانه
- Details
- څانګه: پټه خزانه
نوشته: ډاکټر زمان ستانيزی (استاد الهیات و عرفان در پوهنتون تحصیلات عالی پاسفیکا – کلیفورنیا)
امیر علی شیر نوایی شاعر توانای دوره تیموری اشعار زیبا به زبان ترکی می سرود. ولی عدهٔ درباریان این شیوهٔ کار او را خلاف تعاملی میدانستند که برحسب آن تنها پارسی زبان شعر پنداشته میشد. هرچند نوایی همنوایان فراوان داشت که شعر و ادب زبانهای ترکی را می پسندیدند، ولی در محیط استیلای فرهنگ منحصر پارسی خواسته های شان را نادیده می گرفتند و گاه گاه ذوق شان را تمسخر و استهزا می کردند. از آن بعد این اختناق فرهنگی چون شلاق تعذیب و «تهذیب» بر فرق هر شاعر و ادیب که زبان غیر از پارسی را وسیله اظهار اندیشه های علمی، هنری، و ادبی خود قرار میداد، حواله میشد.
علی الرغم این روند، به مرور زمان شعرا و ادبای زبانهای دیگر در فراغت نفسی کشیدند تا آنکه امروز در پهلوی زبان شیرین پارسی و درّی گلستان شعر و ادب و هنر از ثمرهٔ گلهای رنگارنگ همهٔ زبانهای منطقه متلون و رنگین گردیده، شعر و ادب، و موسیقی و وهنر رنگ مردمی گرفته، و خوش پسندان ذایقهٔ شیرینی بیان را در زبانهای دیگر هم می چشند.
در هر جامعه در ساحهٔ حقوق سیاسی روابط بین حاکم و محکوم بر اساس تساوی حقوق و تأمین حقوق اقلیت تحت رأی و ادارهٔ حاکمیت اکثریت تأمین میشود. ولی در بخش حقوق مدنی اقلیت و اکثریت و هیچ معیار دیگر شناسایی هویت مطرح نیست و باید حقوق مدنی هر عضو جامعه صرف نظر از مشخصات هویتی شخص تأمین و احترام شود.
در جامعهٔ افغانستان برای حصول حقوق سیاسی همیشه مبارزه شده ولی تأمین حقوق مدنی هیچگاه مطرح نبود و اختناق حقوق مدنی همواره نادیده گرفته میشد. در حالیکه اضرار اختناق فرهنگی از خسارات اختناق سیاسی که از طرف تمام دودمانهای حکمروا بر تمام منطقه مسلط بود زیان آورتر بود چون در زندگی روزمرهٔ مردم عوام جلو رشد استعدادهای ادب و سخن و شعر و هنر را در زبانهای دیگر میگرفتند و گویندگان زبانهای دیگر چون کردی، پشتو، بلوچی، اوزبیکی، ترکمنی، تُرکی و غیره با تعمیم اصطلاحات تبعیضی زبانزد عام تحقیر میشدند. مثلاً پشتو را «دغه بغه»، اردو را «کڑپڑی»، هنداوی را «کرتاهی پرتاهی» حتی زبان کڑی بولی را در تحقیر «این کو»… گفته تمسخر میکردند، و از میان تنها و تنها پارسی زبان «شیرین» پنداشته میشد. زجر این اختناق فرهنگی را تنها آنهایی می کشیدند که در بیتفاوتی، بی مبالاتی، و بی باکی اکثریت منفردانه خموش می ماندند.
از ایجابات عصر و جوامع متمدن است تا حقوق مدنی هر انسان را با هر کمیت و کیفیت و هر هویت و هیأت احترام گذارند، و همدردی و همدلی و همنوایی چنان باشد که هرآنچه را که برای خود نمی پسندند بر دیگران روا ندارند، و همه را با همهٔ ارزشهای ثقافی شان در ابعاد همه هویتهای زبان، نژاد، قوم، ملیت، اعتقاد،… شان بپذیرند و احترام کنند.
در شرایط کنونی افغانسان تهدید های «امپریالزم» فرهنگی بر پیکر جامعهٔ ما از شرق و غرب حواله میشود تا ما را به شمال و جنوب تقسیم کنند. ولی مردم افغانستان آنقدر درایت دارند که از عملیات تقسیم و ضرب و تفریق آنها پا فراتر گذارند و بین هم به جمع روی آورند. امیدوارئ بیشتر به نسل جوان و پیش آهنگ است که در زنده نگهداشتن سنت دیرینهٔ وصلت قومی، نژادی، و زبانی با گرایش به امتزاج فرهنگی و ستایش از هویتهای محلی و منطقوئ مردم ما پا به عرصه زبان هنر گذاشته اند تا جامعه افغانستان را بر بالهای مصراع شعر و در اهتزاز ترنم همرنگی بر فراز کوهپایه های سر به فلک کشیده آن ارتقا بخشند. بلی همینها هستند که رشته های گسستهٔ را گره می زنند، ردای دریده را رفو می کنند، و قبای مقبول هموطنی را بر تن مادر نیمه عریان وطن می کنند. در این زمینه زحمات صدیق شهاب، نغمه، جمشید پروانی، فرهاد دریا، آرایانا سعید و شمار بیشماری از جوانان باشعور و آگاه کشور در خور ستایش است که سرحدات تفرقهٔ نژاد و زبان را عبور میکنند و از راه شعر و ادب و هنر و سروده های نشاط بخش به زبانهای «آندیگری» در محبت نثار همدیگر می کنند، و یک دیگر را در آغوش می کشند تا رسم خواهری و برادری را در برابرئ هموطنی تمثیل کنند.
اما نسل دیروز هنوز هم در گرو کهنه نگریها و کهنه پردازیهای پارینه مانده، نانخود آگاه در بهره برداری از تفاوتهای ساختار و ترکیب اجتماعی-سیاسئ افغانستان چنگ جنگ مینوازند. کوششهای سیاسی که ریشه آن از آسیاب تفوقگرایئ دوران تیموری و صفوی آب میخورد در این مقطع حساس تار وپود جامعه مدنی افغانستان را از هم می گسلد و در ازهمپاشئ جامعهٔ افغانستان نقش تخریبی و مهلک را ایفا میکند. در این ارتباط اخیراً نوشتهٔ را خواندم ظاهراً نقد ادبی، ولی ماهیتاً انتقاد بر یکی از دانشمندان نامور کشور به منظور بی اعتبار ساختن اثر مشهور زبان پشتو یعنی پټه خزانه. وطندار محترم آقای حسین علی حاج کاظم یزدانی پټه خزانه اثر محمد بن هوتک را جعلی قلمداد کرده، و برای اثبات ادعای خویش تاریخ آغاز نوشتن اثر مذکور یعنی «روز جمعه ۱۶ جمادلی الثانی سنه ۱۱۴۱ هجری» را مورد سوؤال قرارداده چنین مینویسند:
«اين جانب كتابي دراختياردارم به نام «تقويم تطبيقي هزاروپجصد ساله هجري قمري وميلادي» تأليف فرديناندو وستنفلد وادوارد ماهلر ترجمه دكتر حكيم الدين قرشي استاد دانشگاه جامعه ملّيه دهلي… اينك مي خواهم با استفاده از همان كتاب، ادعاي حبيبي را به محك آزمون بزنم.
«باكمال شگفتي، بعد از رجوع به آن كتاب معلوم شد كه 16 جمادي الثاني سال 1141 هجري قمري، نه روز جمعه بلكه روز دوشنبه بوده است! چنين اشتباه بزرگي هرگز نمي تواند از طرف مؤلف واقعي صورت بگيرد… اگر براي جعلي بودن پُته خزانه ديگر هيچ دليلي وجود نداشته باشد، همين يك دليل كافي است كه آن را براي صاحبان خرد از آفتاب هم روشن تر سازد.»
به صورت اجمالی گفته میتوانیم که در گذشته ها مردم به تاریخ، تقویم، وقت و ساعت به مقایسه امروز سروکار معتادانه نداشتند. و ذهنیت ها در انحصار و تمرکز فشردهٔ زمان-مرکزی به مثابهٔ عصر حاضر قرار نداشتند. معمولاً جارچی روزهای خاص را اعلان میکرد. مثلاً کلمه انگلیسی calendar که از کلمهٔ calendarium لاتین ریشه گرفته از مصدر calare به معنی جار زدن یا اعلان رویت ماه نو قمری اشتقاق یافته. همچنان اشتباهات در ذکر تاریخ دقیق در اثار نویسندگان آنقدر نایاب و کمیاب نبود. در کتب و اسناد دانشمندان، عرفا و شعرای عالم اسلام به کثرت می بینیم که مثلاً سال وفات بسیاری از آنها را نتنها به تفاوت یک دو روز بلکه به تفاوت یک یا چند سال قلمداد کرده اند. مهمتر از اینها حتی در مورد وقایع نهایت مهم تاریخ چون رحلت رسول اکرم (ص) اختلاف نظر موجود است که شیعه یان تاریخ آنرا ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری و سنی یان تاریخ آنرا ۱۲ ربیع الاول سال ۱۱ هجری میدانند که حتماً بر روی اسناد تحریری و رویات استوار اند، ولی یکی از اینها باید نادرست و اشتباه باشد. بناً اصرار بالای صحت مطلق تاریخ به معیار امروزی غیر واقع بینانه است.
صرف نظر از این ذهنیت مستولی، انتقاد آقای یزدانی مستوجب شرح و جواب است. من منبع استناد و اتکای آقای یزدانی یعنی کتاب «فرديناندو وستنفلد وادوارد ماهلر ترجمه دكتر حكيم الدين قرشي» را در رسانه های انترنیتی جستجو کردم، ولی نه با همین املای عربی و نه با املای همگون آن به حروف لاتین اثری از اثر پیرامون تقویم تطبیقی به نظرم رسید. ولی آثار و ابزار بیشمار کمپیوتری در انترنیت موجود اند که پیچیده ترین محاسبات تقویم تطبیقی را در چند ثانیه ممکن و میسر می سازند.
بعد از استفاده امتحانی از این ابزار تقویم تطبیقی دریافتم که مشکل در استفاده از این ابزار نیست، بلکه در فهم پیچیدگیها و کاربرد درست این ابزار است تا نتیجه مطلوب از آنها بدست آید، تا مبادا انگیزهٔ عصبیت در پیشفرض بر اندیشهٔ تحقیق غالب گردد.
علی الرغم ادعای «دقت زايدالوصف» آقای یزدانی چنین معلوم میشود که ایشان ابزار آزمون خویش را امتحان نکرده آنرا استعمال کرده اند. و محض با مشاهده تفاوت در تاریخ آغاز یک نوشته، تمام اثر را فوراً رد و جعلی قلمداد کرده اند که علت احتمالی آن یا استنتاج عجولانه بوده، یا انگیزهٔ جز تحقیق، یا هردوی آن. (یاد آور باید شد که ایشان در جعلی دانستن پټه خزانه دلایل دیگری هم دارند که شرح نقایص استدلال آن مستلزم وقت و زمان بیشتر است و من عجالتاً به نقض قویترین دلیل ایشان اکتفا میکنم.)
پابندی به اصول تحقیق ایجاب میکند تا ابزار آزمون و وسایل امتحان اولاً خود امتحان شوند تا محقق آنرا در حقیقت یابی منحیث معیار اعتبار و تحقق قرار داده بتواند. یعنی اول باید راست بودن خطکش را ثابت نمود تا ترسیم خط راست توسط آن ممکن گردد. یا به اصطلاح عامیانه اول باید ترازو را امتحان کرد و بعداً امتعه را در آن وزن کرد.
روش تقویم تطبیقی در جهان غرب، که مأخذ آقای یزدانی شامل آن بوده میتواند، بر اساس محاسبات دقیق نجومی استوار است که مقطع زمانی تحویل بروج قمری را از روی محاذات، تراز ها، یا «تصفیف نجومی» یعنی صف آرایئ کُرات زمین، مهتاب، و آفتاب در یک خط مستقیم محاسبه میکنند. یعنی در یک مقطع خاص زمانی که مهتاب در مدار حرکتش به دور زمین، از منظرگاه محور زمین، از آفتاب عقب می افتد برج جدید قمری آغاز میگردد، صرف نظر از اینکه مهتاب بر فراز افق کدام طول البد زمین قرار دارد. این دقیقترین محاسبه نجومی است.
ولی در جوامع اسلامی تحویل برج قمری به اساس محاسبه نجومی نه، بکله از روی رویت هلال محاسبه میگردد که بر این رسم مستولئ زمانه در آیهٔ ۱۸۹ سوره بقره چنین استناد شده: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ «در بارهٔ هلال های ماه از تو سؤال می کنند. بگو: آن تقویمی برای مردم و تعین زمان حج است.»
در طریقه رویت هلال روز های برج قمری از روی محاسبات نجومی تعیین نمی گردد، بلکه به اساس رویت هلال بین سَلخ و غُرّه محاسبه میشود. نامهای سَلخ و غُرّه احتمالاً از تقویمهای زردشتی اقتباس شده اند که در آن نامگذاری روزهای ماه به منظور رسوم دیانتی معتبر تر از نامهای روزهای هفته بود. به این خصوصیت هم در التفهیم ابوریحان البیرونی اشاره شده، و هم بزرگترین منجم و تقویم ساز عالم اسلام عمر خیام آنرا در رباعی زیبای گنجانید:
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید، از غُرّه به سلخ
بعد از تحویل برج جدید قمری به اساس نجومی معمولاً یک یا دو روز در بر میگیرد که رویت مهتاب قابل شهود گردد. در تقویم قمری اسلامی این یک دو روز را که میتواند شامل روز رویت هلال باشد به شمارش روزهای ماه گذشته می افزایند و روز رویت هلال یا روز اخر ماه را روز سَلخ می نامند. روز مابعد رویت هلال را که روز غُرّه می نامند و در واقع روز اول ماه نو محسوب میشود. که از این روز غُرّه یا روز اول شمارش ماه جدید قمری ممکن است از نگاه محاسبه نجومی مروج در غرب مصادف شود به روز دوم، سوم، و در حالات استثنایی به روز چهارم ماه قمری. (حالت اخیر در صورتی ممکن میشود که تحویل برج ماه قمری در نزدیکی جناح شرق طول البلد درجه ۱۸۰ یعنی خط تحویل تاریخ روزمره Inernational Date Line or IDL به وقوع بپیوندد.) طریقهٔ رویت هلال همچنان از وضعیت جغرافیای محیطی و توپوگرافی منطقه یعنی دشت و کوه و درّه و وضع هوا همواره متأثر میشود و شمارش روزهای قمری را یک یا چند روز به تأخیر می اندازد. از آن سبب در مقایسه دو طریقهٔ شمارش روزهای ماه قمری تفاوت یک امر مسلم است، و تطابق استثنای ناممکن.
برای وضاحت بیشتر مثال می آوریم. به استناد مدارک متکی بر تقویم اسلامی حضرت ابوالمعانی بیدل به روز پنجشنبه چهارم صفر سال ۱۱۳۳ هجری قمری در دهلی زندگی را بدرود گفتند. حال اگر همین تاریخ را در افزار تقویم تطبیقی بگذاریم، عوض روز پنج شنبه روز شنبه را نشان میدهد. یا مثلاً رحلت حضرت رسول اکرم (ص) که نزد سنی ها به تاریخ ۱۲ ربیع الاول سال ۱۱ هجری به وقوع پیوسته و روز دوشنبه بود، افزار تقویم تطبیقی نجومی آن روز را شنبه نشان میدهد و اگر روز دوشنبه را ثابت نگهداریم، تاریخ ماه آن در تقویم گریگوریان از روی محاسبه های مختلف به ۶، ۸، یا ۱۰ جون ۶۳۲ سنهٔ مشترک مصادف میگردد.
چون طرز محاسبه نجومی و رویت هلالی در تفاوت همدیگر طرح و عیار شده اند، پس نشانهٔ تفاوت دو تاریخ، طوری که در فقره بالا مثال داده شد، علامت صحت و برعکس تطابق مطلق دو تاریخ میتواند سؤال برانگیز باشد. چون آقای یزدانی به باریکئ این مسأله ملتفت نبودند برعکس قضاوت کرده انطباق را شرط صحت گذاشته، به جعلی بودن اثر رای داده می نویسند: «اگر براي جعلي بودن پُته خزانه ديگر هيچ دليلي وجود نداشته باشد، همين يك دليل كافي است كه آن را براي صاحبان خرد از آفتاب هم روشن تر سازد.» از توضیحات بالا استنباط میشود که چون روش تحقیق آقای یزدانی ناقص است، پس همین قویترین دلیل ادعای ایشان مبنی بر جعلی بودن پټه خزانه قانع کننده نبوده و اسباب کفایت اثبات را فراهم نمیکند.
سؤال در اینجا است که چرا در این هفتاد سال یک عدهٔ خواب و آسایش را بر خود حرام کرده برای بی اعتبار ساختن پټه خزانه آنقدر مقالات و رساله ها و کتب نوشته اند که در مقایسه با آن هیچ اثر در زبانهای پارسی، درّی یا عربی به این اندازه مورد آزمون و امتحان قرار نگرفته؟ یک نگاه در آئینه وجدان از این نفسهای سرگردان می پرسد: آیا این تپ و تلاش برای وصل است یا از بهر فصل؟ سکوت… این سکوت را ابوسعید ابوالخیر می شکند:
گر در طلب گوهر کانی کانی
ور زنده ببوی وصل جانی جانی
القصه حدیث مطلق از من بشنو
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
منبع: تاند ټکی کام وېبپاڼه (د مقالې اصلي لينک)
د کاپي کولو نېټه: د ۲۰۲۰ کال د دسمبر ۱۲مه نېټه
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 2567

د موهن لال يو يادښت ـ نظم
- Details
- څانګه: ژباړه
ليکونکی: ډاکټر عبدالرؤف رفيقي
موهن لال چي له کشميره يو هندو وو
په ښائست کي پيري زاد ته ور قابو وو
عجب غونډه منډه سپينه يي ځواني وه
غټي سترګي و ښائست تې حېراني وه
دی جاسوس د انګرېزانو وو يارانو
ګمارلی پر هېواد د افغانانو
د آغا حسن جان نوم يي پر ځان کښېښو
هغه خپل واړه رسمونه يي ټول پرېښو
دی راغلی د مخبر په حيث وو دلته
له ډيلي څخه هرات او وکابل ته
په لومړي افغان انګليس جنګ کي يي رول وو
رول يي څه چي واړه جنګ د ده په سول وو
د اتلس سوه دو ديرش دا کيسه ده
چي ليکلې ده پر خپله روزنامچه ده
څورلسمه فروري موسم د ژمي
دا کيسه يي ده ليکلې په واز کومي
له هراته و مشهد ته را روان وو
په هرات کي حکمران خان کامران خان وو
په دې لار کي د هندو کلا بنا وه
راسپره پرې لويه لار له هري خوا وه
د کلا د وره پر سر دا نوشته وه
لو مېړانه يي له ليک څخه ښکاره وه
" مسافره لار رويه يو ځل تم شه
له ستړيا او ستومانۍ څخه بېغم شه
د لوی خدای د هغه پاک نامه له پاره
په خاطر دي د ارواح د مور او پلاره
زه له تا څخه دا يو درخواست لرمه
چي له دې ځايه تېرېږې کوه دمه
زما خواړه وخوره سترخان مي ښائسته کړه
په ډک نس دي د تندي وچه خوله کړه
دا خپل آس دي په اوربشو زما موړ که
د سخا دا ډک زړګی زما په سوړ که
هغه ځکه چي څښتن لوی و ما خوار ته
شتمني نه ده راکړې و شمار ته
چي يي ښخه زه په مځکه کړم بې برخي
بلکه نه مخلوق د خدای دي باندي څرخي
خوري څښي دې بې حسابه مسافر ټول
بيا دي هر سړی روان وي په سفر ټول"
نو اې زما وروڼو شتمنو برخه دارو
معاشي واکمنو اې سرمايه دارو
دنيا نه ده چي په مځکه کي شي ښخه
ورکړئ ورکړئ و مخلوق ته خپله برخه
چي مو نوم په سخا ياد په عبادت شي
لوی و کم مو په ستاينه په صفت شي
ګوندي وړ مو د بخښني د غفران شي
له مخلوقه به راضي هله يزدان شي
رفيقي، اګست کوټه ۲۰۱۱
منبع: د ډاکټر عبدالرؤف رفيقي فيسبوک پاڼه https://www.facebook.com/abdulrauf.rafiqui ، د ۲۰۲۰ کال د اګست ۱۲مه
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3624

په پټه خزانه کي پښتنې شاعراني ـ عبدالقيوم
- Details
- څانګه: پټه خزانه
ليکونکی: عبدالقیوم
د پښتو کلاسیک منظوم او منثور آثار څه د پاسه دوولس سوه کاله عمر لري. دا آثار د دغي دورې د ادبي هنر په لحاظ بېلابیل ډولونه لکه غزل، بوللـه، مثنوي، څلوریزي او د ملي اوزانو نور شکلونه لري او عموماً د اجتماعي تصوفي، دیني، حماسي، عشقي او د ځینو نورو موضوعاتو تر سرلیکنو لاندي د دې غرني او لرغوني هیواد د زحمتکښه خلکو د ژوند سرګذشتونه او د زورورو نومیالیو کارنامې او د اولس د فکري او ذهني استعدادونو تصویرونه دي، چي د هنر او ادب په ښکلو او زړه وړونکو الفاظو کي ښکلي سوي دي.
دا آثار د څېړني په لحاظ ډېري خوا وي لري لکه: ادبي، ژبني، اجتماعي، تاریخي او داسي نوري، چي هره خوا ئې د هیواد د پياوړو خلکو د افکارو د پېژندني، د ژوند د تاریخي حالاتو او پېښو او په عمومي ډول د ټولني د خصوصیاتو د پېژندني له پاره په زړه پوري اسناد دي، چي د ټولني د ودي د تاریخي تکامل پړاوونه ځني ښکاري.
د دې آثارو په هستولو او خلقولو کي نه یوازي نارینه بلکي ښځینه هم د اجتماعي نابرابریو او محرومیتونو سره سره پوره ونډه لري.
د پښتو د فلکلوریکو ادبیاتو اساس مېرمنو ایښی دئ. په شفاهي ادبیاتو کي په تېره خو په لنډیو کي د مېرمنو برخه زیاته ده.
دا واقیعتونه په خپله د هغو زهرجنو او ناوړو تبلیغاتو جواب هم دئ، چي وايي ښځه د پخلنځي او یا د کالیو د مینځلو او یا مینځتوب وړ بولي. موږ د خپل ګران هیواد په تاریخ کي د بېشمېرو سپېڅلو، پياوړو، غیرتمنو، د پت او شرافت په ګاڼه پټو، وطن پالو او فداکارو مېرمنو یادونه کولای سو، چي دوی نه یوازي د هیواد د ابادۍ، د خپلواکۍ د ګټلو او ساتلو کي خپل د زړه ټوټې (اولادونه) ځار کړي بلکي دوی په خپله د ناوړو شرایطو سره سره په عملي ډګر کي درېدلي او د دښمنانو ټټرونه ئې څیرلي او پښتني ننګ او غیرت ئې ساتلی دئ.
بې ځایه به نه وي که د مثال په ډول د بي بي شمسو، الابي، زرغونې، لوی ادې، ملالۍ، سپيني، عینو، غازي ادې او نورو نومیالیو په باب باید کتابونه ولیکل سي، خو دلته زموږ هدف یوازي او یوازي په پټه خزانه کي د پښتو د کلاسیک ادب په برخه کي د مېرمنو د ونډي یادونه ده او د وخت د نورو حقمنو ښځو پېژندګلوي خو اصلاً دلته امکان نه لري ځکه دا خو د عمرو او کتابو کار غواړي. دا څو کرښي د څو تنو مېرمنو په باب په خپله د هیواد په تاریخ کي د ټولو پښتني مېرمنو د ویاړ او غرور نه ډکه بولګه کېداشي.
مېرمن نازو:
مېرمن نازو د هیواد د پياوړي او ملي اتل (میرویس خان) مور ده. د دې رښتني او هیوادپالي مور د پېژندني له پاره همدا ویاړ کفایت کوي. د دې سپېڅلي او پر ازادۍ میني پښتنې مور اشعار او د ژوند حالات په پټه خزانه کي ذکر شوي دي، چي د هغه لنډیز دلته رانقلوو:
وایي نازو د سلطان ملخي توخي لور وه، تولد ئې (۱۰۶۱) هغه ځای ته نژدې وو، چي تازي نومیږي. پلار ئې په هغه وخت د غزني نه تر جلدکه د اقوامو مشر وو او په استقلال ئې حکومت کاوه. وایي نازو خورا زړه وره، باتوره، جګړنه او سپېڅلې پښتنه وه. کله چي سلطان ملخي سور غر ته نژدې په جنګ کي ومړ او حاجي عادل چي د نازو ورور وو، د پلار په انتقام جنګ ته ولاړ کلا او کورنۍ ئې و نازو ته پرېښوول او په هغه وخت کي نازو هم توره تر ملا کړه او د جنګیالیو زلمیانو سره ئې کور او کلا له تاړاکه د دښمنانو وساتله. د پټي خزانې د لیکني څخه څرګندیږي چي نازو یوه زړه سوانده، مهربانه، فداکاره، او مېړهمخې ارتینه وه، چي نارینه به د دې مېړاني، سخاوت او زړورتیا او فداکاریو ته حیران ول. وايي نازو په نورو پښتني خویونو لکه په مېلمستیا او غریبانو او مسافرانو په پالنه هم معروفه وه او هر وخت چي په ژمي به د مسافرانو قافلې راغلې د نازو په کلا ئې اړول، په سوو سوو مېلمانه به ئې روزل، ډوډۍ او کالي به ئې ورکول. د سخاوت نوم ئې له خیبره تر کوسانه خپور شو.
نازو څلور زامن درلودل چي مشر ئې حاجي میرخان (میرویس خان) وو، نازو به هر وخت خپلو زامنو ته د وطن پالني او د اولس د خدمت درسونه ورکول. نازو د یوې پښتنې او وطن پالي مور په څېر هر وخت خپلو زامنو ته ویل چي قوم او وطن د ظالمانو له سره وژغورئ. وایي چي حاجي میرخان به هر وخت ویل چي زما مور ما ته د لویو کارونو وصیت کړی دئ، زه باید هسي کارونه وکړم. وایي کله چي حاجي میرخان (۱۱۱۹هـ.) کي قوم د ظالمانو د ظلمه وژغورئ، نو په ډېره خوشحالۍ ئې وویل: «خدایه دا هغه کارونه ول، چي ما ته مور سپارلي ول او وصیت ئې کړی وو...»
وایي نازو د اشعارو یو دېوان درلود چي دوه زره بیتونه ئې درلودل. وايي اشعار ئې دومره پاخه ول، چي چا به د دې د اشعارو سره سیالي نه شوه کولای، متاسفانه چي دا دېوان لاس ته نه دئ راغلی خو پټي خزانې د دې یوازي یوه څلوریزه ثبت کړې ده او هغه دا ده:
رباعي
سحرګه وه د نرګس لېمه لانده
څاڅکی څاڅکی ئې له سترګو څڅېده
ما ویل څه دي کښلیه (ښکليه) ګله ولي ژاړې؟
ده ویل ژوند مي دئ یوه خوله خندېده
دغه رباعي د هنر د بدیعي صنایعو د ارزښتونو له مخي ډېره لوړه او عالي ده. ژبه ئې ساده، روانه او د پښتنو د محاورې سره سم ئې برابر ښکلي، سوچه پښتو الفاظ کارولي دي. دغه اثر د مضمون له پلوه هم غني دئ. د ژوند او مرګ خورا پېچلو مسایلو ته ئې ژور فکر کړی دئ. یعني د هنر په لحاظ پوره، ښکلی او منلی اثر دئ. دا پخپله د دې مېرمني د لوړ تخیل، ښه ذوق او مورنۍ ژبي سره د میني او په هغه کي د واردېدو او د پوهي او فلسفې او تفکر ځلانده هنداره بلل کیږي.
د هنر دغه خصوصیات د پټي خزانې د نورو ذکر شوو مېرمنو په اشعارو کي لا څه چي د وخت په نورو پښتو او حتی د منطقې په ادبیاتو کي شاید ډېر کم نظیر ولري. د شرق معاصر فیلسوف اقبال څو پېړۍ وروسته د دغي رباعي په پيروۍ یوه بله رباعي په دري جوړه کړه او کېدای سي چي نورو به هم د دې پيروي کړې وي. د اقبال هغه دري رباعي دا ده:
شبی زار نالید ابر بهار
که این زندګی ګریه پیهم است
درخشید و برق سبک سیر ګفت
خطا کرده خنده یکدم است
دا خبره نه یوازي د مېرمن نازو د طبیعي استعداد او فکري قوت ښکارندوی ده، بلکي د دې پښتنې مېرمني د اجتماعي محیط، د ښووني او روزني شرایط او ځیني نور خصوصیات هم څرګندوي. ګران لوستونکي به وګوري چي د پټي خزانې د نورو پښتني مېرمنو په اشعارو کي د عملي ژوند څخه لیري د یو ډول ساده تصوفي افکارو څپې ښکاري چي البته ریښې ئې باید د وخت د ټولنیزو شرایطو په توپير کي ولټول شي.
مېرمن زینب:
دا د هیواد د نومیالي مشر میرویس نیکه لور ده. دا پر ازادۍ مینه او هیواد پاله او هوښیاره پښتنه شاعره وه. د پټي خزانې د لیکنو څخه څرګندیږي چي دا د ژوند په روانو چارو او د عالم په اموراتو کي باخبره او پوهه ښځه وه. وایي دې به د هیواد په ډيرو اجتماعي او سیاسي چارو کي د خپل وروره سره مرسته کوله او مشورې ئې ورکولې. بي بي زینبه پاخه اشعار لري چي د نمونې په ډول د دې د مشهوري ويرني یو څو بنده دلته رانقلوو:
ږغ سو چي ورور تېر له دنیا سو نا
قندهار واړه په ژړا سو نا
زړه مي په ویر کي مبتلا سو نا
چي شاه محمود له ما جلا سو نا
دا روڼ جهان را ته تورتم دئ نا
زړه د بېلتون په تېغ کړم دئ نا
هوتک غمجن په دې ماتم دئ نا
د پاچاهۍ تاج مو برهم دئ نا
چي شاه محمود له ما جلا سو نا
قندهار واړه په ژړا سو نا
ځوان وو، مېړه د توري جنګ وو نا
ولاړ د کام پر نام و ننګ وو نا
دښمن له ده په وینو رنګ وو نا
پر میدان شېر وو یا پلنګ وو نا
افسوس چي مرګ د ده پر خوا سو نا
قندهار واړه په ژړا سو نا
محموده! نه یوازي خور ژاړي
پر مرګ دي ټوله کلی، کور ژاړي
خپلوان لا څه پاچا دي ورور ژاړي
لښکر سپاه دي پلی سپور ژاړي
پښتون دي ټول په واویلا سو نا
قندهار واړه په ژړا سو نا
اصفهان پاته تاج نسکور عالمه!
چي شاه محمود سو نن په ګور عالمه!
د پښتون لمر سو تیاره تور عالمه!
راته دښمن به کا پېغور عالمه!
لښکر سو خپور پښتون ولاړ دئ اریان
په خاورو ځای کا شاه محمود عالیشان
پاته سو تاج و تخت د ټول اصفهان
زړه ئې را سوړ سو کا خوښي دښمنان
پورتنۍ ويرنه په واقعيت کي وېرنه نه بلکي یوه حماسه ده. دا ځکه چي په دې کي برسېره پر هنري او ادبي خواوو ئې د وخت د پښتني ټولني د افکارو او په یوه حساس وخت کي د محمود د مړیني واقعه لویي ضایعي، حیاتي او سیاسي موضوع اهمیت په نظر کي نیول شوی او هماغه رنګه تصویر شوي دي، لکه څرنګه چي مهم هم ول. یعني دلته موضوع یوازي د محمود مړینه نه ده، بلکي د هیواد سیاسي حالاتو ته زیات اهمیت ورکړل شوی دئ.
که سړی اوس هم د هماغه وخت د پښتني ټولني تاریخي پېښي او اوضاع او په یوه نازک وخت کي د دغه ډول یو غښتلي مېړه مړینه په نظر کي ونیسي واقعا همداسي قضاوت به وکړي، لکه چي په هغه وخت کي همدې پښتنې مېرمني په همدې ويرنه کي تصویر کړې ده.
دا ويرنه چي د پښتو ادب د ملي وزنونو خورا ښه بېلګه ده، د قندهار د خوږې لهجې په معیاري دود ویل شوې او لیکل شوې ده او د ملي احساساتو د پارولو لپاره د اولس د روحیاتو سره برابر اصطلاحات او کلمات ټاکل شوي او کارول شوي دي، چي اثر ته ئې ښه موزون او تاثیر بخښونکی خوند ورکړی دئ. دا مېرمن په دې ويرنه کي یوازي د ورور د مړیني پر ماتم نه ژاړي بلکي ورسره په هغه وخت کي د اصفهان د فتح کولو د نقشې د پاته کېدو نارې وهي او د دښمنانو د پېغور ورکولو له امله د ناامیدۍ اوښکي تویوي او د قندهار د ښار ټول خلک په دې ماتم کي شریک ګڼي. که څه هم په واقعيت کي د محمود مرګ د هغه وخت د پښتون اولس او په تېره د قندهار د واکمنۍ د ساتلو لپاره خورا سیاسي اهمیت درلود خو د پښتون لپاره داسي لمر هم نه وو، چي د خلکو او اولس د نقشې څخه دي سترګي پټي شي. که څه هم دلته یو دلیل هم موجود دئ او هغه دا چي په هغه وخت کي دلته د استعمار د تېریو پر ضد تضادونه نسبت داخلي او طبقاتي تضادونو ته ډېر شدید ول او کېدای شي چي په همدې شرایطو کي دي برسېره پر ټولو تضادونو باندي د استعمار او تېریو پر ضد اولسي مشر پر شاوخوا دي اولس راټول شي او یا د هغه په مړینه دي ويرمن شي او وژاړي. په هرصورت د وېرني د یوې ضعیفي نیمګړتیا سره سره د وخت د ملي احساساتو یوه رښتنې نمونه ده، چي د یوې عالي حماسې ترجماني کوي.
حلیمه بي بي:
حلیمه د هیواد د نامتو ملي قهرمان، لوی شاعر او پیاوړي متفکر خوشحال خټک لور ده. د دې فاضلي او پوهي بي بي د ژوند حالات په پټه خزانه کي ذکر شوي دي، چي لنډیز ئې دا دئ:
حلیمه د خوشحال خټک لور وه او د عبدالقادر خټک سکه خور کېده. وایي دې بي بي د پلار په ژوند مروجه علوم ولوستل او بیا د شیخ سعدي لاهوري مریده شوه. دا یوه عارفه ښځه وه. مېړه ئې نه دئ کړی او د خپل ورور عبدالقادر خټک په کور کي به ئې نورو ښځو ته د وخت لوستونه ور ښوول. وایي حلیمه په پښتو پاخه اشعار لري. اشعار ئې تصوفي بڼه لري. د کلام د نمونې په ډول ئې لاندنۍ غزله د پټي خزانې څخه را اخلو:
د اشنای په فکر ډوبه هسي شان شوم
نه پوهېږم چي (ممتاز) که نورجهان شوم
چي ئې کړمه ستا په مینه سرفرازه
ثناخوانه په څو رنګه د رحمن شوم
چي مجاز مي د ایاز ولاړئ له زړه نه
سربلنده تر محمود غوندي سلطان شوم
و هر چا و ته چي ګورم واړه دی دئ
د جمال په نندارو ئې شادمان شوم
غیر فکر مي له زړه نه را بهر شو
پر خلیل و پر عدو باندي یکسان شوم
«حلیمې» د غماز فکر زیات له حد شو
چي دي بېل له یاره نه کا، په ګمان شوم
پورتنۍ غزله که د وخت د پښتو د نارینهوو د اشعارو سره پرتله شي هلته یو جهان او دلته بل جهان ښکاري. هلته په پښتو ادب کي د خوشحال زمانه ده. ادب د رزم، بزم، عشق، توري، قلم او د ژوند د نورو عملي خواوو سره ټینګ پيوستون لري خو دلته د ژوند څخه لیري ساده او منفي تصوف رغول کیږي. که سړی لږ ځیر شي نو څرګندیږي چي دا غزله د وخت د ژوند د توپیرونو او کړاوونو بر سېره په اجتماعي ژوند کي د ښځي د محکومیت د تمثیلونو ښه معتبر سند دئ. دا سي څرګندیږي، چي دې با استعداده مېرمني پرته د ریاضت او تصوف نه اصلا نشول کولای چي د ژوند په نورو خواوو کي خپل استعداد څرګند کړي او که چیري څرګند کړی هم وای ښایي چي د فیوډالي شرایطو استبداد به دا له ژوند څخه محرومه کړې وای. د دې مېرمني هوښیاري هم په دي کي ده، چي دې د وخت شرایط ښه درک کړي ول.
دا غزله د شکل له مخي فولکلوریک وزن لري. ژبه ئې روانه ساده او محاورې ته نژدې مروج کلمات پکښي کارولي دي. دې بي بي د وخت د تصوفي طریقو لوست هم کړی دئ او تر دې اغېز لاندي راغلې ده. په اشعارو کي ئې هم په تېره د تصوف د وحدت الوجود د مکتب اثرونه د ورایه ښکاري.
دا هم باید ووایو، چي د یوې غزلي له مخي د یو چا پر فکري جریان باندي قضاوت کول ګران کار دئ. اما په هغه وخت کي د دې فکري مکتب د منلو له پاره د اجتماعي او تاریخي شرایطو د برابرېدو نه برسېره په منطقه کي مستقیما د روښانیانو له خوا د دې مکتب تدریس روان وو. که څه هم د خوشحال کورنۍ د روښانیانو د ښوونو سره مخالفت درلود، خو کېدای سي، چي دا مېرمن دي د خپلي پوهي او زیرکۍ له مخي له یوې خوا او له بله پلوه د وخت د استبدادي شرایطو پرضد د عکس العمل د ښکاره کولو په خاطر د دې مکتب پیروه شوې وي.
زرغونه:
زرغونه د هیواد یوه پوهه، هنرمنده او تکړه پښتنه شاعره ده. په پټه خزانه کي د دې پياوړي مېرمني د شرح حال لنډیز دا رنګه دئ:
زرغونه د ملادینمحمد کاکړ لور وه. په پنجوايي کي اوسېده او له پلاره ئې تحصیل د علومو وکا او د فصاحت احکام ئې زده کړل او د فصحاوو اشعار ئې ولوستل. زرغونه په حباله د سعدالله خان نورزي وه، چي توریالي زامن ئې درلودل او ټول د علم او هنر خاوندان ول. وايي چي د شیخ مصلح الدین سعدي «رح» د بوستان کتاب ټول په پښتو شعر نظم کړئ او نوم ئې وو «بوستان د پښتو». وایي چي دې ښه ښکلی خط درلودئ او بوستان د پښتو ئې پخپل ښه خط کښلی وو او هغه دا ده:
اورېدلې مي قصه ده
چي تر شاتو هم خوږه ده
د اختر په ورځ سهار
بایزید چي وو رویدار
له حمامه را وتلی
په کوڅه کي تېرېدلی
ایرې خاوري چا له بامه
را چپه کړلې ناپامه
مخ او سر ئې سو ککړ
په ایرو په خاورو خړ
بایزید په شکر کښو سو
د خپل مخ په پاکېدو سو
چي زه وړ یم د بل اور
چي په اور کي سم نسکور
له ایرو به څه بد وړمه
یا به لږ شکوه کومه
هو پوهانو ځان ایرې کړ
له لویني ئې ځان پرې کړ
څوک چي ځان ته ګوري تل
خدای ته نه سي کړای کتل
لویي تل په ګفتار نه ده
لو خبره په کار نه ده
تواضع به دي سر لوړ کا
تکبر به دي تل ځوړ کا
دا مېرمن برسېره پر دې چي هنرمنده، خطاطه وه، د پښتو ادب ښه با استعداده شاعره هم وه. د دې پورتنی شعر که څه هم د یوې کسې ژباړه ده، خو بیا هم زموږ د کلاسیک ادب د یادګارونو د یوې پاڼي په حیث د دې پوهي مېرمني شعري استعداد او د پښتو ژبي سره د دې خاصه مینه څرګندوي. دا نظم چي فولکلوریک وزن لري په ساده او محیطي الفاظو کي د وخت اجتماعي، اخلاقي او عنعنوي او هم د حوادثو په مقابل کي د منفي مقاومت صبر او حوصلې نصیحتونه کوي او د دې لاري د وخت د تېرېدلو، ستمونو او د استعماري تاړاکونو او ظلمونو پرضد خپل عکس العمل ښکاره کوي.
بي بي نېکبخته:
بي بي نېکبخته د هیواد یوه نومیالۍ او پوهه پښتنه ده. د دې د ژوند شرح حال په پټه خزانه کي ذکر شوی دئ، چي لنډیز ئې دا رنګه دئ:
بي بي نېکبخته د شیخ الله داد لور وه. شیخ الله داد خپل د وخت پوه، فاضل او ملي سړی تېر شوی دئ. پلار او نیکه ئې په اشنغر کي د مموزیو مرشدان ول. بي بي نېکبخته په دې فاضله کورنۍ کي لویه شوې او د وخت مروجه علوم ئې په کور کي د خپله پلاره څخه لوستي دي. دې یو کتاب کښلی دئ، چي د ارشاد الفقرا په نامه یادیږي. دې په دې کتاب کي ډېر نصیحتونه په شعر ویلي دي چي فقرا او عبادالله ته مفید دي. دغه کتاب په سنه (۹۶۹هـ) کال کي تمام شوی دئ. د کلام نمونه ئې داده:
په طلب ئې ودرېږه
په خدمت ئې هوسېږه
له جمله بدو نفرت کړه
و نېکۍ ته ولاړېږه
په نیکۍ کي اخلاص کړه
بدي مه کړه و پوهېږه
پر ګناه له دواړو سترګو
د باران په دود ورېږه
هرغه فعل چي ئې حق دئ
په طلب ئې و ښورېږه
که چیري د دغي مېرمني د ژوند و زمانې ته یعني د لسمي هجري پېړۍ په شاوخوا کي د پښتني ټولني اجتماعي شرایطو ته لږ ځیر شو، نو داسي تاریخي د لایل شته چي په دغه وخت کي په افغاني ټولنه کي برسېره پر فیوډالي او ماقبل فیوډالي مناسباتو او بد بختیو باندي د وخت د استعماري طاقتونو په تېره د ګورګانیانو او د پارس د دربارونو وحشیانه تباهۍ او فجایع نه یوازي زموږ په هیواد کي بلکي په منطقه کي جبرا د خلکو افکار د ژوند د منفي تمایلاتو او تصوف و خوا ته اړولی وو. البته صوفیان او د دوی پیروان بیا د دغو جبرونو او ستمونو پر ضد د عکس العمل د ښکاره کولو په غرض لومړی د ځان د اصلاح کولو درسونه ورکول او له دې لاري به ئې د ټولني خیر او ارامي غوښتل او پورتنی شعر چي اوس زموږ د ادب د تاریخ یوه معنوي پانګه ده، چي خپل د وخت د اخلاقي او انساني درسونو او موضوعاتو د وړاندي کولو خورا ښه نمونه ګڼل کیږي. دا شعر په فولکلوري وزن او ساده، محیطي کلماتو کي خلک د بدو څخه د را ژغورلو او حق او نېکو ته د رابللو نصیحتونه کوي او خپل د وخت د شرایطو ښه هنداره بلل کیږي.
رابعه:
دا د هیواد یوه سپېڅلې پښتنه لور ده، د دې په باب پټي خزانې یوازي دومره ویلي دي او هغه په لاندي ډول دي:
«حال د دې شاعري ماته نه دئ معلوم سوی خو لږ څه چي ښکاري دا شاعره د قندهار وه او په دوران د محمدبابر پادشاه ئې ژوند کاوه. هسي وایي، چي اشعار ئې ډېر ول، دېوان ئې درلودئ، دغه یوه رباعي ما ته صدیق او رفیق محمد طاهر جمریاڼي وویله چي زه ئې دلته په خزانه کي رانقلوم». هغه رباعي دا ده:
ادم ئې مځکي و ته راستون کا
په اور د غم ئې سوی لړمون کا
دوزخ ئې روغ کا پر مخ د مځکي
نوم ئې د هغه دلته بیلتون کا
دغه رباعي نه یوازي په پښتني ټولنه کي د مېرمنو د ژوند د روحي رنځ او فشار د سخت حالت او بیلتانه دوزخ په اور سوي لړمونو نه شکایت کوي، بلکي د وخت د فیوډالي ماقبل فیوډالي، قومي او قبیلوي مناسباتو د جابرانه قراردادونو او ظالمانه رواجونو باندي کلک اعتراض دئ، چي دې پښتنې مېرمني په یوه ښکلي رباعي کي څرګند کړی دئ. له بده مرغه د دې مېرمني یوازي یوه رباعي موږ ته معلومه ده، ښايي ډېري نوري رباعيګاني او عالي افکار ئې تر خاورو لاندي شوي وي. په پای کي په ډیري خوشبختۍ باید ووایو چي زموږ په لرغوني کلاسیک ادب کي نه یوازي دغه څو تنه پښتنې مېرمني شاعراني وې، بلکي د دوی شمېر هم د نارینه وو په شان زیات وو. خو د زمانې تاړاکونو او د فیوډالي جاهلانه مناسباتو له یوې خوا زموږ با استعداده مېرمنو ته موقع نه ده ورکړې او له بلي خوا څخه ئې په مېرمنو پوري ټول هغه علمي او تاریخي اثار چي د دغه جاهلانه مناسباتو له مخي د ښځو د اجتماعي محکومیت او مظلومیت سره برابري نه وې ضایع کړي او سوځولي دي، خو فقط ځیني دیني موعظې او د تصوفي افکارو حکایتونه او نصیحتونه او هم په استثنائي ډول د ځینو مېرمنو اشعار چي دوی د وخت د لوړو محافلو د کورنیو غړي وې پاته شوي دي او نور ټول زموږ د هیواد د نورو ویاړنو په شان تر خاورو او زړو دېوالونو لاندي شوي دي، چي یو نیم ئې نن په کنډوالو کي موندل کیږي او یا را ویستل کیږي. دا وې په پټه خزانه کي د لرغوني تاریخ د مېرمنو د تاریخي ویاړ په باب یو څو کرښي.
یادونه: دا مقاله په (تاریخي پلټني) مقالو ټولګه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۵۷ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډیمۍ چاپ کړې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 4767

«آغلی» په پټه خزانه کي ـ څېړنوال دوست
- Details
- څانګه: پټه خزانه
ليکونکی: څېړنوال دوست
د پټي خزانې د زیاتو نږه پښتو لغاتو په جمله کي یوه هم د (آغلی او آغلیه) کلمه ده چي په دې ډول راغلې ده:
د څښتن پار دئ هېر مو نه کړې
آغلیه مخ چي په یانه کړې
پښتونخا ښکلي زلمي چي زغلي هند ته
نو آغلیه پېغلي کاندي اتڼونه (ښکارندوی)
له مړو خاورو ئې آغلی ګل را وویست
وچ بیدیا او غر ئې کړله جنتونه
دلته پر دې موضوع باندي زه څه نه وایم چي د جمع مونث د (آغلي) پر ځای آغلیه د (لوېدیځ) پر ځای «لوېدیځیه» (۲۴مخ) د «ستوري» پر ځای «ستوریه» ولي په مغیره حالت کي راغلی دئ، بلکي غواړم دغه کلمه په لرغوني ادب کي ولټوم:
(آغل) په پښتو کي اوس د مصدر په فورم متروک دئ، خو د لرغونو متنونو او په ژوندۍ محاوره کي هغه په دوو معناوو تشخیصولای شو:
الف: د (تلل) په معنا:
ب: (د ښکلي ایسېدل، ښه ښکارېدل، ایسېدل، ښکارېدل)
په لومړۍ معنا یوازي د سمتي ضمیرونو (را، در، ور) سره استعمالیږي: (راغئ، درغئ، ورغئ، راغلی دئ...) دغه فعل د ځینو هندي ژبو (لکه اردو) سره د (غ، ګه) په بدلون ګډه ریښه لري، لکه: ( پښتو، راغئ، اردو آګیا) په دغه صورت دغه فعل اوس هم معمول دئ او څېړنه نه غواړي.
په دويمه معنا په (ښاغلي، ښه+ آغلي) کي معمول دئ، خو په عامه محاوره کي په مفرد (آغلی) په فورم ما نه دئ اورېدلئ. په دغه معنا د پښتو په پخوانیو اثارو کي په دې ډول استعمال شوی دئ:
د یوسف کجاوه راغله
نهایت ښایسته اغله
چي یوسف به پکښي راغی
لکه نمر هسي به آغی
(دواړه ځایه د عبدالقادر، یوسف او زلیخا)
موسی سوال وکړ له خدایه
زما خدایه! راته وایه
چي د عرش تر سایه لاندي
څوک به وي چي راحت کاندي
د موسی وینا ښه آغله
دا ندا په موسی راغله
(فضل نامه خوشحال)
له حجازه دلې راغلی
په خپل قوم کي ښه آغلی
(مصری خان ګګیاڼی)
حصار د میني په لوی کړنګ یم
اوس را رسېږئ خپلو آغلیو
(پيرمحمد کاکړ)
شیطان بیا موند قامو راغی
نوري مخ د ده بد آغی
( د حمید شرعةالاسلام)
زما په خیال (ښاغلی) هم دغه ریښه لري او د حمید په شرعة الاسلام کي (شاغی ـ شه + آغی ) همدغه شان جوړ دئ. ډورن که څه هم په پښتو خریستوماني کي (شاغي) ته د (خوشحال، خوشحالوونکی) معنا ورکړې، خو زما په عقیده پورتنۍ معنا لري.
حمید په ( شرعة الاسلام ) کي داسي راوړي:
د ډېز مهر په ویلاړ
اووه ځایه پېشکش لاړ
تر اول صحابي شاغی
بیا به بیر ته پېشکش راغی
وایي څو یاران چي شاغله
د یونس په زیارت راغله
شافعي په نیت د لوستو
د مېلمه په عزت درستو
د مالک په خدمت راغی
په مطلب د علم شاغی
زما په خیال د دغي کلمې ریښه آریایي ده، چي (د اوسيتي ژبي د ایتمالوژیک قاموس تاریخ کي ابایف (غو) اخیستی او په آریایي ژبو کي ئې داسي څېړلې ده:
یغنوبي ( غوـ ضروري هغه څه چي اړتیا ورته موجوده وي).
سوغدي( غوـ اړه لرل، هغه څه چي اړه ور ته موجوده وي).
کوشاني یا باختري (غو)، خوارازمي (غو) په همدغه معنا، اوسیتي (غود) په همدغه معنا او داسي نور.
یادونه: دا مقاله په (تاریخي پلټني) مقالو ټولکه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۵۷ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډیمۍ چاپ کړې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3551

"د څېړني مېخانې ته په خېر راغلې" ـ منظوم ليک
- Details
- څانګه: ژباړه
"د څېړني مېخانې ته په خېر راغلې" ـ منظوم ليک
ليکونکی: ډاکټر عبدالرؤف رفيقي
په اګست۲۰۱۲ کي مي د "پښتانه شعرا "د پنځو سره ټوکونو سره د څېړني پر يوه ځاى په چاپولو د کندهار ځوان څېړونکي ښاغلي مطيع الله روهيال ته يو منظوم ليک لېږلى وو چي نن يي ستاسو سره شريکوم په دغه ليک کي ياد يو شمېړ ليکوال اوس وفات شوي دي ارواوي دې ښادي وي.
خداى دي راوله راځه په خېر راشې
ګلاليه نازولې زما آغا شې
راشه سېل درباندي وکړم د زړه سره
بې دليله دلته نه کيږي خبره
دلته راشه دا وګوره هغه خم دى
چي خيام يي اخته کړى په لوى ګرم دى
دغه جام به "حبيبي صاحب" خمار کړ
"بېنوا" به نوشي جان په شنه سهار کړ
کړه "رشاد" د رشد تومنه ځيني پورته
د "رښتين" څېړني ولاړې و هر لورته
دې خمار "عبدالحليم"ته "اثر" ورکړ
دغه کيف وو چي "حبيب" يي "قلندر" کړ
"دوست محمد" هله "کامل" شو چي يي نوش کړه
سود او زيان "عبدالقادر" هم فراموش کړه
زموږ د سترګو بينايي شوه د "ارګ" شومه
هر ځيرک مو کړي رابند د منصب لومه
سوي کوکي د قلم دي رارسيږي
د تحقيق تومنه له ورايه کي ځليږي
د کوږک په کوړچ کي ناست يم ټوله وايم
هندوکش دى که خېبر دى همه څارم
اې "روهياله" ياره ورشه تر "پتياله"
چي ځيرک يي ځان دي خلاس کړه له جنجاله
"هېوادمل" استاد ته وايه خداى دي مل شه
راشه بيرته "ارګ" پرېږده په توکل شه
"بختانى" استاد اخته په سپينه ږېره
هر تدبير يي زيرمه کړى له تقديره
يو "صميم" دى بل "ازمون" په ننګرهار کي
د استاد "رفيع" دي عمر خداى بيسيار کي
د خېبر پر لمن پاته يو "همېش "دى
پر ناوده پاڼ هم اخته په کم او بېش دى
په بوري کي لا "عارف" په عرفان مست دى
بل پر پښين "صاحبزاده" ګډ په الست دى
"سيال" ضعيفه دى قلم يي لا چليږي
د "ګوهر "پر قبر سپاندي زرغونيږي
لطیف جان او استاد زيار دي تل ژوندي وي
قاموسونه به ژوندي د اڅکزي وي
په شالکوټ کي "بريالی" شکر دی ښوري
و "حسرت" او و "حنيف" ته تاريخ ګوري
شکر شکر چي په سوات کي لا "شاهين"دی
"رحيم شاه" ولاړی له غمه مې زړه شين دی
د "دانش" کارونه وينم له لغمانه
په تارېخ يي ځان منلى په مېړانه
په مردان کي يو "هما" بل "فقيرخېل" دى
د "څراغ ډاکټر "وليک ته نظر مېل دى
زما "معصوم هوتک" پردېس په بل ديار دى
پسي کوږ له ډېره ګرمه کندهار دى
په خټکو کي ژوندى "اقبال نسيم" دى
بل "ډاکتړ راج ولي شاه" وړ د تعظيم دى
نه "انوار" شته نه "قدوس" شته نه "تقويم" شته
نه مي "دوست" شته "معتمد "او نه "تکريم" شته
يو "طاهر" په کراچي کي بل "پښتون" دى
لا ورپېښ د پښتانه غم او ناورين دى
لا په وياړو چي مي خور "سلمى شاهين" شته
"زرغونه" او "صفيه" "ملال پروين" شته
له "انځور "او له "لېواله" هيله من يم
"جهاني" او بل په "يون" ډېر انېښمن يم
پر "منلي" باندي ږغ کړه چي بس نه دي
"هاشمي" پاڅه کارونه ډېر درانه دي
يو "شکيب" او بل "نيازى" ځينې ځوانان دي
و "څپاند" او و "رودوال" ته وايه هلى
هسک کړئ هسک کړئ د تحقيق د مينار څلى
د خدمت د مړاو هيلو په ارمان دي
ډېر خوشحال دى چي لا تود دى لا مستيږي
نغرى د کندهار، ارغند بهيږي
ته سفير يي د تارېخ نړۍ ژوندۍ کړه
قلم واخله پټي لڅي پر نړۍ کړه
ماځيګر کوه اودس په ارغنداو کي
زيست روزګار کړه د عرفان په پيچ او تاو کي
د تحقيق په کلاوه کي ډېري غوټي
چي يي سپړې راښکاريږي ډيري پوټي
د تحقيق جنت کي شته څه پرهېزونه
په ډېر پام به دلته اخلې خپل ګامونه
زه پوهېږم د تعصب په مرکباڼي
شوې بارداره درخته خود به مښلي کاڼي
بې نياز به له منصب او له رتبې يي
بيا يي ګوره چي خاوند د مرتبې يي
ته بيا ګوره چي نصرت د خداى دي مل شي
ته به ياد يي ملا به ماته د اجل شي
د کورو او د تاخچو سه به راوزي
نه به خيال نه به ګمان ورته پرېوزي
وبه وينې داسي داسي عجائيبي
ځان محمکم کړه د تقدير دي غرائيبي
د "پالوال" او د "شيرشاه" لاسونه مچ کړه
په قدر يي د "رشاد پوهاند" په کچ کړه
له واه واه او له تحسينه ليري ځغله
ورځه ليري دروه خپله کوډله
رنځ مه اخله له روشه د وګړو
پښتنو کله ويشتل سره په ګوړو
د عظمت د فلک شپې ځلانده ستوري
په تاريخ که شي خوندي په غټ غټ توري
پر قلم دي برکت غواړم له خدايه
په اوږده عمر صحت ښاد شې اشنايه
رفيقي دي خپل اشناى بولي روهياله
خداى دي وږغوره له هر ډول جنجاله
ډاکټر رفيقي کوټه اګست ۲۰۱۲
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3719

وييز غړي او دغږونو پۀ توليد کې د هغو دنده
- Details
- څانګه: فونېټکس
ليکونکی: تمهيد سيلانی
د فونيټيک يا غږپوهنې د پېژندنې، سپړنې او ښۀ پوهاوي لۀ پاره د نورو ډېرو علومو ترڅنګ د طبي علومو پوهاوي ته هم اړينه اړتيا پيښږي. دا ځکه چې موږ پۀ توليدي او اوریزه غږ پوهنه کې د بدن دهغو غړو پۀ پېژندنې او دندو باندې خبرې کو چې د غږونو پۀ توليد او تفکيک کې رغنده رول لري. نو اړينه ده چې د يادو غړو د پېژندنې لۀ پاره فونيټک لۀ طبي علومو سره هم مهال ولولو...
دا ليکنه د انسان پۀ بدن کې د وييزو غړو د پېژندنې، سپړنې او د هغو د ندو پۀ هکله ترسره شوې ده. نو ددې لۀ پاره چې دا پروسه لوستونکو ته منظمه او واضحه وي، لومړی مې د طبي علومو پۀ چاپيريال کې د انسان د بدن هغه غړي تاسو ته در پېژندل شوي، چې د غږونو پۀ توليد کې اړين رول لوبوي. دويمه برخه يې د همدغو غړو دندې دي، چې د غږونو د توليد پر مهال یې لري.
د وييزو غړو پېژندنه لوستونکو ته ځکه اړينه ده او پۀ لومړۍ برخه کې را اخستل شوې ده، چې وروستۍ برخه کې د يادو غړو د ندو د تبصرې پر مهال لوستونکو ته د غړو پېژندنه،موقعيت، برخې او نورې ځانګړنې مخکې لۀ مخکې معلومې وي. هېره دې نه وي، چې پرته د ووييزو غړو لۀ پېژندنې او سپړنې د ياد غړو د دندو او کارونې تشريح ناشونې ده.
د انسان بدن لۀ بېلابېلو غړو جوړ دی. ددې غړو يوه کورنۍ يا يو سيستم د غږونو پۀ توليد کې بنسټيز رول لري. ددغو غړو يوه برخه د بدن به باندنۍ برخه کې موقعيت لري، خو برعکس يوه بله برخه يې د بدن پۀ داخل کې موقعيت لري. دا غړي پۀ ټوليزه توګه د تنفسي دستګاه يا سيستم پۀ نامۀ ياديږي. پۀ دغۀ سيستم کې لاندې غړي شامل دي، چې د غږونو پۀتوليد کې ترې کار اخیستل کيږي:
« سږي یا شش، حجاب حاجز، وچه مرۍ يا نای، کومی یا حنجره، غږيز مزي،مرۍ یا ګلو او برخې يې، ستونی يا حلق او برخې يې، پوزه یا بیني اوبرخې يې، خولۀ یا دهان او برخې يې، کام یا تالو، ژبه یا زبان او برخې يې، غاښونه يا دندانها او برخې يې، شونډې يا لبها او برخې يې...»
دا چې ليکنه ډېره اوږده نشي، نو تاسو ته يې يوه برخه وړاندې کوم. دليکنې دا برخه د وييزو غړو طبي پېژندنه ده...
1. سږی، شش يا هم lungs
سږي د انسان د بدن دوه هغه سفنجي شکله غړي دي، چې د سينې په قفس کې ځای پر ځای شوي دي او د دوو وړو پايپونو پۀ واسطه د ستوني لۀ مرۍ سره نښلول کيږي. نايچه يا واړه پايپونه پۀ ډېرو نورو وړو پايپونو وېشل شوي دي او دسږو پۀ ټولو برخو کې خپريږي. يادونه مو وکړه چې دسږو جوړښت سفنجي شکله دی، چې دا خپلۀ سږو ته ارتجاعي ځانګړنه وربښي. کۀچېرې سږو ته فشار ورکړل شي، نور د لږ ځند وروسته پۀخپل حالت را ګرځي. سږي د بدن سا اخیسنیز غونډال کې دېر اړين غړي دي. موږ د سږ لۀ لارې سا اخلو او سا بېرته اوباسو. د سږو تر ټولو اړينه دنده د د وينې جريان ته د آکسیجن رسول او د وينې د جريان څخه د کاربن دای اکسايد وېستل دي.
2. برځه،حجاب حاجز یا diaphragm
د سږو پۀ پورتنۍ برخه کې د حجاب حاجز پرده يا ديافراګم موقعیت لري. د بدن دا غړی چې يوه ماهيچه ماننده يا ښونده پرده وي، د سينې قفس لۀ خېټې یا بطن څخه بېلوي. دا پرده د يو قوس پۀ بڼه ده، خو د غجېدنې پرمهال د هغۀ باندنۍ برخه د سږو پۀ لور پورته ځي او د ګنبد بڼه ځانته غوره کوي. همدا عمل ددې لامل کيږي، چې د سينې د قفس حجم کم شي او دسږو پۀ بهرنۍ برخه باندې زور راشي. پۀدې کار سره سږي دفشار لاندې نيول کيږي او هغه هوا چې د سږو دننه وي فشار پرې وارديږي تر څو دباندې را ووځي، چې دې عمل ته بازدم يا ساه اېستل وايي.
د يا فراګم پۀ پراخوالي سره فشار د سينې پۀ قفس باندې زياتیږي، پۀ دې کار سره نور د سږو پۀ ديوالونو يا باندنۍ برخې فشار نه زياتیږي. د فشار نشتون او د سږو اسنفجي بڼه ددې لامل کيږي، چې سږي خپل لومړنۍ بڼې ته بېرته را وګرځي پۀ دغۀ حالت کې د سږو دننه د هوا حجم د باندې پۀ پرتله کم وي چې پۀ پايله کې د بهر هوا سږو ته دننه کيږي، چې دې دم يا د ساه اخستل وايي.
3. وچه مرۍ يا windpipe
وچه مرۍ د تنفسي دستګاه هغه غړی دی، چې وروسته لۀ سرې مرۍ يا کومي څخه د انسان پۀ بدن موقعیت لري. د وچې ومرۍ ساختمان د (Ω) بڼې پۀ شان لۀ غضروفونو څخه جوړ شوی دی. وچه مرۍ ۱۰ -۱۲ سانتي متره اوږد والی لري او داخلي قطر يې ۵/۱ تر ۲ سانتي متره پورې رسيږي. دا پايب ماننده غړی د غاړې لۀ شپږمې مرۍ لاندې پۀ دوو برخو ښي او کيڼې برخو باندې وېشل کيږي، چې دا برخې سره مرۍ يا برونش نوميږي.
ښی برونش يا سره مرۍ ۵/۲ سانتي متره اوږد والی لري، چې ښي سپین ځيګر ته دننه کيږي. ګينه سره مرۍ یا برونش ۵ سانتي متره اوږد والی لري چې ګيڼ سپين ځيکر ته دننه کيږي. همدا سرې مرۍ د سپن ځيکر دننه پۀ وړو نورو مريو يا پرونشيول باندې وېشل کيږي. د چې مرۍ بنسټيزه دنده سږو ته د هوا لېږدول دي.
4. سره مرۍ، کومی larynx یا حنجره
د تنفسي سيستم هغه غړی دی، چې د غاړې پۀمخکينۍ برخه کې د غاړې لۀ دريېم، څلورم، پنځم او شپږمې مرۍ پر وړاندې موقعيت لري. کومی د انسان د تنفسي دستګاه يو لۀ هغو مهمو غړو څخه دی، چې په پورتني برخه کې لۀ ستوني او لاندنۍ برخه کې لۀ وچې مرۍ سره تړلې ده.
د بدن ياد غړی د غږونو د توليد سرچينه او ذخیره ګڼل کيږي. د کومي د لا ښې پېژندنې لۀ پاره تاسوکولی شئ چې د غاړې د مخکينۍ برخې منځنۍ برخه لمس کړئ، پۀ ټوليزه توګه د کومي يوه ګړپندونکي يا غضروفي شکله ځای د غاړې پۀ منځنۍ برخه کې را وتلې وي. دا را وتلې برخه د نارينوو پۀغاړه کې تر سترګو کيږي.
د کومي بڼه د انسانانو د عمر پۀ نسبت توپیر لري. کومی لۀ څو ګړپندونکو یا غضروفونو څخه جوړ شوی دی. دا ګړپندونکي د وړو مزو پۀ واسطه سره تړل شوي دي، چې د همدغو مزو پۀ خوځښت سره د کومي دنده ترسره کوي. کومی سربېره لۀ عضلاتو او ګړپندونکو لۀ مغزي اعصابو، د وينې د رګونو... درلودونکی هم دی، چې همدا غړي پۀ بنسټيزه توګه د کومي پۀ هغۀ جوړښت کې ونډه لري چې د پايپ پۀبڼه دی. مګر غږيز مزي يې پۀجوړښت کې بنسټيز رول لري. غږيز مزي دوه اوبدل شوي مزي دي، چې لۀ مخې شاته ځي.
کومی درې ځانګړي او جوړه ګړپندونکي يا کړپندي لري، چې تر ټولو ستر غضروف يې تيروئيد نوميږي. همدارنګه موږ کولی شو، چې د کومي عضلات يا غړي پۀ دوو برخو « باندني او داخلي » باندې ووېشو. باندني غړي يې د کومي د کښته پورته کېدو دنده ترسره کوي او داخلي عضلات يې د ګړپندوکو د نښلولو او خوځښت د نده ترسره کوي. هېره دې نه وي چې دهمدغو عضلاتو خوځښت د غږونو د را منځته کېدو، برونشونو ته د خواړو د ننه کېدو د مخنيوي او پۀ ټوليزه توګه د تنفسي ستونزو د مخنيوي لامل ګرځي.
پۀکومي کې غږيز مزي د انګليسي 7 بڼه لري او پۀ دوو برخو وېشل(ـحقيقي غږيز مزي او کاذبه غږیز مزي) کيږي، چې دا مزي د تیروئيد لۀ ګړپندونکي سره تړلي دي. پۀ ټولیزه توګه دا غږيز مزي پۀ نارينو او ښځينو کې توپير لري، د نارينوو غږيز غړي د ښځينوو پۀ پرتله اوږدۀ وي، نوځکه د نارينوو غږونه تر ښځينوو ډبل وي. هېره دې نه وي چې د غږونو پۀ توليد کې يوازې حقيقي غږيز غړي ونډه لري.
کاذبه غږيز مزي؛ هغه مزي دي، چې د غږونو د توليد پر مهال آرامه او فعاليت نه کوي او د غږونو پۀ توليد کې کوم رول نۀ لوبوي. دا مزي چې د حقيقي مزو پۀ پورتنۍ برخه کې موقعيت لري، لۀ يوې خوا تیروئيد ګړپندونکي او لۀ بلې خوا هرموني ګړپندونکي سره تړلي دي. دا مزي د هوا د لارې پۀ تړلو او کومي ته د اضافي موادو د را دننه کېدو مخه نیسي.
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 4052

غوريان څوک دي؟ ـ څېړنمل خیرمحمد ساد
- Details
- څانګه: تاريخ
ليکونکی: څېړنمل خیرمحمد ساد
که هم یوې سیمي ته د یو قوم منسوبول په تاریخي لحاظ سم نه بریښي، مګر متاسفانه چي تر اوسه پوري په تاریخونو کي دغه خلګ په همدې نامه شهرت لري.
دلته د غوریانو څخه زموږ مطلب هغه سلطنتي کورنۍ ده، چي د اسلام د راتګ په وخت کي دوی د افغانستان په غربي سیمو، د خراسان مرکزي سیمو او حتی شمالي سیمو کي حکومت درلود. دغه کورنۍ په تاریخ کي ډېری علم او ادب پالونکي او اسلام خپروونکي یادي شوي دي.
لکه څومره چي تاریخي اسناد موجود دي، په ټولو کي د غوري شاهانو د نسب سلسله هغه ضحاک ته رسوي چي په اوستايي متونو کي د «اژدهاک» په نامه یاد شوی د باختریانو سخت دښمن او د دېوانو او دیويسنایونو مشر بلل شوی دئ.
ځینو مؤرخینو ضحاک اصلا تازي (عرب) بللی او ځینو توراني اقوامو ته منسوب کړی او غیر آریایي ئې بللی دئ.
په اجتماعي تاریخ کي یو لړ داسي مرموزي او تتي خواوي موجودي وي چي رڼا ته را ایستل ئې یوه زیاته اندازه مشکلات لري ځکه چي قومونه د تحرک او مهاجرت په سلسله کي له یو ځای نه بل ځای ته کوچ کوي. کله یو قوم د بل قوم له لاسه د خپلي اصلي سیمي په پرېښودلو مجبور شي او کله یوه سیمه د فتح قوم په نامه ونوموله شي، مګر مځکه هماغسي په خپل حال پاته وي.
دلته که چیري له یو قوم څخه کوم سند پاته شي، نو هغه د پېړیو پېړیو په تېرېدو سره د څو اړخونو له مخي تحلیل او تجزیه کېدای شي چي اکثراً ابهام منځ ته راولي. د همدغو ابهاماتو په ترڅ کي تر ډېره وخته پوري دا عقیده ټینګه وه چي ضحاک ګوندي کوم افسانوي نوم دئ او دا چي د اوستا په متونو کي راغلی دئ د نورو ماورالطبیعه نومونو په څنګ کي د کوم افسانوي انسان نوم وي، مګر دا چي ده ته یو قوم د توران په نامه منسوبیږي او د باختریانو سرسخت دښمنان ول او په کلونو کلونو او پېړیو پېړیو ئې له دوی سره جګړې کړي دي، د اجتماعي تاریخ د څېړونکو د تعجب او تامل وړ خبره وه.
هر څومره به چي مؤرخینو د عربو لرغونی تاریخ ولټاوه، بین النهرین د تمدن واکوالانو نه پرته نور داسي شواهد مونده نه شول چي دوی دي د شرق خوا ته فتوحات کړي وي. یوازي اشوریان ول چي د اوسني افغانستان غربي سیمو ته ئې د اقتدار لمن را پراخه شوې وه. د باختریانو د مځکو نیول او د هغوی سره د اشوریانو د جګړو په برخه کي کوم موثوق سند نشته.
له بلي خوا په ټولو لرغونو مذهبي او تاریخي متونو کي ویل کیږي چي ضحاک تازي د باختریانو په سیمه د شرق له خوا حمله وکړه او ټاټوبی او مسقط الراس ئې په ختیځ کي ول.
کله چي په نونسمه او شلمه پېړۍ کي د اوستایي متونو په تحلیل پيل وشو او اروپايي محققینو د اوستایي متونو په تحلیل او ترجمه پيل وکړ، د دغو تاریخي روایاتو په برخه کي راز راز نظريې وړاندي شوي دي. هغه تاریخونه چي په اسلامي دوره کي لیکل شوي دي، توراني اقوام د لفظي مشابهت په اثر «ترکان» بلل شوي دي. همدغه تسمیه په عنعنوي توګه په پېړیو پېړیو پاته شوه او فردوسي مشهور شاعر هم په خپله مشهوره حماسه «شهنامه» کي دوی ترکان بللي دي.
د شهنامې موادو د یو ماخذ په توګه د ډېرو تاریخ لیکونکو له پاره د یو موثق سند ارزښت درلود. د شلمي پېړۍ په اوږدو کي کله چي څېړونکو خپل نظر یات یو تر بله مقایسه کړل او هغه نور مواد چي د دوی لاسونو ته ورغلل هغه عقیده چي تورانیان ترکان دي غلطه ثابته شوې او توراني اقوام له دې کبله چي زرتشتي دین ئې منلی نه وو او په خپل هغه پخواني دین ټینګ ودرېدل چي په رېګویدا کي تصویر شوی دئ او د پووندهوو په توګه ئې ژوند درلود او د هغو ښاریانو سره په جنګ اخته ول چي اریایي دین ئې منلی وو.
یوازي لفظاً توراني بلل شوي دي او د توکم په لحاظ سوچه اریایان او د اریانا بومي او سېدونکي ول. په دغو توراني اقوامو کي یو هغه مشهور قوم چي په تاریخ کي زښت ډېر زیات اهمیت لري او د فتوحاتو او اعمالو لمن ئې په ټوله اشیا کي خپره شوې ده، همدغه پوونده او مهاجر قوم وو، چي «ضحاک، سهاک» ته منسوب وو. دغه قوم د تمدن له مخي د نورو قومونو په نسبت وروسته پاته وو، مګر د حربي تدارکاتو او بشري قوت له حیثه د هغه وخت یو ممتاز او غوره توکم وو. د دوی د تاریخي کارنامو سره که چیري د ارمنستان په سیمو، توري بحیرې او د کسپين په شا او خوا کي پيدا کړو، نو بیا ګورو چي د دوی نوري کارنامې تر هنده پوري رسیږي.
دا خبره اوس یقینا ثبوت ته رسېدلې ده چي تورانیان اریایي توکم ته منسوب دي او د شجرة الانساب اکثره مورخین ئې هم د افسانې په توګه د اریایي توکم څخه ګڼي مګر بیا د دې له پاره چي ضحاک تازي ثابت کړي، نو د عربو نسل هم له اریایي توکمه ګڼي او تازیان د اریايي توکم یو ښاخ ګڼي او د سامي اقوامو نسل راګډوي. ښايي داسي لیکني د اسلامي عقایدو تر تاثیر لاندي لیکي شوي وي. بې له دې چي کوم اسناد او مدارک وړاندي کړي، د اقوامو ګډون او اتحاد ئې په افسانوي توګه سره یو تر بله پيوند کړی دئ، دا چي ضحاک تازي بلل شوی دئ، د ده د یو نیکه نوم «تازیو» دئ. وروستیو مورخینو د همدې نامه په استناد تازي بللی او نورو پسي وروسته بیخي عرب کړی دئ.
سهاک قوم د باختري دولت ډېر سرسخت دښمنان ول او په پای کي باختري دولت هم د همدوی له لاسه ړنګ شو. سهاک او باختریان یو تر بله سره لیري نه ول، بلکي یو تربله ګاونډي ول چي تل به ئې تصادمونه سر راتلل. دغه سهاک لکه څرنګه چي دمخه مو وویل اکثره پوونده ول، د افغانستان په مرکزي او غربي او شمالي غرونو کي سره خپاره ول.
کله چي موږ د غوریانو نسبي شجرې ګورو ټولو په دې اعتراف کړی دئ، چي دوی د همدې د اریایانو د لوی دښمن ضحاک ، سهاک ځوزات دي. د طبقاب ناصري په حواله فخرالدین مبارک د علاءالدین جهانسوز په وخت کي د دوی د نیکونو شجره په نظم لیکلې وه. (۱) مګر دغه شجرهنامه اوس ورکه ده او منهاج السراج هغه لیدلې وه او د سلطان غیاث الدین په وخت کي دغه نظم پای ته رسېدلی دئ.
طبقات ناصري د غوریانو د نسب شجره د اسلامي دورې د پيل څخه دمخه د ضحاک څخه راپيل کوي. وایي چي: د ضحاک د نسب په برخه کي څو روایته دي چي یو ئې ضحاک بن علوان، بن علاق، بن عوض، بن آدم، بن سام، بن نوح بولي او بل روایت داسي راوړي: د ضحاک اصلي نوم بیور اسپ، بن طوج کابه، بن نوح بولي. (۱)
درېیم روایت داسي راوړي: بیوراسپ، بن رنکاو، بن تازیو، بن سد، بن فراول، بن سیامک، بن مستي، بن کیومرث، بن ادم(ع)، بیا بل ځای داسي روایت راوړي چي تازیو د هوشنګ پيشدادي ورور وو.
د ضحاک پلار اروندسپ هم د ښه قدرت خاوند وو او د خپلي سیمي لوی واکمن بلل کېدئ. کله چي ضحاک لوی شو او زلمیتوب ته ورسېد، نو د خپل پلار په لار کي ئې یو کوهی وکینه او کله چي د ده پلار ورغی نو اروندسپ په کوهي کی ولوېد مړ شو او ضحاک واکمن شو.
لکه څنګه چي په اوستايي متونو کي ضحاک د دېوانو باچا او د دیویسنا دین مشر بلل شوی دئ نو نورو مؤرخینو په ده پسي د جادوګرۍ افسانې هم جوړي کړي دي او طبقات ناصري د مقدس په حواله وايي چي ده یوه شپېلۍ درلوده چي اووه سوري پکښي ول، چي هر سوری د یو اقلیم په نامه یادېدئ نو کله به چي په کوم اقلیم کي خلګو بغاوت یا نافرماني وکړه نو ده به د هماغه اقلیم په سوري کي پوکی وکړ او هلته به باد او قحطي نازله شوه. په ضحاک پسي راز راز افسانې جوړي شوي دي چي د علمي لحاظه کوم ارزښت نه لري، مګر دا چي ضحاک په اکثرو تاریخونو کي د غوري سلاطینو مشر نیکه بلل شوی یو تاریخي ارزښت لري او هغه دا چي ضحاک یا سهاک اصلاً د همدغه مشهور قوم نوم دئ او ښایي چي د همدې قوم د مشر نیکه نوم وي.
یا داچي دغه تورځن قوم چي د باختري مدنیت دښمنان ول، په اوستایي متونو کي د دوی ټول مشران د (اژي د هاک) په نامه یاد شوي دي، ځکه چي اوستایي متون د ضحاک «اژي دهاک یا سهاک» عمر زر کاله ټاکي، حال دا چي دا خبره د محال ده. نو باختريان چي د لیک او لوست خاوندان ول او سهاک ئې خپل دښمنان بلل نو هر څه چي په دې برخه کي د مؤرخینو لاسونو ته ورغلي دي د زرتشتیانو لیکني دي او سهاکو څخه کوم داسي آثار پاته نه دي چي د دوی د تاریخ واقعي بڼه ښکاره کړي. ضحاک د فریدون له لاسه ماته خوري او په اوستايي متونو کي وایي چي هغه د دماوند په سیمه کي په یوه کوهي کي بندي دئ او زر کاله وروسته به بیا را خلاصیږي.
مګر په طبقات ناصري کي وايي چي: د «ضحاک» بستام هم د فریدون له لاسه ماته وخوړه او د بامیان اوشغنان غرونو ته وتښتېدئ او فریدون هغه تعقیب کړئ او بستام له دغو ځایونو څخه د غور غرونو ته راغئ او هلته ئې د زارمرغ په سیمه کي استوګنه غوره کړه. ښایي د «زارمرغ» کلمه اصلاً «زیړه مرغه» وي او د دري ژبي لیکوالو ترې زارمرغ جوړ کړی وي، ځکه چي د دغو سیمو هغه لرغوني نومونه اکثره پښتو دي لکه: سورغر په خپله د غور کلمه او غرستان او داسي نور. طبقات ناصري د منتخب ناصري په حواله بل روایت داسي راوړي چي لنډیز ئې دا دئ: د ضحاک نه وروسته د ده دوه وروڼه پاته شول چي یو «سور» نومېدئ او د بل نوم سام وو. سور پاچا شو او کشر ورور سام ئې سپه سالار و ټاکل شو، د امیر سور یوه لور وه چي د سام زوی بستام ته ئې په کوچنیوالي کي په نامه کړې وه، کله چي سام مړ شو او خپل وراره ئې تر نظره ښه رانغئ نو غوښتل ئې چي خپله لور بل چا ته ورکړي، د امیر سور لور خبره شوه او بستام ته ئې خبر ورکړئ. دواړه د مصلحت نه وروسته د امیر سور له سیمي څخه د لسو اسونو سره د غور غرونو ته و تښتېدل، طبقات ناصري دا جمله راوړې:
« وګفت زومندیش، آن موضع رامندېش نام شد و کار ایشان آنجا استقامت پذیرفت». د زومندیش کلمه هم د تامل وړ ده. بستام په مندېش کي قوت و موند او فریدون غوښتل چي دا ځای هم ور څخه ونیسي، مګر د فریدون د زامنو تر منځ بېګاړي پیدا شوه، بستام د دوی د داخلي اختلافاتو څخه استفاده وکړه، خپل ځان ئې لا پسي قوي کړئ او د غور نوري سیمي ئې هم ونیولې. کله چي بستام د خپل امارت لمن پراخه کړه نو د سهاکو نور قبایل هم غور ته لاړل او یو قوي مرکزیت ئې جوړ کړئ. که د دغه روایت د فروعو څخه تېر شو نو ډېر تاریخي حقایق تر لاسه کېدای شي.
لومړی دا چي ضحاک یو افسانوي انسان نه بلکي یو واقعي شخص وو، چي د باختري مرکز سره ئې مخالفت درلودئ.
دویم دا چي د ضحاک اولاده تازیان نه بلکي د باختریانو سکه قومي تربرونه دي چي د دوی د اختلافاتو اصلي منابع سیاسي او اقتصادي مسایل ول، چي دیني اختلافاتو دغو تضادونو ته پوره قدرت ورکړئ او دواړو خواوو یو بل ملامتول او د خپل اتحاد له پاره ئې ور څخه کار اخیست، پوونده قبایلو په دې ویاړ چي دوی د خپلو نیکونو د دین څخه نه دي اوښتي او خپل اصالت ئې ساتلی دئ. مګر مدني باختریانو په دې ویاړ کاوه چي دوی د اهورايي مترقي دین خاوندان دي او سهاکان ګمراهان دي. د ګمراهانو او د دیویسناد کیش د پيروانو هر اړخیزه مبارزه دنیوي او اخروي ثواب لري.
درېیم دا چي د تاریخي قراینو په استناد، اژي دهاک همدغه سهاک دئ، چي د غوري سلاطینو اسلاف دئ او د پېړیو پېړیو په امتداد کي ئې د پردیو یرغلګرو سره مبارزې کړي دي او د غور په سیمو کي ئې یو قوي مرکزیت درلود. دوی د چنګېزیانو د حملاتو په وخت کي هم د غور مرکزیت وساتئ او نه یوازي دا چي غور ئې په سیاسي مهارت سره د چنګېزیانو د خرابۍ څخه بچ وساتئ بلکي په سیاسي درایت سره ئې د افغانستان د غربي سیمو او ټول خراسان ملکي او امارت هم تر لاسه کړئ. د دغه لنډ احوال نه وروسته د غوري مرکز د سهاکو احوال په تیاره کي دي او د اسلام په اوایلو او خصوصاً د عباسیانو له پاره د خلافت په مبارزو کي د دوی د مشرانو نومونه په اسلامي تاریخونو کي یاد شوي دي او په عباسي تحریک کي ئې ابومسلم خراساني (مروزي) په مرسته او ملاتړ کي فعاله برخه اخیستې ده.
په دغه وخت کي تاریخونو د دوی سلسله له امیر پولاد څخه پيل کړې ده چي د امیر کروړ سوري پلار وو. لکه چي د مخه وویل شول، سور د ضحاک ورور بلل شوی دئ نو سوریان هم د سهاکو یوه نومیالۍ پښه وه چي د دغه مرکز ډېر قوي او تاریخي اشخاص پکښي تېر شوي دي. د تاریخونو د دغه سند تائید د پټي خزانې هغه حماسه کوي چي امیر کروړ ویلې او محمد هوتک په پټه خزانه کي راوړې ده.
ایا سهاک پښتانه دي که پښتانه سهاک دي؟
دا سوال په خپل ځای کي ډېر اساسي او بنیادي اهمیت لري، ځکه چي د تاریخ په سیر کي د سهاکو او پښتنو بېلتون او لیريوالی ناممکن او محال ښکاري. ځکه چي له یوې خوا د اوسنیو ټولو سهاکو ژبه پښتو ده، له بلي خوا د تاریخي ژبپوهني اوسنیو لویو څېړونکو عقیده ښکاره کړې ده، چي د پښتو ژبي په تشکیل کي باختريانو او ساکو لویه برخه درلوده.
له بلي خوا یو قوي سند چي په لاس کي شته هغه دا دئ: کله چي د سلطان محمود له خوا د غور د نیولو له پاره لښکر ولېږل شو او د څو جنګونو څخه وروسته امیرمحمد سوري د غور په مرکز کي کلابند شو، نو غوریانو غوښتل چي د غزنویانو سره سوله وکړي او مرکز ورته تسلیم کړي نو غزنويان د غوریانو په ژبه نه پوهېدل او د غوریانو له خوا د استازي سره ئې د ترجمان په ذریعه مفاهمه وکړه.
دا خو معلومه ده چي د غزنويانو په دربار کي هر څوک په دري ژبه پوهېدل او بالمقابل د غوریانو ژبه څه وه؟
له بلي خوا د پټي خزانې په حواله د امیرکروړ یوه قوي حماسه په پښتو ژبه د یو موثق سند په توګه لرو، نو که دا حکم په قطعي توګه د کېدلو وړ دئ چي ووایو د غوریانو ژبه حتما پښتو وه او سهاک سوچه پښتانه او ژبه ئې پښتو ژبه وه.
اوس د لومړۍ پوښتني دویمي برخي ته راځو: سهاک د هغه تاریخي لرغونتوب له مخي چي لري ئې او د یوناني او رومي مؤرخینو د اسنادو له مخي د سهاکو موجودیت تقریبا د مېلاد څخه تر ۲۰۰۰ کلونو پخوا وخته پوري ثابت دئ او د اسیا د لويي وچي په اکثرو ځایونو کي خپاره ول، پوهان عقیده لري چي ساکو هغه وخت یوه جلا او مستقله ژبه درلوده، چي کتیبې ئې د چیني ترکستان په تورفان نومي سیمه کي پيداشوي دي.
له بله پلوه د ویدا تاریخي وثیقه څو ځایه د پکهت، پکتیکا او پکتویس یادونه کوي او د دغه قوم موجودیت تر ۱۴۰۰ق.م. پوري تثبیتوي چي په دې حساب پښتون قوم او سهاک سره یو تر بله معاصر او همزولي دي.
همدارنګه هیرودت هم (له میلاد نه ۴۲۵کاله پخوا) د پښتون قوم او د دوی د سیمي پکتیکا ذکر کړی دئ او د ژبي او تاریخ پوهانو د ده لیکني پخپلو کتابونو کي رانقل کړي دي.
که چیري د پښتنو او سهاکو تاریخونه سره مقابله شي نو دغه دوه خېلونه د پېړیو پېړیو راهیسي سره یو ځای او متحد پاته شوي او دغو دوو قومونو د تاریخي سوابقو او لرغونتوب له مخي سړی په زغرده سره دا حکم نه شي کولای چي ایا سهاک پښتانه دي او که پښتانه سهاک دي؟ مګر دومره ویلای شو چي دغه دوه قومونه یو تر بله سره نه شلېدونکي تاریخي روابط او پيوندونه لري چي هیڅ ډول سره نه جلا کیږي او دواړه یو قوم او د یو مونډ څخه راجلا شوي دي. دوی تل سره یو ځای او په هر غم او ښادۍ کي شریک پاته شوي دي.
د دغو شاهانو په لښکرو کي تل پښتانه، غرچه قبایل، بلوڅان، ترکان او کردان موجود ول او کله چي معزالدین (شهاب الدین) د هندوستان خوا ته په فتوحاتو پیل وکړئ، نو د ده د لښکرو زیات شمېر افراد پښتانه ول او هغه قصیده چي ښکارندوی غوري د دې لښکرکشیو په باره کي ویلې او د ده د فتوحاتو انځور ئې کړی دئ، پر دې دلالت کوي چي د دوی په دربارونو کي د پښتو ژبي پالني او د پښتو شاعرانو نازولو ته خاص اهمیت ورکول کېدئ.
همداراز د چنګېزي لښکرو څخه د دې سیمي د دفاع په وخت کي دغو غوري سهاکو لویه برخه درلوده او ډېر پښتانه د خپلي خاوري د ساتني په لار کي له خپلو سرونو تېر شول.
دغو غوري سهاکو د پېړیو پېړیو په امتداد کي غور د یو قوي مرکز په توګه ساتلئ او دغلته که چیري کله د یو څه لنډي مودې له پاره د امارت څراغ مړ شوی دئ، نو ډېر ژر ئې بیرته بل کړئ او سیاسي قدرت ئې بیرته تر لاسه کړی دئ.
که څه هم دوی په یو وخت کي د صفاریانو سره په جګړو کي ضعیف شول او د امارت لمن ئې لنډه شوه مګر ډېر ژر ئې دغه قدرت بیرته تر لاسه کړی دئ. همدارنګه کله چي د غزنویانو د امپراتورۍ په وخت کی د دوی د سیاسي قدرت د څراغ لمني تشي شوې او د افغانستان او شاوخوا سیمو مرکزیت غزني ته مستقل شو مګر بیا ګورو چي د بهرام شاه په وخت کي بیرته دغه مرکزیت غور ته مستقل شو او تر ډیرو پيړیو پوري ئې دوام وکړئ.
همداراز د چنګیزي یرغلونو په وخت کي دوی بیا هم په سیاسي تدبیر سره غور د هغو ورانیو او تالا څخه وساته لکه چي د خورازم شاه په نورو لاس لاندي سیمو کي ئې وکړې. دوی بیا په نیمه مستقل ډول قدرت تر لاسه کړئ او د هرات ښار ئې د مرکز په توګه جوړ کړئ. د دوی سیاسي تاریخ تر ډېرو پېړیو پوري دوام وکړئ او موږ دلته ورسره کار نه لرو.
لمنلیکونه:
۱ـ طبقات ناصري ۳۱۹مخ.
۲ـ طبقات ناصري.۳۲۰مخ.
په دې مقابله کي له دغو کتابو څخه استفاده شوې ده:
۱ـ د پښتو ادبیاتو تاریخ، د پوهاند حبیبي لیکنه.
۲ـ د پښتو ادبیاتو تاریخ، د پوهاند حبیبي پخوانی چاپ، دویم ټوک.
۳ـ طبقات ناصري، د منهاج سراج لیکنه.
۴ـ پټه خزانه.
۵ـ د افغانستان پخوانی تاریخ، د کهزاد لیکنه.
۶ـ تاریخ سیستان.
۷ـ د افغانستان ژبي او توکمونه، د ښاغلي دوست لیکنه.
۸ـ برګزیده سرود های ویدا.
۹ـ ګاتها- د یور داوود ترجمه.
۱۰ـ ادبیات مزدایسا- پور داوود.
یادونه: دا مقاله په (تاریخي پلټني) د مقالو په ټولګه کي خپره سوې ده چي په (۱۳۵۷ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډیمۍ له خوا چاپ سوې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن پتوال
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 4109

د محمدهوتک پټه خزانه ـ کوټه، حاجي محمداکبر هوتک او عباس کاسی
- Details
- څانګه: پټه خزانه
ليکونکی: بلال احمد بری
د کوټي او پښين وادې چي اوسېدونکي ئې سوچه پښتانه دي، شمال او لوېدیځ ته ئې افغانستان، ختیځ خوا ته ئې ږوب او سیوۍ یا سبۍ سیمه او جنوب ته ئې د بولان دره، تاراوان او د بلوڅي کلات برخي پرتې دي (۱).
د کوټي اوږدوالي له شمال څخه جنوب ته «۱۲۰» میله پسور ئې د ختیځ څخه لوېدیځ ته «۲۴» میله او مساحت ئې ۵۳۱۱۴ مربع میله دئ چي له انګلیسي استعمار څخه مخکي د افغانستان د پښتني سیمو څخه شمېرل کېده. د دې سیمي د مشرقي عرض البلد او سمالي مساحت ئې «۸۸۴۶۳۸» مربع میله او شاحلي اوږدوالی ئې «۴۷۳» مربع میله ته رسیږي.
غرنۍ برخي ئې د بحر له سطحي څخه «۲۰۰۰» فټه او میداني برخي ئې «۱۰۰۰» فټه د بحر څخه لوړي دي. د پټي خزانې په درو سرو چاپ سوو نسخو کي دا درې ټکي د یو ویونکي پام ځان ته را اړوي:
اول: د محمدهوتک تالیف پټه خزانه لومړی په کوټه کي موندل شوې ده.
دوهم: حاجي محمداکبر هوتک کندهاری د پټي خزانې پر یوه نسخه پېښ شوی دئ او د هغه سره ئې دلچسپي پیدا کړې ده.
دريم: په کال (۱۳۰۳هـ.ق.) مرحوم عباس کاسي د حاجي محمد اکبر هوتک په سپارښت او هیله دغه پټه خزانه د اصلي نسخې څخه رانقل کړې او حاجي محمداکبر ته ئې سپارلې ده، چي وروسته بیا په (۱۳۲۲هـ.ش.) کال زموږ هیواد ته راوړل سوې ده.
دا هغه درې ټکي ول چي سړی اول ځل د پټي خزانې د کتاب په پرانیستو کي ور ته متوجه کیږي. زما په خیال دا درې مطلبه په خپل ذات کي درې بیلي بيلي پوښتني پيداکوي چي هغه به زیات و کم داسي وي:
اوله پوښتنه: پټه خزانه چي د اعلیحضرت شاه حسین هوتک کال (۱۱۳۵هـ.ق.) د کندهار د لرغوني پښتني سلطنت یوه پښتو تاریخي او ادبي پانګه ده په کوټه کي څنګه پيدا کیږي؟ ایا هوتکو او د هوتکو پاچهانو مخصوصا شاه حسین هوتک د کوټي او د هغه شاوخوا برخو ته فتوحات کړي دي او د هغه وخت راهیسي داسي شواهد او تاریخي اسناد شته چي د کوټي او کندهار د پښتنو راکړه ورکړه تګ راتګ او ادبي تړون وښيي؟
دوهمه پوښتنه: حاجي محمداکبر هوتک کندهاری څوک وو؟ ده په کوټه کي څه کول؟ که دا به ومنو چي د کندهار او کوټي د خلګو تر منځ د پېړیو راهیسي علایق ول نو پاتیږي دا خبره چي حاجي محمداکبر هوتک تر کمي اندازې په هغه وخت کي له پښتو ادب سره مینه درلوده؟ ایا حاجي محمداکبر هوتک په باب داسي مطالب سته چي د ده رښتني علاقه د پټي خزانې د پیداکېدو بیا د هغه د نقلېدو او ساتنګ ته په اثبات ورسوي او هم دا وښيي چي حاجي محمداکبر هوتک د خپل وخت یو پښتون لیکوال وو او ادبي ذوق ئې درلود که نه؟
دریمه پوښتنه: عباس کاسی څوک وو چي د پټي خزانې خطاط او لیکونکی او نقلېدونکی بلل شوی دئ؟ آیا په کوټه کي د عباس کاسي کام «کاسیان» شته او د کاسیانو اجتماعي او ادبي ژوند څنګه دئ؟ د کوټي کاسیان څوک دي او دوی له پښتو ادب سره څونه مینه لري؟ آیا په کوټه کي له پخوا د پښتو ژبي له ادب سره علاقه شته او اوس هم دغه علاقه او مینه توده ده که څنګه؟ چي په دې حساب کي د عباس کاسي څېره هم لیدلای شو.
د اولي پوښتني جواب: د تاریخ په رڼا کي د هوتکیانو د لښکرو هڅي د کوټي او د هغه د شاوخوا سیمو په نیولو کي ښکاره دي. ولي چي په کال (۱۷۳۳م.) کي د اعلیحضرت شاه حسین هوتک په امر جنرال بهادر خان د بروهیانو څخه د پښين کلا ونیوله او هغه ئې د عسکري چوڼۍ په څېر ټینګه کړه، بیا د ده لښکري د غزه بند پر کوتل را وختې او کوټه ئې هم ونیوله او په خپله اعلیحضرت شاه حسین هوتک هم کوټي ته راغئ او هغه ځایونه ئې فتح کړه چي نن د کوټي ښار او د هغه شاوخوا ورته ویلای شو. د هغه وخت راهیسي په کوټه کي ښالمخېل هوتک چي د حاجي میرویس هوتک قبیله ده هلته شته او په کوټه کي ژوند کوي (۲).
اعلیحضرت شاه حسین هوتک چي د حاجي میرویس خان نیکه اولاد او زوی وو، یو قابل او ښکلی زلمی د کال (۱۱۱۴هـ.ق.) د ربیع الاول په دوهمه ورځ د کلات د سیوري په سیمه کي زوکړی دئ چي د یو نېک کردار خاوند او علم دوسته د پښتو ژبي پالونکی او بهادر پاچا وو. د ده په حکومت کي تر غزني پوري علاقه شامله وه. په کال (۱۱۳۸هـ.ق.) کي شاه حسین هوتک د شال (موجوده کوټي ) او ږوب علاقې هم فتح کړې او په کال (۱۱۳۹هـ.ق.) کي ئې د ډېرهجاتو او ګومل پوري ټوله برخي په خپل اقتدار کي راوستي دي. خطبه او سکه ئې هم په خپل نوم جاري کړې ده (۳).
له پخوا زمانو او د اعلیحضرت شاه حسین هوتک له فتوحاتو وروسته تر انګلیسي استعمار پوري د پښین، ږوب او کوټي برخي د کندهار مربوطي سیمي وې، لکه څنګه چي هیتورام په (تاریخ بلوچستان) کي د احمدشاه بابا فرمانونه ثبت کړي دي چي د کاسیانو د خانانو په نامه لیکل سوي دي، د هوتکو له روایتي نارو څخه چي د عصمتمأبي بي بي زینب هوتکي له خولې تر موږ را رسېدلي دي همداسي ښکاري چي د هوتکو پاچهان کوټي او د هغه شاوخوا ته فتوحات او لښکرکشۍ کړي دي. د حاجي میرویس نیکه د پوهي لور او د اعلیحضرت شاه حسین هوتک د خور له دغي نارې څخه پوره څرګندیږي چي د هوتکو پاچهانو تګ او راتګ کوټي ته سوی دئ او د کوټي سیمه د دوی په قلمرو کي داخله وه.
د بي بي زینب هوتکي ادبي ناره داسي ده:
حسین خانه خدای دروستی د ورور وار دئ
اشرف وزي له سیستانه د مستنګ پر لور روان دئ
مستنګ یا مستونګ اوس هم د بلوچستان د جنوبي برخي په ۲۵ میلو کي یوه سیمه او کمشنري ده، چي بلوڅ او پښتانه ګډ پکښي اوسي.
دا هم ښکاره ده چي د پښتني لښکرو په سر کي د ملایانو او عالمانو جنډه وړه کیږي او لښکري وروسته پر له پسې وي نو ځکه زیات امکان شته چي د پټي خزانې یوه قلمي نسخه هم له کندهاره کوټي ته په دغه لښکر کښیو کي وړل سوې وي؛ او یا دا چي دا پټه خزانه د تاریخ په یو بل پړاو کي چي له کندهاره هر کله پښتانه کوټي ته تللي او راغلي دي، د پټي خزانې کتاب هلته وړل سوی وي او یا به دا خزانه په بل شکل کوټي ته رسېدلې وي.
د یادولو وړ ده، چي د کوټي خلګ او پښتانه زیاتره قلمي او خطي کتابونه ټولوي او له دې کار سره خاصه مینه او علاقه لري.
د دوهمي پوښتني جواب:
د حاجي محمداکبر هوتک اهلیت د پټي خزانې د کتاب په پیداکېدو کي:
د کندهار د کابل بازار د ملاګل داد اخوند په کوڅه کي د هوتکو یوه کورنۍ اوسي چي دا کورنۍ د پېړیو را په دې خوا دلته مېشته ده چي په یوولسمه پېړۍ کي دوه وروڼه د حاجي صحبت خان او حاجي محبت خان په نامه د کلات له سیوري کندهار ته را و کوچېدل د حاجي محبت خان هوتک زوی ملاموسی هوتک په کندهار کي عقلي او نقلي علوم زده کړل چي له علمي معرفت سره سره ئې سودا ګري هم کوله. حاجي محمداکبرهوتک د دغه ملاموسی هوتک زوی دئ. اوس د حاجي محمداکبر هوتک کورنۍ د خدای مال په شمار زیات دي. د ده له زامنو څخه حاجي محمدعثمان هوتک، عبدالطیف هوتک، فیض محمد او حاجي احمدعلي هوتک ژوندي دي چي عمر ئې نژدې سلو کلو ته رسیږي. د پښتو ژبي پخوانی خدمتګار مرحوم مولوي صالح محمد کندهاری د حاجي محمداکبر هوتک لمسی او زه د دې مقالې لیکونکی ئې کړوسی کېږم.
هغه کسان چي حاجي محمداکبرهوتک او د ده د کورنۍ نور غړي ئې له نژدې لیدلي دي وايي چي دا یوه هوښیاره علم دوسته او د سوداګرۍ د پېشې سره او هم د پښتو ژبي له ادب سره علاقه مند خلګ دي او په اجتماعي سلوک کي د خپل وخت مهذب انسانان شمېرل کیږي. پخپله حاجي محمداکبر هوتک چي پټه خزانه ئې له کوټي موږ ته را رسولې ده د هندوستان تجارت ئې کاوه. حاجي صاحب د خپل وخت یو متحول او د ذوق څښتن سوداګر وو او په کندهار کي یوازنی سړی وو چي هغه وخت ئې کتاب خانه درلودله او د پښتو ژبي آثار او قلمي نسخې ئې په بیه را نیولې او پخپله کتاب خانه کي ئې خوندي کړیدي.
حاجي محمداکبر هوتک په کال (۱۲۹۸هـ.ق.) کي د امیرعبدالرحمن خان په امر د برتانوي هند و برخو ته تبعید سو، چي امیر ته وروسته د ده بېګناهي ثابته هم سوه. حاجي صاحب د کوټي په ښار کي د څو کلو لپاره هلته اوسېدئ چي په تجارت بوخت وو او هم ئې د علم او ادب سره خپله علاقه ساتله.
په کال (۱۳۰۰هـ.ق.) حاجي محمداکبر هوتک د افغانستان امیر عبدالرحمن خان ته په پښتو ژبه یو منظومه عریضه ولیکله چي د امیر په عنوان ئې کابل ته را وا ستوله او د خپل وطن د میني او بیرته راتګ او هم ئې د خپلي بېګناهۍ حال په شعر کي په پښتو ژبه امیر ته ولیکئ. د افغانستان امیر عبدالرحمن خان ته دا پښتو منظومه عریضه راورسېده امیر حاجي محمداکبر هوتک له دې کبله چي هیڅ راز ګناه ئې نه درلوده، وباخښه او د ده راتګ ئې وطن ته منظور کئ.
په کوټه کي د حاجي صاحب په وروستیو شپو او ورځو کي پر ده باندي د پټي خزانې یوه نسخه پېښه سوه، چي ده دعباس کاسي په لیک دغه نسخه رانقل کړه.
حاجي محمداکبر کندهار ته راورسېد او پس له څه وخته په کندهار کي مړ سو او په خپله پلرنۍ هدیره حضرت جي بابا ته نژدې د عیدګاه تر څنګ ښخ سو.
په (۱۳۱۷هـ.ش.) کال کي چي پوهاند عبدالحی حبیبي د خوشحال خان خټک کلیات په کندهار کي چاپ کړ، یوه خطي نسخه ئې له دغه حاجي احمدعلي هوتک د حاجي محمداکبر هوتک له زوی څخه لاس ته راوستې وه چي د خوشحال خان دا خطي نسخه هم د حاجي محمد اکبر هوتک له کتاب خانې څخه د ده زامنو ته پاته سوې ده. زما غرض له دې یادوني څخه دا دئ چي حاجي محمداکبر هوتک لومړی له پښتو ادب سره علاقه درلوده او په عین حال کي د ګنجګاو څېړونکی او ساتونکی کرکټر څښتن تېر سوی دئ.
بې شکه د دې صفاتو تر څنګ د محمدهوتک د پټي خزانې قلمي نسخه په کوټه کي د حاجي صاحب له خوا پيدا او په عباس کاسي ئې نقل کړې ده چي شپو او ورځو تر موږ پوري را رسولې ده.
دغه نسخه د پوهاند حبیبي په مېړانه څو ځله خپره او چاپ سوې ده چي بېشکه د پښتو ژبي د لرغونتوب په باب پټه خزانه یو نوی تمهید او نوې مقدمه ګڼلای سو، چي د دوی دا علمي خدمت د ټولو پښتنو له خوا منل سوی دئ. خدای دي خیر ورکي.
د حاجي محمداکبر هوتک د هغه منظومي عریضې په باب چي له کوټي څخه ئې امیرعبدالرحمن ته رالېږلې ده او چي څنګه احکام او امر د امیر له خوا د حاجي محمداکبر د بخښني په باب صادر سوی دئ. د چا او چا امضا ده د ښاغلي حبیب الله رفیع لخوا څېړل سوې ده......
د عباس کاسي لیکلې پټه خزانه د سردار مهردل خان ته د نقل سوي پټي خزانې له قلمي نسخې څخه چي د نورمحمد خروټي په قلم لیکل سوې ده، د حاجي محمداکبر هوتک لپاره تیاره کړې ده، چي په کال (۱۲۶۵هـ.ق.) کي نورمحمد خروټي سردار مهردل خان ته لیکلې ده.
د دریمي پوښتني جواب:
« عباس کاسی څوک دئ او د کوټي د سیمي کاسیان څنګه خلګ دي؟» کاسیان د کوټي د ختیځي درې میلۍ په یوه برخه کي چي د ګوالمندي او جامع مسجد تر مینځ موقیعت لري پراته دي. کاسیان د کوټي هغه پښتانه دي چي ځانونه د کسي د غره د لمني پخواني اوسېدونکي او د کسي د غره سره د انتساب په وجه ځانو ته کاسیان وائي. دوی عقیده لري چي د کوټي او د هغه ځای د شاوخوا اولني پښتانه دوی دي او دا ادعا هم کوي چي په کوټه کي نور پښتانه لکه اڅکزي، ترینان سیدان او کاکړ او نور توکمونه د تاریخي مهاجرتو او جنګو په ترڅ کي کوټي ته راغلي دي.
که څه هم د کوټي پر ښار سربېره په چمن، لورلائي، فورټ، سنډیمن، هندوباغ (مسلم باغ) میلو زیارت او هرنائي کي پښتانه اکثریت او پښتو ژبه عامه ده، خو کاسیان د بلوچستان او کوټي تر ټولو پښتنو ځانونه پخواني او ستانه بولي او د قدامت په لحاظ پر بل چا تن نه ورکوي.
د کوټي کاسیان خپل اصیل پښتني دودونه پالي، دوی د کاسیانو په نامه یوه بېله سیمه او منطقه او پښتني ماحول لري او په خپلو نژدې برخو کي زیاتره دوی پراته دي چي بل څوک چنداني نه پرېږدي. د کاسیانو سپين ږیري او معمره خلګ سنګین او پخواني پښتني کالي اغوندي. جګي ګلابتوني خولۍ او یا رخچیني، کلکه شمله داره بګړۍ، پراخ پرتوګ او موچڼي اوس هم د دوی رایج لباس او جامه ده.
نوي ځوانان ئې د کمیس او پرتوګ سره زموږ قره قلي خولۍ پر سروي او ځیني تعلیم یافته کسان ئې درېشي هم کوي.
په کوټه کي د کاسیانو ادبي ټولني او پښتو مشاعرې:
ما ته د درو نیمو کلو پاره یعني د کال (۱۹۷۰م.) د جنوري د میاشتي څخه د کال (۱۹۷۳م.) د اګسټ تر پایه په کوټه کي استوګنه او ماموریت پېښ سوی دئ. ما په کوټه کي د خپلي استوګني په موده کي د کاسیانو کلا لیدلې او د دوی د ځینو کامي مشرانو سره مي کتلي دي. په دوی کي زه د شهید ملک عبدالصادق، ملک محمدعثمان کاسي، ډاکتر عبدالمالک کاسي، ارباب عبدالقادر کاسي او نورو ځوانانو سره پېژنم ملک عبدالصادق کاسي چي یو بیدار مغزه او ویښ پښتون وو، د هغه وخت په سیاسي او انقلابي حرکتو کي تر ټولو ځوانانو مخکي وو، نو ځکه د کال (۱۳۵۰ش.) د ثور د میاشتي په ۱۳ ماښام په داسي حال کي چي خپل کور ته روان وو، وویشتل سو او شهید سو. کاسیان له نورو اوصافو سره سره له ډېري زمانې څخه د پښتو ادب سره مینه لري چي په عنعنوي توګه د جمعې په شپو کي هر ماښام په دوی کي پښتانه شاعران او لیکوال راغونډيږي او پښتو مشاعره کوي ما پخپله د ملک عبدالصادق کاسي په کور او کلا کي د جمعې د شپې په څو ماښامو کي د پښتو مشاعرو په څو جرګو کي د اورېدونکي په حیث برخه اخیستې ده او د کاسیانو د پښتو ادبي ذوق او علاقه مي له نژدې څخه لیدلې ده، چي شاعرانو او پښتنو به خپل ملي، اجتماعي، انقلابي او ذوقي شعرونه ویل او ځوانان به ورته مستېدل. د ملک عبدالصادق کاسي د پلار حاجي عبدالله جان کاسي له خولې خبره ده چي ويل ئې زموږ د کاسیانو په کلاوو او کورو کي د پښتو ژبي مشاعرې او ادبي ټولني له ډېري زمانې را په دې خوا کیږي او دا خبره روڼ تاریخ لري. رشتیا هم کوټي ته که به د خیبر د سیمي او یا پېښور مشهور شاعران او یا لیکوال راغلل نو مېنه به ئې د کاسیانو کلاه وه، د کابل او یا نور افغانستان پښتانه لیکوال او د ادبي ذوق څښتنان چي به کوټي ته راتلل، نو ضرور به د کاسیانو کلي او کلا ته ور تلل او خپله ادبي تنده به ئې هلته ماتوله.
ما په کوټه او بلوچستان کي د خپلي استوګني په موده کي د هر چا او مخصوصا کاسیانو څخه د عباس کاسي او د هغه د اولادو په باب چي دا سړی د پټي خزانې د یوې نسخې کاتب هم دئ، پوښتني او ګروېږني کړي دي، چي له بده مرغه مستند او غونډ معلومات چي سړی لاس پر ونیسي په ګوتو نه دي راغلي. فقط د کاسیانو یوه سپین ږیري چي اوس مې نوم هېر دئ او د کوټي د کندهاري بازار یوه تن ښالم خېل هوتک، حاجي عبدالله جان د عباس کاسي نوم اورېدلی وو او ما ته ئې داسي وویل: چي عباس کاسي د کاسیانو د کامه یو غریب سړی تېر سوی دئ چي د کتابت او خط له لاري ئې ډوډۍ پیداکوله، ښالم خېل هوتک حاجي عبدالله جان د عباس کاسي په باب وویل عباس کاسي او د ده اولاده اوس په کوټه کي نسته او د عباس کاسي اولاده ئې اوس په «لاس بیله» کي ښووله، له ده څخه دومره معلومات ول چي د ده د پلار د خولې خبره ده چي د عباس کاسي ماینه پنجابۍ او د لاهور څخه وه. حاجي عبدالله خان وویل ممکنه ده د عباس کاسي اولاده په لاهور او یا لاس بیله کي وي چي په اغلب ګمان به خطاطي او رسامي کوي. ما په کال (۱۹۷۳م.) کي د راولپنډۍ په ښار کي د یوې هنري موسسې له خوا د ټول پاکستان د ارټ او هنر او خطاطۍ نندارتون ولید چي څو نقشې او ځیني په عربي رسم الخط لیکلي لوحې پکښي وي. په دې نندارتون کي رحمان بابا او د خوشحال خان ځیني پښتو او مذهبي لیکني هم وې، چي د دې پښتو لیکنو خطاطان ظریف عباس لاهوری او الله بخش عباس ښوول سوي ول، چي په یوه تقریبي انداز ممکنه ده چي دا پښتو لیکونه او رسمونه زموږ د پټي خزانې عباس کاسي د اولادو او لمسیانو هنري اثار وي، چي حاجي عبدالله خان هوتک هم دمخه د عباس کاسي د اولادو وجود ته د لاهور په ښار کي اشاره کړې ده. په هر صورت د عباس کاسي په باب تر اوسه زموږ په لاس کي مستند او د باور وړ معلومات نسته خو څه چي واضح دي هغه دا چي کاسیان په کوټه کي د پښتو ژبي د ادب سره پوره مینه او علاقه لري او دا علاقه ئې تر اوسه هم ساتلې ده.
په اوسني وخت کي په کوټه کي د پښتو لیک خطاطان ډېر دي چي په دوی کي پياوړي او د تجربې لرونکي لیکونکي او خطاطان عبارت دي له نذیر خیال او عزیز جان غلجي څخه، لومړی خطاط نذیر خیال د عبدل کاکا زوی او په خټه خروټی وو، چي په کال (۱۹۷۰م.) په کوټه کي مړ سوی دئ (۴) او د پښتو ژبي ماهر خطاط وو چي زیاتره پښتو کتابونه او رسمي مجلې او جریدې چي به پښتو وې د ده په قلم دي.
دوهم پیاوړی خطاط او هنرمند عزیز جان غلجی دئ. عزیز جان غلجی ښه هنرمند مجسمه ساز او د پښتو لیک پياوړی خطاط دئ چي تر اوسه ژوندی دئ. کابل ته هم کله کله راځي او د کوټي د پښتنو لیکوالو زیاتره کتابونه او نور آثار د ده په کتابت لیکلي او خپاره سوي دي.
د یادولو وړ ده چي د کوټي او د هغه ځای د شاوخوا پښتنو د پښتو ادب سره خپله مینه ساتلې او دلته د پښتو زیاتي خپروني سوي دي او اوس هم کیږي. تر کمه ځایه چي ماته معلومه ده، د دغه خپرونو چي د مجلې اخبار او یا جریدې په شکل خپرې دې او ځیني ئې تر اوسه خپریږي دا دي:
استقلال، خورشید، جمهوریت ږغ، مېزان، بولان، ګلستان، خارکن، ظفر الاسلام، هیواد، اولس، ږوب، سبیل الرشاد، رېګ سنګ او برېښنا.
د ذکر سوو نشراتو لهپاره د پښتو برخه دغه لیکوالو پر غاړه درلوده، چي زیاتره ئې ژوندي دي. ښاغلو (سلطان محمدصابر، فضل احمد غازي، محمدجعفر اڅکزی، سیال کاکړ، عبدالحق بوستان، حافظ خان محمد، کمال شېراني، ډاکتر خدایداد، عبدالحق تارن، ظفرالله خان، یوسف ګل، یوسف منصور، عبدالرحمن بېتاب، مختاراحمد زاهد، فاروق اسمعیل زی، محمداکبر اڅکزی، او نور په پای کي زه د خپلي توضیح په ترڅ کي چي توضیح مي ستاسي په خدمت کي په عرض ورسوله داسي نتیجه اخلم او په درو کوټلو ټکو کي په لنډه توګه وایم، چي:
اول: د هوتکو د پاچهانو د روڼي دورې په ترڅ او په زیاته بیا د اعلیحضرت شاه حسین هوتک چي په کندهار کي د پښتو ادب او پوهي حامي وو، د کوټي و سیمو ته ئې تاریخي فتوحات کړي دي چي ګواکي د کوټي د پښتنو او د کندهار او د افغانستان د ټولو پښتنو تر منځ راکړه ورکړه او تګ راتګ موجود وو چي اوس هم دا سلسله روانه ده. نو که پټه خزانه په خپله د اعلیحضرت شاه حسین هوتک د لښکرکښيو څخه وروسته کوټي ته وړل سوې وي د حقیقت او واقیعت څخه لیري خبره نه ده او ډېره د منلو وړ ده.
دوهم : حاجي محمداکبر هوتک چي د خپل وخت یو پښتون په پښتو لیک او لوست پوه او د کتابو په لټولو، رانیولو او ساتلو کي مشهور او د ادبي ذوق څښتن هم وو، بېله شکه ئې پټه خزانه په کوټه کي پيداکړې ده.
لمن لیکونه:
۱ـ ګزت آف بلوچستان، ۶مخ، انګریزي متن.
۲ـ کندهار، د محمدولي ځلمي تالیف، ۹۶مخ، کابل چاپ.
۳ـ پښتانه د تاریخ په رڼا کي، بهادر شاه ظفر کاکاخېل د پېښور چاپ.
۴ـ د کابل مجله، او زېری اخبار د رفیع صاحب تتبع او څېړنه.
۵ـ د کیسې دغه ژورنالیزم، مولف سیال کاکړ.
یادونه: دا مقاله په (تاریخي پلټني ) مقالو ټولګه کي خپره سوې ده چي په (۱۳۵۷ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډیمۍ چاپ کړې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
- لوستنې: 3165

په پښتو آثارو کي د هوتکي دورې د تاريخ منابع
- Details
- څانګه: متن پوهنه
ليکونکی: عبدالکريم پتنګ
هوتکي دوره د پښتو په ملي تاریخ او د ادب په تاریخ کي تر ټولو مهمه دوره ده، په دې دوره کي ملي مشر میرویس نیکه د (۱۱۱۹ــ ۱۱۲۷هـ.ق.) د خلکو د پرګنو په مرسته د ګرګین د سفاکیو د مخنیوي لپاره ملي قیام وکړ او د تاریخي افغانستان یوه پیڅه ئې د اجانبو د ناپاکو قدمونو څخه پاکه کړه. په ټوله هوتکي دوره کي له (۱۱۱۹ ـــ ۱۱۵۰هـ.ق.) میرویس نیکه، د ده زامنو او د ده د کورنۍ نورو غړو د ملي مبارزو او لښکرکشیو او جنګي کارنامو تر څنګه علم او معارف ته هم توجه درلوده. په دې دوره کي ډېر اديبان منځ ته راغلي په پښتو او دري ژبو ډېر مفید او ګټور آثار د هوتکي امراوو په غوښتنه کښل شوي چي د افغانستان او حتی ایران په تاریخ کي ډېر مهم دي، همدارنګه د هوتکي دورې تر انقراض وروسته د دې دورې په تاریخ او احوالو کي ځیني آثار کښل شوي چي ځیني له غرضه ډکي خبري هم لري.لازمه خو دا وه چي موږ باید ټول هغه آثار ښودلي وای چي د هوتکي دورې په تاریخ کښلو کي د یوې مهمي منبع په توګه ترې استفاده کېدای شي خو دا چي د ټولو آثارو راوړل ډېر اوږديږي نو مو دا لازمه وبلله چي یوازي په پښتو آثارو کي د هوتکو د تاریخ منابع ولټوو.
موږ د دغو آثارو په معرفۍ کښي لومړی هغه آثار راوړو چي هغه په هوتکي دوره کي او یا ترې لږ وروسته کښل شوي او د لومړي لاس موادو په حیث ترې د دې دورې په تاریخلیکنه کي استفاده کېدای شي، په دوهمه مرحله کي هغه مواد معرفي کیږي چي د هوتکي دورې د پښتو او فارسي تاريخونو او یا د اروپایانو د لیکنو له مخي د معاصرو مؤرخینو له خوا کښل شوي دي:
۱- محمود نامه:
دا کتاب که څه هم اوس له منځه تللی دئ خو موږ ئې د پټي خزانې په حواله پېژنو چي ریدي خان مهمند د غیاث خان زوی د مسعود خان مهمند لمسي لیکلی دئ. ريدي خان مهمند چي په نورو چارو بوخت وو او هم ئې د بلاغت علوم لوستي ول او په فقه، تفسیر، صرف او نحوه کي ئې هم لاس درلود، د میرویس نیکه د نږدې ملګرو څخه وو کله چي ریدي خان په (۱۱۳۶هـ.ق.) کال اصفهان ته لاړ او د شاه محمود سره ئې مجلسونه وکړل د اصفهان څخه له راستنېدو وروسته کندهار ته راغی او محمودنامه ئې د میرویس نیکه او شاه محمود په نامه وکښله او د ګرګین (ګرجي) د وژلو قصه او د اصفهان د فتوحاتو احوال ئې په ډېر خواږه نظم په کښي راوړل چي د بیتونو شمېر ئې څلورو زرو ته رسېده. په محمود نامه کي د غزل، مثنوي او رباعي نمونې موندلي کېدې څنګه چي پورته مو اشاره وکړه، محمود نامه له منځه تللې ده خو محمد هوتک په خپل قیمتي اثر پټه خزانه کي د هغه ذکر راوړی او د بیتونو نمونې ئې هم پکښي راوړي دي (۱).
۲- جګړه د محمود افغان او نیول د اصفهان:
محمد امین سرپرېکړی (۱۰۹۹ــ ۱۱۷۴) چي په (۱۱۳۵ق.) کال د شاه محمود هوتک د لښکرو سره اصفهان ته لاړ، وروسته له هغي چي له اصفهانه را وګرځېد او د (جګړه د محمود افغان او نیول د اصفهان) په نامه ئې یو کتاب ولیکه (۲).
د دغه کتاب پته موږ ته (دخدۍ) قصه په لاس را کوي دغه قصه په (۱۲۰۴ق.) حافظ نور محمد د محمد امین سرپرېکړي زوی په پښتو تالیف کړې او د ځینو اشعارو نومونې ئې هم پکښي خوندي کړي (۳). جګړه د محمود افغان او نیول د اصفهان کتاب د هوتکي دورې یو مهم اثر دئ چي د شاه محمود هوتک د جګړو او لښکرکشیو په باب ډېر ښه مواد لري.
۳- تاريخ مرصع:
دا کتاب چي د خوشحال خان د لمسي افضل خان خټک د اشرف خان هجري د زوی تألیف دئ او د دوست محمد کامل مومند په مقابله، تصحیح او نوټونو د پېښور د يونورسیټي بک ایجنسي له خوا خپور شوی دی. په دې کتاب کي د (ذکر د میرویس غلجي) تر عنوان لاندي د هوتکي دورې د تاريخ په باب مطالب شته (۴). د تاریخ مرصع دغه برخي بیا مسټر راورټي (۱۸۲۵ـــ ۱۹۰۶) په ګلشن روه کي د تاریخ مرصع په اقتباسي برخه کي هم راوړي دي (۵).
۴- پټه خزانه:
دا کتاب چي په (۱۱۴۱ـــ ۱۱۴۲هـ.ق.) کال په خپله د هوتکي دورې لوی عالم، اديب او مؤرخ محمد هوتک لیکلی دئ. په دې کتاب کي د دوه پنځوسو تنو شاعرانو احوال او ژوند پېښي راغلي او هر یو په مفصله توګه پکښي معرفي شوی دئ، خو سربېره پر دې د هوتکیانو او د پخوانیو پښتنو د تاریخ په باب هم زیات معلومات لري. دا کتاب چي ډېر زیات ارزښت لري تر اوسه د بیلو بیلو مؤسساتو له خوا درې ځلي د پوهاند عبدالحي حبیبي په تحشیه او تعلیق خپور شوی دئ او د څلورم ځل له پاره ئې هم پښتو متن د محمد هوتک د ملي سيمينار په ویاړ خپريږي.
۵- پلار ویلي:
دا کتاب د هوتکي دورې یو بل مهم اثر دئ، دا کتاب ټولي (۹۲) پاڼي لري، په پیل کي په سره رنګ کښل شوی دئ. (پلار ويلي) تر دې وروسته د واقعاتو بیان راځي چي د ګرګین د وژلو واقعات او د میرویس قیام، د لومړنیو جرګو حالات او د جرګو مشترکین مفصل راوړي، ور پسې د قیام د بریاليتوب، د میرویس نیکه حالات، د شاه محمود هوتک حالات، د اصفهان جګړې او نوري پېښي ضبطوي، ور پسې د شاه اشرف احوال او کردار راځي. د شاه حسین په زیرکي، اهليت او مېړانه او ادبدوستۍ مفصل معلومات لري او ډېري پکښي داسي خبري دي چي تر اوسه په تاریخونو کي نه دي ثبت شوي د دغه کتاب یادوني د پټي خزانې له لیکنو سره سل په سلو کي مطابقت لري او دغه کتاب د افغانستان له مهمو تاريخي اثارو څخه ګڼل کيږي.
دکتاب وروستۍ برخه د شاه حسین د نفي او د نارنج د سقوط ابحاث لري. مؤلف خپل ځان اندړ معرفي کوي او وایي چي د نارنج له سقوط او د نادر افشار له تاړاکه وروسته نادر دی کابل ته فرار کړی وو. داسي معلومیږي چي مؤلف کتاب په کابل کي تالیف کړی دئ. د دغه کتاب تر لاسه کول، خپرول، خوندي کول د پښتو ټولني له سترو وظیفو څخه ګڼل کیږي ځکه چي دغه کتاب هم د موادو او هم د متن له پلوه قیمتي ارزښت لري (۶)
۶- د عبدالغفار هوتک منظوم تاريخ:
د هوتکیانو دغه تاریخ په پښتو نظم لیکل شوی او د هوتکي دورې یو مهم تاریخ دئ چي ناظم د دغه دورې احوال د میرویس خان نیکه قیام د لومړیو شیبو څخه شروع کوي او د نارنج دماڼۍ تر سقوط پوري ئې رسوي، مګر متاسفانه چي وروستۍ پاڼي ئې لوېدلي دي او موجود متن ئې تر شاه اشرف پوري واقعات لري. د دغه تاریخ نسخه د کلات په سیوري له له ښاغلي امان الله هوتک سره ده. په دې تاریخ کي ځیني داسي وقایع او خبري راغلي دي چي د دغي دورې نورو مؤرخینو په خپلو تاریخونو کي نه دي ضبط کړي او د وقایعو د ضبط له پلوه د دې دورې یو ښه او ګټور تاريخ شمېرل کېدای شي. پوهاند رشاد په همدې رساله کي پر دې تاریخ باندي یوه مقاله لري. (۷)
۷- د هوتکو نارې:
دغه نارې په یوه کوچنۍ رساله کي په (۱۳۴۹ش.) کال د حبیب الله رفیع له خوا خپرې شوي دي. د هوتکو نارې د پښتو د شفاهي ادب یوه خوندوره او مهمه برخه ده چي د خپل ادبي ارزښت تر څنګه ډېر مهم تاریخي ارزښت هم لري په دې نارو کې د هوتکي دورې داسي پېښي او واقعات راغلي دي چي په نورو تاریخو کي نشته او د هوتکي دورې له تاریخ لیکونکو سره ښه مرسته کوي.
۸- ميرويس نيکه:
دا کتاب د استاد بېنوا تالیف دئ. په ۱۳۵۵ کال د پښتو ټولني له خوا د کابل په عمومي مطبعه کي په ۱۱۴ مخونو کي چاپ شوی دئ. دا کتاب چي زموږ د ملي مشر میرویس نیکه په نامه لیکل شوی، د هغه نومیالي د ژوند د احوالو، مبارزو او خدمتونو بشپړه معرفي ئې کړې ده او د هوتکي دورې په باب ډېر زیات معلومات لري چي د هوتکي دورې په تحقیق کي ښه ماخذ ګڼل کیږي. استاد بېنوا دغه اثر د ډېرو مهمو ماخذو پر بنا کښلی دئ.
۹- د پښتنو تاريخ (لومړنی ټوک):
د دغه کتاب لومړنی ټوک په (۱۳۵۶) کال کي په درو وروستیو پېړیو کي د پښتو د چاپ شوو آثارو د بین المللي سیمینار په ویاړ د ملي دفاع وزارت په مطبعه کي چاپ شوی دئ (۸). مؤلف ئې قاضي عطاالله خان دئ. دا کتاب سربېره د پښتو د تاريخ پر نورو ابحاثو «د پښتنو او د هغوی د ملک حالات د سنه ۱۶۲۲ نه» تر عنوان لاندي د هوتکیانو بحث هم لري. په دې اوږده بحث کي ئې د هوتکي دورې په سیاسي، ادبي او علمي خواوو مفصله څېړنه کړې ده او د هوتکي دورې د شاهانو احوال او جنګونه ئې د پردیو یرغلګرو په مقابل کي په ډېره ښه توګه ځای کړي دي او د لوستونکو دپاره د یوه ماخذ په توګه په زړه پوري مواد برابروي. (۹)
۱۰- پښتانه د تاريخ په رڼا کښي:
د پښتنو د تاریخ دغه پنډ او جامع کتاب چي د (۵۵۰ق.م. نه تر ۱۹۴۶ع.) کال پوري ټول تاريخي واقعات پکښي راوړل شوي دي. د سید بهادرشاه ظفر کاکاخېل تالیف دئ. داکتاب د پېښور د بک ایجنسي له خوا خپور شوی دئ چي د نورو مطالبو پر لرلو سربېره ئې (د غلجيانو اقتدار) تر عنوان لاندي يو څه مطالب لري. په دغه بحث کي د هوتکي دورې ځيني واقعات په لږ و ډېر تفصيل سره راغلي او د هغه دورې پر ادبي خدمتونو هم يو څه خبري لري.
۱۱- هوتکيان
دا بل مهم اثر دئ چي د هوتکيانو پر دوره ليکل شوی دئ او د هوتکي دورې د شاهانو احوال او واقعات، د هوتکيانو نوميالي کسان پکښي معرفي سوي دي او د هوتکيانو په باب په زړه پوري مواد لري.
دا کتاب استاد عبدالرؤف بېنوا ليکلی او محمد يونس مراد پښتو کړی او په (۱۳۴۵) کال په دولتي مطبعه کي د تاريخ او ادب د ټولني له خوا په (۱۶۷) مخونو کي خپور شوی دئ. دغه کتاب استاد بېنوا د هوتکي دورې د پښتو او دری تاريخونو او د اروپايانو د ليکنو پر بنا کښلی دئ.
۱۲- د افغانستان لنډ تاريخ
دا کتاب د پوهاند عبدالحي حبيبي تاليف دئ چي په دوو جلدونو کي لومړی په دری ژبه او سږ کال په دوو وروستيو پېړيو کي د پښتو د چاپي آثارو د سيمينار په وياړ د اطلاعاتو او کلتور د وزارت د تاريخ ټولني له خوا په يو ټوک کي خپور شو. دغه کتاب استاد عبدالرؤف بېنوا پښتو کړی دئ. دا کتاب د هوتکیانو په باب يو فصل لري او په مختصر ډول د هغه عصر وقايع له (۱۱۱۹ څخه تر ۱۱۵۲) پوري بيانوي او د هوتکي دورې د تاريخ په ماخذو کي ئې ښه ماخذ بللی شو.
----------------------------------------------------------------------
لمنليکونه:
۱- پټه خزانه (ص: ۷۰- ۷۹).
۲- وګورئ: فرهنګ زبان و ادبيات پښتو، ج ۱ (ص: ۲۰۹).
۳- وګورئ: فرهنګ زبان و ادبيات پښتو، ج ۱ (ص: ۵۳۰) او د زيات تفصيل لپاره د (۱۳۵۵) کال د کابل مجلې اوومه ګڼه وګورئ.
۴- وګورئ: تاريخ مرصع (ص: ۳۹۸- ۴۰۲).
۵- وګورئ: ګلشن روه د (۱۸۶۰ع.) کال چاپ.
۶- وګورئ: د (۱۳۵۶) کال د زيري ۲۴مه ګڼه، سرمقاله.
۷- په فرهنګ د ادبيا پښتو، ج ۱ (ص: ۲۱۵) کي ئې هم يادونه راغلې ده.
۸- د پښتنو تاریخ په څلورو ټوکونو کي لیکل شوی دی چي په لومړي ټوک کي ئې د هوتکیانو بحث شته. د دغه تاریخ څلور واړه ټوکه په پېښور کي دوه ځله نور هم چاپ شوي دي.
۹- وګورئ: د پښتنو تاریخ، لومړی ټوک (ص: ۴۹- ۱۱۳).
يادوَنه: دا مقاله په (تاریخي پلټني) د مقالو ټولګه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۵۷ل.) کال کي د افغانستان د علومو اکاډیمۍ چاپ کړې ده.
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3733

په پښتو ژبه کي د (مقصوره الف) استعمال
- Details
- څانګه: اورتوګرافي / املا او انشأ / لهجې
ليکونکی: عبدالنافع همت
(مقصوره) یا لنډه کی (الف) په عربي ژبه کي هغه ګرافیم يا توري ته ويل کېږي چي د کلمې په پای کي راځي او د پښتو ژبي د ديفتانګي (ی) په بڼه ليکل کېږي، دغه ډول یا په پښتو کي د کلمې په پای کي راځي او ټکي نه لري، خو په عربي کي بیا بل فونیم دئ، لکه معنی، مقتضی، منتهی، مجتبی، مرتضی، يحيی، مصطفی، عيسی، موسی، لیلی، محتوی، شوری، کبری، صغری، سفلی، مستثنی، عقبی، اقصی، فتوی او داسي نور.
د نړۍ د ټولو ژبو يو منل سوی او عام اصل دا دئ چي کله د يوې ژبي يو لغت بلي ژبي ته ورسي، نو د هغې ژبي د ګرامر تابع کېږي، د لغت مانا، د ليکلو بڼه، تلفظ، نحوي جوړښت او داسي نوري برخي چي په پښتو ژبه کي هم عربي مستعار لغتونه د ژبو له دې فطري قانون او اجتماعي تړون څخه جلا او مستثنا نه دي، مثلا (مکتب) او (برق) که څه هم عربي کلمات دي، خو اوس په عربي ژبه کي دا مانا نه لري، دغه ډول (وقت) او (بيع) هم عربي کلمې دي، خو موږ يې په پښتو کي (وخت) او (بيه) ليکو. (طالبان) په عربي ژبه کي تثنیه صيغه ده چي د دوو طالبانو مانا لري، خو موږ يې په پښتو کي د جمع په مانا استعمالوو، په انګرېزي ژبه کي بيا طالبان (ټالبان) تلفظ کېږي، زما هدف دا دئ چي بايد په پښتو کي مقصوره الف په ممدوده الف ياني /ā/ وليکل سي، لکه مانا، ليلا، محتوا، شورا، فتوا، عيسا، موسا، مصطفا، مرتضا، مجتبا... زه د دې بڼي د ليکلو لپاره دا دلايل لرم:
لومړی دلیل: بايد ګرافیمونه یا توري د مورفیمونو يا اوازونو تابع کړل سي، ياني څنګه چي ويل کېږي باید هغسي وليکل سي، څرنګه چي په پښتو ژبه کي مقصوره الف ديفتانګي يا ده، دلته يوه ستونزه دا ده چي ديفتانګي يا، ياني (ی) په پښتو کي بیخي بل مورفیم دئ، د عربي له مقصوره الف سره ځمکه او اسمان توپير لري. بل دا چي په پښتو ژبه کي مقصوره الف د ممدوده الف په ډول تلفظ کېږي لکه، ليلا، مانا، شورا، محتوا... نو لکه څنګه چي يې تلفظ کوو بايد هغسي يې وليکو، ځکه چي په دې ډول ليکلو سره يې په تلفظ او مانا کي هيڅ بدلون نه راځي. بله خبره دا ده چي که موږ وغواړو دا نومونه په قاموس يا بل کتاب کي مقصوره الف په فونيمکه الفبا وليکو، د مقصوره الف لپاره ګرافيم نه لرو، مجبوره يو چي په ممدوده الف، ياني په/ā/ يې وليکو، نو که په فونيميکه الفبا کي دا اجازه لرو چي مقصوره الف په ممدوده الف وليکو، په پښتو ليکدود کي ولي اجازه نه لرو؟ د ژبپوهني کوم منطق او کوم اصول مو مخه نيسي؟
دوهم دليل: که موږ وچ د عربي ژبي د ليکدود تقليد وکړو، نو په عربي ژبه کي مقصوره الف په ديفتانګي يا، ياني (ی) سره لیکل کېږي. په پښتو کي چي کله دغه (ی) د کلمې په پای کي راسي، نو معمولا نارينه نومونه وي، لکه (سړی، زمری، منګی، خټکی). په پښتو کي د عربي ژبي ټول مستعار کلمات مشهور نه دي، که په شعر کي يې سره قافیه کوو څنګه به يې ليکو؟ دا خبره سمه ده چي شاعر به يې په مانا سم پوهېږي، خو لوستونکی به يې څنګه تلفظ کوي؟ که په يوه بیت کي د (ژړا) او (مقتدی) کلمې سره هم قافيه سوي وي، (مقتدی) به څنګه تلفظ کوو؟ (مقتدا) په عربي ژبه کي مفعول دئ چي د پېشوا او لارښود مانا لري او (مقتدي) بیا فاعل دئ، يا په اصطلاح مقتدی هغه چا ته ويل کېږي چي د جماعت په لمانځه کي د ملا امام شا ته ولاړ وي. په عربي ليکدود کي (مقتدي) په څرګنده يا ليکل کېږي، خو په پښتو کي يې (مقتدی) بولي، که هره بڼه يې وليکو بيا يې هم له (ژړا) سره نه سو قافیه کولای، خو که مقصوره الف په ممدوده الف واړوو، ياني (مقتدا) وليکو له (ژړا) سره په اسانۍ قافيه کېدای سي او لوستل يې هم اسانه کېږي.
دريم دليل: په پښتو کي له دغه ډول مستعار عربي کلمو څخه اوس هم له ځينو کلمو څخه مقصوره الف ليري کړل سوی دئ، لکه (ليلا، شورا، مانا، محتوا، فتوا) او داسي نور، دلته وينو چي د مقصوره الف پر ځای د ممدوده الف استعمال هيڅ ټکر او التباس نه دئ پېښ کړی، له دې څخه ښکاري چي دا بهير مخکي لا پيل سوی دئ، نو چي دا بهير پيل سوی، ولي دا کار د يوې کُلي علمي قاعدې له مخي و نه کړو، ياني ولي د هر مقصوره الف پر ځای ممدوده الف و نه لیکو؟ کله چي د کلمې په تلفظ او مانا کي بدلون را نه سي ستونزه څه ده؟
څلورم دليل: ځيني خلک پر عربي لیکدود ډېر ټینګار کوي، په تېره بیا د ځينو پيغمبرانو (ع) نومونه لکه حضرت عیسی (ع) حضرت موسی (ع) او حضرت يحیی (ع) نومونه کټ مټ د عربي لیکدود په بڼه لیکل غواړي، خو ديني علما وايي چي قرآنکريم په شفاهي بڼه نازل سوی دئ، ليکدود د هغه وخت کاتبانو او ليکوالانو ورته جوړ کړی دئ، دوی وايي چي د قرانکريم لیکدود بيخي له دین سره تړلې موضوع نه ده، اصلا د قرانکریم د کلمو مانا او تلفظ مهم دئ. علما وايي چي د قرانکريم د وحي بڼه تر ډېره حده (القاحي) ده، نه (الواحي). که د حضرت عثمان (رض) د وختونو قرانکريم قلمي نسخې وګورو، نه ټول عرب ورباندي پوهېږي او نه د عجمو ټول ديني علما، له دې څخه ښکاري چي د نورو ژبو په څېر د عربي ژبي ليکدود هم د بدلون په حال کي دئ. قاریان صاحبان او ژبپوهان هم وایي چي د قرانکريم د ايتونو سم تلفظ مهم دئ، مثلا که (يحیی) وليکو او (یهیا) يې تلفظ کړو، مانا ته يې زيان رسېږي، که (مصطفی) وليکو او (مستپا) يې تلفظ کړو، بيا یې هم مانا سمه نه ده. دلته زما د بحث اصلي موضوع عربي ليکدود او د هغه ديني اړخ نه، بلکي په پښتو ليکدود کي (مقصوره الف دئ)، هيله ده دوستان په پښتو ژبه کي پر مقصوره الف بحث وکړي.
پنځم دلیل: (عيسی)، (موسی) او ځيني نور نومونه عربي نه، بلکي د عبراني او نورو ژبو ريښه لري، په قرآنکريم کي يې معربه بڼه ياده سوې ده. څرنګه چي قرانکريم په عربي ژبه نازل سوی، نو حضرت عيسی (ع) او دې ته ورته نور نومونه هم په معربه بڼه ياد سوي دي، که نه نو په نورو اسماني کتابونو کي په همدې بڼه نه دي ياد سوي او نه هم په نورو ژبو کي په دې نومونو يادېږي.
شپږم دليل: که عربي ليکدود تقدس درلودای او په اسلامي اعتقاداتو کي شامل وای، نو ترکان، هنديان، ماليزیايان، اندونيزيايان، امريکايان، چينايان، روسان او نور هغه مسلمانان چي ليکدود يې له لاتيني او نورو ليکدودونو څخه جوړ دئ، ايا هغوی هم (مقصوره الف) ليکي؟ دغه خلک څه دليل لري چي عربي ليکدود دي په اسلامي اعتقاداتو کي شامل کړل سي؟
اووم دليل: که داسي وګڼو چي د پيغمبرانو (ع) نومونه به نه بدلوو، کټ مټ به يې هغسي ليکو لکه په قرانکريم چي ليکل سوي دي، نو پوښتنه دا ده چي اوس خو موږ دا نومونه پر خپلو اولادونو هم ايښي دي، هغوی خو پيغمبران نه دي، دغه ډول عرب نژاده او عربي ژبي عیسايان هم سته، هغوی هم همدا نومونه لري، دغه ډول هغه مسلمانان چي لیکدود يې عربي نه دئ، لکه ترکان، هنديان، اندونيزيايان، ماليزیايان او نور مسلمانان، دوی په کوم دليل مکلف دي چي بايد خامخا د عربي ليکدود دا بڼه مراعت کړي؟
د «ميرزا ډوله خبريالان او لیکوالان» په نوم د عبدالنافع همت د ليکنو د لړۍ (۱۲۶) برخه
منبع: د عبدالنافع همت له فيسبوک پاڼي څخه په مننه (د ۲۰۲۰ کال د جولای ۷مه نېټه)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3719

آيا « دا » » یوازې ښځینه نومځری دی؟
- Details
- څانګه: ګرامر/ صرف اونحو
د پښتو ژبې پۀ ټولو ليکل شويو ګرامرونو( پښتو پښويه، پښتو معاصر ګرامر، پښتو ژبدود... ) کې « دا » پۀ ځانګړو نومځرو کې د درېيم ښځينه کس لۀ پاره کارول شوی دی او ليکل شوي دي، چې دا نومځری د جنس لۀ مخې د ښځينه لۀ پاره کارول کيږي. ليکوالو د ياد نومځري پۀ هکله د همدومره معلوماتو پۀ ليکلو بسنه کړې ده.
د ليکوالو پورته سپړنه نيمګړې او د کره کتنې وړ بريښي.
غواړم د « دا » د کارونې ځایونۀ تاسو تۀدر وپېژنم، پۀدې کار سره به هم د پورتۀسپړنې ستونزې او نيمګړتياوې پۀګوتۀشي، لۀ بلې خوا به ېې پۀسمې کارونې هم پوه شئ.
لومړی: د « دا » نومځری د درېيم ښځينه کس لۀ پاره کارول کيږي. لکه: دا تخته سپينه ده. دا جلۍ لایقه ده. دا اوږۍ ده.
دويم: « دا » نومځری د اشاري نومځري او ټاکندوی پۀ توګه هم کارول کيږي او « دغه » نومځري ته ورته دنده ترسره کوي. لکه:
دا کور ښکلی دی. دا هلک زما ورور دی. دا شفيق مې ملګری دی.
دغه کور ښکلی دی. دا هلک زما ورور دی. دا شفيق مې ملګری دی.
پۀ پورته جملو کې « دا » د اشاري نومځري پۀ توګه کارول شوی او تر څنګ يې د ټاکندوی دنده هم ترسره کوي. تاسو دغه جملې« دا شفیق مې ملګری دی » ته ځير شئ. لۀ يادې جملې دوه ډوله مطلب اخيستل کيږي. لومړی: دا د اشاري نومځري پۀ توګه، یعنې چې د لنډ واټن کور تۀ اشاره کوي. دويم: کېداشي ډېر شفيق نومي کسان وي، خو « دا شفيق » نه موخه پۀ دوی کې یو شفيق دی او هغه شفیق د « دا » نومځري پۀ واسطه کره کوم. نو ځکه دلته د ټاکندوی دنده ترسره کوي.
درېيم: ياد نومځری پۀجملو کې دنغوتې، ټاکندوی ترڅنګ د ټينګار پۀ موخه هم کارول کيږي. لکه: دا ولې ژاړې ته؟ دا ولې خاندې؟ دا تۀ څنګه نۀ ځې؟ دا تۀ ولې پۀ غوصه يې؟
پورته جملو ته کۀ لږ ژور فکر وکړو، نو « دا » د نغوتې ترڅنګ، تاکيد او ټيګار هم کوي.
څلورم: کله چې« دا » لۀ نوم يا نومځري سره وکارول شي، نو د قيد دنده ځانته غوره کوي. لکه: دا کورته څه وخت ځې؟ دا ناوخته ولې راځې ؟ دا هغۀ ته دې څنګه غوضه کړې وه؟
پورته جملو کې د ټينګار تر څنګ د قيد دنده هم تر سره کوي. د قيدونو يو فورمول همدا دی چې کله نومځری + نومځری يا نوم + نوم ... وکارول شي، قيد ترې را منځته کيږي. پۀ پورته جملو کې د مکان او زمان قيد په توګه کارول شوی دی.
پادونه : د « دغه » او « دا » ترمنځ یو بل توپير پۀ رسمي او غير رسيمتوب کې دی. دغه د اشاري نومځري په توګه ډېره رسمي بڼه لري، خو برعکس دا تر ډېره د محاروې له مخې کارول کيږي.
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 2649

زورکی او د هغۀ د کارونې ځایونه
- Details
- څانګه: اورتوګرافي / املا او انشأ / لهجې
ليکونکی: تمهيد سيلانی
د پښتو ژبې پۀ لیکل شويو ګرامرونو( پښتو ګرامر، پښتو ژبدود، ژبښودنه...) کې د پښتو ژبې د خپلواکو تورو د پېژندنې پۀ هکله يوازې د دوی نومونه ياد شوي دي. د زورکي پۀ هکله مې پۀ يادو اثارو کې همدومره ولوستل چې : « زورکی (ه) : بېلګې يې لکه: لېوه، زړه، تره..» خو د زیار صاحب پۀ پښتو پښويه کې د زورکي پۀ هکله فونيټکي بحث ترسره شوی دی.
زورکی د پښتو ژبې دخپلواکو تورو څخه يو توری دی. ددې توري تلفظ د خولې پۀمنځنۍ برخه کې کيږي یعنې منځوال حالت لري. ددې توري پۀ تلفظ کې شونډې خپل عادي حالت ساتي. ژامه هم نرم او عادي حالت غوره کوي.
دا توری د پښتو ژبې پۀ الفبا کې « ه » او پۀ فونيټیکي الفبا کې يې (∂) نښه ده او لۀ کندهارۍ ګړدود پرته د کلمې پۀ منځ او پای کې کارول کيږي. د بېلګې پۀ توګه : پۀ منځ کې « /m∂š∂r مشر، /lam∂n/ لمن او مېرمن /merm∂n/ » پۀ پای کې « / ∂tr/ ترۀ، /∂z/ زۀ او /∂p/ پۀ»...
د زورکي د کارونې ځايونه او ځينې دندې
۱- هغه نومونه چې يو سېلاب يا يو څپيز وي او پر بېواک توري پای ته رسېدلي وي، پۀ زورکي جمع کيږي. لکه :
مل/ mal/ ملۀ/ ∂ml/
خر / xar/ خرۀ/ ∂ xr/
يادونه : کۀ غواړئ چې پۀ يو نوم يا کلمه کې د هغۀ څپې معلومې کړو، نو تر ټولو ساده لاره يې داده چې هماغه کلمه پۀ فونيټکي الفبا وليکو او وګورو چې څو خپلواک توري پۀ کې کارول شوي، نو هماغومره څپې هم لري.
۲- هغه نومونه چې د منځ خپلواک توری يې پۀ الف باندې بدليږي او پۀ پای يې زورکی راځي. لکه :
پښتون/ pax̌tun/ پښتانۀ / ∂pax̌tān/
شپون/ Špun/ شپانۀ / ∂Špān/
پۀ ځينو کلمو کې خپلواک توری (زور) پۀ زورکي اوړي او د جمعې بڼه ځانته غوره کوي. لکه :
دښمن /d∂x̌man/ پر /d∂x̌m∂n/
ټوپک/topak/ پر/top∂k/
شتمن /štaman/ پر/štam∂n/
مو پۀ پښتو او پارسي ژبه کې د « ګر /gar/ » روستاړی لرو، چې د ځينو کلمو پۀ پای کې ونښلي فاعلي بڼه ترې جوړوي. لکه: خټګر، بزګر... د دغو فعلي وييونو جمع زموږ ليکوال پۀ « ان » سره کوي، خو زورکی د « ګر /gar/ » لۀ روستاړي سره پۀ يو ځای کېدو سره، دغې قاعدې ته بدلون او لنډون وربښي، چې دا قاعده تر دېره سمه بريښي. لکه : خټګر/gar/خټ/g∂r/،بنسټګر /gar/ بنسټ/g∂r/ ،بلوسګر/gar/ بلوس/g∂r/ او نور...
د پښتو ژبې اشاري او ځينې نور نومځري د اصلي بڼې تر څنګ اوښتې بڼه هم لري، چې د اصلي او اوښتې بڼې توپير د زورکي پۀ واسطه ترسره کيږي. لکه:
دغه اصلي بڼه - دغۀ / ∂/اوښتې بڼه
هغه اصلي بڼه - هغۀ/ ∂/اوښتې بڼه
زموږ پۀ پښتو ګرامرونو کې د منځتاړي خبره ډېره راغلې خو بېلګه يې نشته. موږ پۀ پښتو ژبه کې د منځتاړي ښه بېلګه همدا زورکی لرو، چې د کلمو پۀ منځ کې ور لویږي او د يوې کلمې دجمعې بڼه جوړوي.لکه:
دښمن /d∂şman/ پر /d∂şm∂n/
ټوپک/topak/ پر/top∂k/
شتمن /štaman/ پر/štam∂n/
تا سو پورته بېلګو ته ځير شئ، همدا زورکی دی، چې د کلمو پۀمنځ کې ورلويږي او د کلمو جمع بڼه جوړوي. چې دا کار موږ ته پۀ پښتو ژبه کې د منځتاړي ښه بېلګه جوړوي.
پۀ فعلونو کې د فعل د سټې او روستاړي ترمنځ اړيکه ټينګوي. لکه:
راځم/m∂/،راغلم/m∂/ او نور
اوس راځم د خپل دوست هغې پوښتنې ته چې زۀ ولې د (ه) پر سره همزه کاروم. موږ پۀ پښتو ژبه کې څو فونیمونه لرو، چې کلماتو کې ورته ځانګړې نښې يا ګرافيم نۀ لرو. لۀ هغې ډلې څخه يو هم زورکی دی. دا فونيم د کلمې پۀ منځ کې هېڅ ګرافيم نۀ لري، خو د کلمې پۀ پای کې زموږ ليکوالان ورته د (ه) کرافيم کاروي، چې لۀ زور او ه سره يې توپير نه ترسترګو کيږي. او د پښتو ژبې نوي زده کوونکو ته کۀ هغه پښتانۀ وي او کۀ بهرني وي، دا يوه لويه ستونزه را منځته کوي.
دا چې د زور، ه توپير لۀ زورکي سره وشي، نو غوره همدا ده، چې د زورکي پر سر همزه وکاروو. د ه پر سر د همزه کارونې وړانديز د باړه ګلۍ پۀغوڼده کې شوی وو، خو دا چې نۀ ده منل شوې هغه بېله خبره ده. ليکن دا سم او پر ځای وړانديز و، چې موږ پۀ ليکنه لۀ ستونزو ژغوري او ددې ژبې زده کوونکو ته پۀ زده کړه کې اسانتیا را منځته کوي.
یادونه: دا ليکنه کېداشي بشپړه نۀ وي، لۀ لوستونکو مې هيلۀ ده، چې پۀخپل نقد و نظر دا ليکنه بشپړه کړي.
ماخذونه
• زيار،مجاور احمد. ۱۳۸۶. پښتو پښويه. کابل : دانش خپرندويه ټولنه.
• اتل مشواڼي، اللۀ محمد. « زورکی » ليکل شوې مقالۀ...
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 2699

شاه اشرف هوتک او تذکرةالملوک
- Details
- څانګه: متن پوهنه
ليکونکی: پوهاند میرحسین شاه
اشرف د عبدالله او یا د هوتکیانو د معاصر مؤرخ او تذکره نګار محمدهوتک په قول د عبدالعزیز زوی په (۱۱۳۷هـ.ق.) کال کي ئې د ایران د پاچاهۍ د چارو واګي په لاس کي ونیولې. د دغي فتحي په ویاړ د طلا او سپینو زرو سکې په اصفهان، کاشان، مشهد، سترآباد، قزوین، تبریز، شماخي او رشت کي ضرب شوې. په دغه وخت کي د ایران زیاته برخه، عراق، فارس، کرمان، سیستان، قومس او د خراسان غرنۍ برخه د افغانانو په واک کي وه.
اشرف د سلطنت د جلوس په وخت کي ۲۶ یا ۲۷ کلن وو. دی د حرب او لښکر کشۍ په ټولو فنونو کي ازمویل سوی وو او په خپله ئې هم ښه اخلاق او کفایت درلودئ.
که څه هم افغانانو د صفوي دولت پر ضد په خپل قیام کي د خپل هیواد د اراضي تمامیت ساتنه مقصد وه، لکه څنګه چي دغه مطالب شاه محمود هوتک شاه حسین صفوي ته د اصفهان د محاصرې په وخت کي ابلاغ کړه او لکه څنګه سلطان حسین هغه و نه منل نو بیا د اصفهان په نیولو دې شخړي خاتمه پیدا کړه. کله چي نوبت اشرف ته ورسېدئ، ده هم غوښتل چي د پارس سلطنت صفوي دولت ته وسپاري او پخپله افغانستان ته راسي. شاه اشرف د سلطنت له نیولو لږ وروسته د مخلوع صفوي پاچا شاه حسین لیدلو ته ورغئ او د سلطنت تاج ئې بیرته هغه ته وړاندي کړئ، مګر هغه ئې له منلو سر وغړاوه او وې ویل: « آرامشی راکه از آن برخوردار است، به کلیه در خشندګی های واقعی افسر پادشاهی مرجع می شمارد وکناره ګیری وی از سلطنت خواست پروردګار بوده از ان وقت کمترین هوس نسبت به سلطنت در دل نداشته، و چنان خیال می کند که اګر چنین هوس را دردل بهرور اند یا حتی حاضر به شنیدن آن شود برخلاف مشیت الهی کام برداشته».
اشرف هوتک د دې وینا تر اورېدو وروسته ناچار د سلطنت واګي په لاس کي ونیولې او د مخلوع پاچا له لور سره په مزاوجت رضا شو او له ده سره ئې خپله کامله همدردي څرګنده کړه او د سلطان حسین خرڅ او لګښت ئې څلور برابره زیات کړ.
په ایران کی مرکزي اداره د جنګ او محاصرې او قحطۍ له امله ګرد سره متلاشي سوې وه او اشرف د سلطنت د واګو تر نیولو وروسته د ایران د ټولو خلګو د اعتماد وړ و ګرځېد او په دې مامور سو چي بې اعتمادي او بې نظمي له منځه یوسي. د نظم او امنیت تامین درستي ادارې ته اړه درلوده او دې خبري هم د اداري تشکلاتو په باب دقیقو اطلاعاتو ته ضرورت درلود.
شاه اشرف هوتک د دې له پاره چي د صفوي دولت د اداري تشکیلاتو په باب دقیق او په زړه پوري معلومات تر لاسه کي، نو ئې له درباریانو څخه یوه تن ته چي د صفوي دربار له مبانیو، اصولو، او رسومو سره بلد وو، امر وکړئ چي د صفوي دولت د تشکیلاتو په باب یوه رساله ولیکي او د دې کار په نتیجه کي یو کتاب منځ ته راغئ چي تذکرةالملوک نومیږي.
مولف په دې کتاب کي خپل نوم او شغل نه ښيي، ځکه چي د کتاب تالیف د هغه له نومه مهم وو. خو په کتاب کي د مالي اومورو خصوصاً دارالضرب د ډېرو جزیاتو له ښوولو ښکاري، چي مؤلف دغه کتاب د شاه اشرف هوتک د سلطنت په دوهم کال هغه ته وړاندي کړئ.
کتاب پنځه بابه او یوه خاتمه لري لومړی باب د ملاباشي شغل او د اصفهان د دار السلطنتې د شرعیت د اهلو احوال بیانوي او دغه باب بیا پنځه فصله لري چي په هغه کي د ملاباشي وظایف، د صدارت خاصه وظایف، د اصفهان د قاضي شغل او د دارالسلطني د شیخ الاسلام او عسکري قاضي شغل او وظایف بیانوي.
د کتاب دوهم باب د دربار د امراوو په بیان کي دئ، دغه باب یوه مقدمه او څورلس فصله لري. په مقدمه کي د امراوو شغل د رتبې د نوعیت او وظیفې له پلوه ښيي او په څورلس ګونو فصلونو کي د وزیراعظم، قورچي، باشي، قوللر اقاسي، ایشک اقاسي باشي، تفنګچي اقاسي، ناظربیوتات، دېوان بېګي، امیر شکار، توپچي باشي، امیراخور باشي جلو، امیراخور باشي صحرا، مجلس نویس، مستوفي الممالک، او خلیفةالخلفا احوال بیانوي.
دریم باب د هغو اعیانو د وظایفو په خصوص کي دئ، چي د مقرب الخاقان په نامه یادېدل او په دوی کي خواجه سرایان، اطبا، منجم باشي، معماران، منشي الممالک، مهردار خزانه، ایشک اقاسي حرم او نور راغلي دي.
څلورم باب دوه مقصده لري: لومړی مقصد د بیوتاتو د وزیر او مستوفي د شغل په باب دئ، او دوهم د وزراوو او مستوفي شغل بیانوي. په دې باب کي لکه څنګه چي ئې له عنوان څخه څرګنديږي د بیوتاتو د ناظر د ډیرو نزدو همکارانو وظایف بیان سوي دي او په دوهم جز کي ئې وزیراعظم ته د مربوطو اتلسو ادارو وظیفه څرګنده سوې ده.
په پنځم باب کي د اصفهان د دارالسلطني وظایفو بیان سوی دئ.
د تذکرةالملوک د کتاب خاتمه درې مقالې لري:
لومړۍ مقاله د ۱۸ تنو عالي رتبه مامورینو د معاش احوال بیانوي، چي دغه مطالب د کتاب د پنځو بابونو په تکمیل کي ډېر ارزښتمن او ګتور دي. دوهمه مقاله چي ډېره مفیده او ګټوره ده، په هغې کي د ولایاتو د والیانو فهرست راغلئ او د هغوی مواجب او ملازمین راوړي، او د اهالیو په باب ئې خبري کوي.
دریمه مقاله د صفوي دولت بودجه فهرست کوي، په دې مقاله کي لومړی مالیات توضیح سوي، بیا ئې صورت مصرف تعین سوی چي د بودجې د دغو جداولو مطالعه د هغه دولت د اقتصاد په مطالعه کي ډېر ګټور او ارزښتمن دي.
تذکرة الملوک د افغانستان او ایران په اجتماعي تاریخ کي یو ګټور او مهم اثر دئ، کي څه هم د ایران د صفوي دولت د اقتصادي او اجتماعي تاریخ په باب په دري او نورو شرقي ژبو اثار سته او هم د مسیحي مبلغینو او سیاحینو، لکه فادرکرومنسکي، لوبي اندره دولدمامي کراک دویان، شاردین، کیمپر، سانسون او لوبرن یاداښتونه پاته دي، مګر د یوه هم ارزښت د تذکرةالملوک په اندازه نه دئ. ځکه شرقي مؤرخینو اداري تشکیلاتو ته اعتنا نه درلوده او د هغوی نویشتې محض شرح او توصیف دئ. او همدارنګه غربي لیکوالو هم مواد او موضوعات د تذکرةالملوک په څېر ژور او عمیق نه دي لیکلي.
لکهارت د تذکرةالملوک د ارزښت په باب کاږي: «دغه کتاب د صفوي دولت د اداري تشکیلاتو په باب د یوې خزانې اهمیت لري او د کتاب محتویات داسي مواد دي، که چیري دلته نه وای کښل سوي نو به هسي مبهم پاته وای. دغه کتاب له (۱۷۷۲ع.) کال څخه دمخه د ایران د دولتي دستګاه په روښانولو کي ډېر ګټور دئ. او پروفیسور مینورسکي دغه کتاب له خپلو مفصلو حواشیو او تعلیقاتو سره نړیوالو ته وښود، او د کتاب ارزښت او اهمیت ئې لا زیات کړئ.
د تذکرةالملوک نسخه د عثماني شاهانو د کتابونو له خزانې څخه تر لاسه سوه او له هغه ځایه د بریتانیا موزیم ته یووړل سوه، البته موجوده نسخه واحد ده او په ډېر ښه خط کښل سوې خو املايي تېروتني پکښي ډېري دي.
د پروفیسور مینورسکي توجه دې کتاب ته د دکتر ادوارد مقالې (تایمز، ۱۷، نومبر، ۱۹۲۴.) جلب کړې ده، په (۱۹۳۰ع.) کال کي د دغه کتاب زیاته برخه نقل کړه، چي وروسته بیا دغه یاداښتونه ترې ضایع سول او په (۱۹۳۴ع.) کال کي ئې بیا د دغه اثر نقل ته ملا وتړله او بیا ئې د دغه کتاب متن په انګرېزي ترجمه کړئ او په (۱۹۴۳ع.) کال کي ئې له مفصلو حواشیو او تعلیقاتو سره خپور کړئ او په (۱۳۳۲ش.) کال کي دبیرسیاقي د دغه کتاب متن په تهران کي چاپ او نشر کړ.
لنډه دا چي د صفوي تاریخ یوه مهم ماخذ د یوه افغاني خبیر او علم دوست پاچا شاه اشرف هوتک په امر چي د میرویس نیکه وراره وو، په اصفهان کي تالیف سو. دغه کتاب نن د استاد مینورسکي له تعلیقاتو سره زموږ په واک کي دئ.
بې ځایه نه ده چي په پای کي پر دې خبري ټینګار وکړم چي هوتکي دوره زموږ د ملي، اجتماعي، سیاسي او ادبي او عملي تاریخ یوه مهمه دوره ده، او د نوو اثارو د پيداکېدو له امله پر دې دوره باید زموږ د پوهانو له خوا ډېر نوي کارونه وسي.
ماخذونه:
۱ـ پټه خزانه.
۲ـ انقراض دولت صفویه.
۳ـ پښتانه د تاریخ په رڼا کي.
۴ـ هوتکیان.
۵ـ تذکرةالملوک د مینورسکي له حواشیو سره.
یادونه: دامقاله په (تاریخي پلټني ) مقالو ټولګه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۵۷ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډيمۍ چاپ کړې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3179

«جګړه د محمود خان، نیول د اصفهان» د هوتکي دورې یو ورک تاریخي اثر
- Details
- څانګه: متن پوهنه
ليکونکی: استاد حبيب الله رفيع
د هوتکي غورځنګ په بریالیتوب او د هوتکي واکمنۍ په پیاوړتیا کي د پښتنو د بېلابیلو ښاخونو دراکو او حساسو کسانو لاس درلو او د دوی په روڼ فکر او روڼه توره چاري پر مختللې. دا کسان که له یوې خوا دجګړې په میدان کي غښتلي ول، له بله پلوه د فکر او قلم په ډګر کي هم تکړه او پياوړي ول. موږ په دې دوره کي ډېر تورکښان او قلم کښان لرو، چي د توري کیسې او د قلم نښي ئې را پاته دي. او ځینو به د دې دورې منظوم او منثور تاریخونه کښلي دي چي د متنونو ترلاسه کېدل او خپرېدل به ئې د دې دورې د پيښو په څېړلو کي نوي لاري پرانیزي.
وروستیو څېړنو موږ ته د هوتکي دورې څلور مهم پښتو تاریخي کتابونه راوښودل چي د ځینو ئې بشپړ متن په لاس کي دئ او د ځینو ئې د متن نمونې لاس ته راغلي او ځیني ئې لا تر اوسه یوازي په نامه پېژنو. په دې کي تر ټولو مهم کتاب پټه خزانه ده، چي د هیواد سترګور مورخ او پیاوړي ادیب محمدهوتک د شاه حسین هوتک د واکمنۍ په وخت کي په (۱۱۴۱ــ۱۱۴۲هـ ق) کلو کي کښلې، چي د پښتو ادب د لرغونو نمونو تر څنګ په زړه پوري تاریخي پيښي هم لري او متن ئې تر اوسه درې ځلي د لوی استاد پوهاند عبدالحي حبیبي په زیار، سریزه، ژباړه، لمنو، نښلونو او سپړنو چاپ شوی دئ. (۱)
د رېدي خان مومند محمود نامه د هوتکي دورې هغه منظوم تاریخ دئ، چي د هوتکي غورځنګ له پيله بیا د شاه محمود تر سوبو او بریالیتوبونو پوري پيښي پکښي په خواږه نظم انځور شوي او یوه برخه ئې پټي خزانې تر موږه پوري را رسولې ده.(۲)
درېیم تاریخي اثر د نصرالدین امالي دئ، چي «پلار ویلي» نومیږي او په نثر ئې د هوتکي دورې سیاسي تاریخ کښلی دئ (۳).
څلورم اثر د «جګړه د محمود خان، نیول د اصفهان» نومی اثر دئ، چي په دې مقاله کي پرې غږیږو. همدا راز تر هوتکي دورې را وروسته د سدوزو په واکمنۍ کي هم یو هوتک چي عبدالغفار نومېدئ، د هوتکي دورې منظوم تاریخ کښلئ، چي نسخه ئې په لاس کي ده (۴).
تر دې لنډي یادوني وروسته د یاد شوي اثر معرفۍ ته را رسیږو او مخکي تر دې چي دا اثر در وپېژنو د لیکوال او پتي په باب ئې ږغیږو.
د کتاب لیکوال: د «جګړه محمود افغان، نیول د اصفهان » نومي کتاب لیکوال ملامحمدامین سرپرېکړی دئ، چي په ټبر مراڼی کوچی وو. د دوی کورونه په ژمي «واڼه» تر «ډېرو» او په دوبي کي په مرغه او د غونډانو په شاوخوا کي مېشت ول. دوی هغه وخت چي زموږ د هیواد یوه برخه صفویانو لاندي کړې وه او پر کندهار او شاوخوا سیمو ګرجیان مسلط ول په ناسرو کي مېشت شول او د ناسرو تر څنګ ئې د وطن په دفاع کي مېړنۍ برخه واخیسته او له همدې کبله د تل له پاره په ناسرو کي مېشتي شول(۵).
ملامحمدامین سرپرېکړی شپږدېرش کلن زلمی وو، چي په ۱۱۳۵هـ ق کال د هوتکي شاه محمود له لښکرو سره د ارسلاخان ناسر (۶) تر بیرغ لاندي اصفهان ته ولاړ او څرنګه چي د ده د خپلي وینا له مخي: «د جنګ په فنونو او فتورونو کي ګړندی وو» نو د دې سوبمن ټولواک په لښکر کي ئې مېړنۍ برخه واخیسته او له سوبي وروسته بېرته خپل هیواد ته راستون شو(۷).
له دې چي دی د اصفهان په بریالۍ جګړه کي ۳۶ کلن وو او دا جګړه په ۱۱۳۵هـ ق کال پېښه شوې وه (۸) نو د زېږېدو نېټه ئې ۱۰۹۹هـ ق کال ټاکلای شو او د ده د زوی حافظ نورمحمد د وینا له مخي چي وایي: «او پلار زما په یو زر، یوسل څلور اویا کي رضوان جنت بللی وو» (۹) د پنځه اویا کلنۍ په عمر وفات شوی دئ.
د کتاب پته:
د دې ګټور کتاب نسخې تر اوسه په لاس کي نشته خو د ده زوی حافظ نورمحمد ئې په خپل «قصه د برېښنا یا خدۍ» نومي اثر کي پته راکوي. ده دا اثر په ۱۲۰۴ هـ ق کال کښلی او خطي نسخه ئې ماته میر حیدر صاحبزاده راکړې ده (۱۰). دی د دې اثر لیکلو ته د پلار کتاب هڅولی او ویلي ئې دي: «ما هم قصد وکاوه چي سربېره په پله د ده رهي سم او په دې باب کي کوښښ کوونکی او زیاري سم...» (۱۱)
د کتاب محتویات: حافظ نورمحمد وایي چي زما پلار د اصفهان په جګړه کي په ۳۶کلنۍ کي برخه اخیستې وه او کله چي بیرته راغئ نو: «ده مبارک چي حال د دې جګړې په خپله لیدلی وو نو ئې یو وړوکی کتاب په ژبه خوږه د پښتو کي په حال د دې جګړې کي لیکلی وو او نوم د دې کتاب جګړه د محمود خان، نیول د اصفهان دئ. حق دا دئ چي ډېر ښه او رښتنی بیان دئ او دا کتاب په زڼیو د پښتو له جهته د بدلو د قومو قیمتي دئ او نر و ښځي او کم و لوی ئې خواهشتي دي ...» (۱۲).
موږ وینو چي د حافظ نورمحمد کیسه په خاص او خواږه نثر کښله شوې چي هم رواني، هم سلاست او هم عام فهمي لري نو ښایي چي د پلار کتاب به ئې هم په همداسي نثر وو، ځکه چي دی ځان د خپل پلار پر لاره روان بولي. پر دې سر بېره دې کتاب تاریخي نارې هم درلودې چي اوس خورې ورې موندل کیږي، چي ما دا ډول ۷۸ نارې په ۱۳۴۹کال د «هوتکو نارې» په نامه په یوه رساله کي خپرې کړي او په ۳۸ نوي تر لاسه شوي ناري مي ئې چي میرحیدر صاحبزاده راسپارلي وې د زیري په خاصه ګڼه کي نشر کړې. ښایي د دې نارو لومړی راټولوونکی ملامحمدامین سرپرېکړی وي او د ده د کتاب له لاري خورې شوي وي او یا هم ښايي د ده د کتاب تاریخي نارې بل راز او نوري وې.
د کتاب نمونه:
موږ ته د دې کتاب کومه داسي نمونه نه ده راپاته چي د کتاب په باب معلومات راکړي. یوازي دوې جملې ئې حافظ نورمحمد د خپلي کیسې په سریزه کي را اخیستي او دا دوې جملې دا را ښيي چي د ملامحمد امین سرپرېکړي د کتاب متن په خواږه نثر وو او هغه دوې جملې دا دي: « زه په دې غزا کي ۳۶ کلنی وم، د جنګ په فنو او فتورونو کي ګړندی وم» (۱۳).
د ملامحمدامین نور اثار:
ملامحمدامین سرپرېکړی د دې کتاب پر کښلو سر بېره شعرونه هم ویلي چي نمونې ئې راپاته دي او څو قلمي شعرونه ئې د فاضل استاد پوهاند عبدالشکور رشاد په ځاني کتابتون کي شته.
پایلیکونه:
۱ـ لوی استاد د دې کتاب نسخه په کوټه کي موندلې وه، چي لومړی ځل په ۱۳۲۳ کال پښتو ټولني، په ۱۳۳۹ کال کي د پوهني وزارت د دارالتالیف ریاست او په ۱۳۵۴ کال کي د پښتو د پر مختیا او پیاوړتیا امریت په عکسي توګه خپره کړه.
۲ـ د دې کتاب د متن تر لاسه شوې نمونه د پټي خزانې د خطي نسخې په ۷۱ تر ۷۸ مخونو کي خوندي ده.
۳ـ د دې کتاب په باب لومړی ځل ګران ملګري ښاغلي زلمي هیوامل د زیري د روان کال د ۳۴ ګڼې په سر مقاله کي خبري وکړې.
۴ـ د دې تاریخ نسخه هغه وخت چي په ۱۳۵۵ کال کي زه او ښاغلی هیوادمل د کلات سیوري ته تللي وو، ښاغلي هیوادمل و مونده او هماغلته ساتله کیږي چي فاضل استاد پوهاند عبدالشکور رشاد په خپله مقاله کي معرفي کړې ده.
۵ـ د حافظ نورمحمد د برښنا د خطي کیسې سریزه.
۶ـ دا نوم ما د هوتکي دورې په رجالو کي ونه موند، ښکاري چي تاریخونو نه وي ثبت کړی خو یوازي په دې کیسه کي ئې نوم خوندي دئ.
۷ـ د برښنا د کیسې سریزه.
۸ـ هوتکیان، استاد عبدالروف بېنوا، تاریخ ټولنه، ۱۳۴۵ش، ۷۹مخ.
۹ـ د برښنا د کیسې سریزه.
۱۰ـ د دې کیسې د معرفۍ له پاره وګورئ: کابل مجله، ۱۳۵۵کال اوومه ګڼه،« دوه تنه کوچي مؤلفین او پيښ لیکونکي» د لیکونکي مقاله.
۱۱ـ د برښنا د کیسې سریزه.
۱۲ـ د همدې کیسې سریزه.
۱۳ـ د همدې کیسې سریزه.
یادونه: دا مقاله په (تاریخي پلټني) د مقالو ټولګه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۵۷ل.) کال کي د افغانستان د علومو اکاډیمۍ چاپ کړې ده.
ډیجیټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3424

سیدال خان ناصر یا د هیواد یو نامتو قهرمان زوی
- Details
- څانګه: پټه خزانه
ليکونکی: معاون سرمحقق عبدالرحیم ځدراڼ
تاریخ موږ ته د ماضي طرح، د حرکت لوری، د پیښو او واقعياتو د پېښېدو ډول او په هغوی کي د اولسونو او قهرمانانو د نقش څخه خبري کوي. په تاریخ کي د شخصیتونو او قهرمانانو رول او د نقش د ټولنپېژندني یوه مهمه او په زړه پوري مساله ده او یو شمېر زیات کسان په دې ټینګار کوي او عقیده لري، چي تاریخ د خلګو د ګڼو پرګنو د فعالیت، هڅو او زیارونو محصول دئ، د خلګو ګڼي پرګنې د تاریخ رښتیني هستوونکي او د اجتماعي ودي غوڅ قوتونه دي.
د خلګو ګڼي پرګنې هغه قدرت دئ چي د ټولنیزو انقلابونو او سیاسي ازادۍ بخښونکو نهضتونو سرنویشت ټاکي، ولي د دې سره سره باید دا هم هېره نه کړو چي د فرد شخصیت په ټولنیزه وده کي ستر رول لري.
د تاریخ په جوړولو کي د خلګو غوڅ رول د دې معنی نه لري، چي ګواکي د شخصیت رول او په تاریخي پیښو کي دي د هغه اغېزه او برخه له نظره واچول شي. یو ستر او منلی شخصیت کولی شي چي د تاریخ په جریان او وده باندي پوره تاثیر وکړي، شرط دا دئ چي د ده هڅي د ټولني د عیني او ذهني شرایطو او قوانینو سره یووالی ولري، قهرمان او منلی شخصیت پرګنې منظمي، متشکلي او متحدي کوي، فعالیت او هڅو ته ئې سرعت ور کوي او ټاکلي دندي ئې مخي ته ږدي، دی د دغو وظایفو او دندو دپاره پرګنې تیاروي. ټولنه نه شي کولی چي د هیواد د رښتیني زوی، غوره قهرمان او واقعي مشر څخه پرته د دښمنانو پر ضد مبارزه وکړي او بریالیتوب ترلاسه کړي. ستر شخصیت موږ هغه چا ته وایو چي خپل ټول مادي او معنوي قدرت د ټولني، هیواد او هیواد والو آبادۍ او پر مختګ د پاره په کار واچوي. یو غوره قهرمان او وتلی شخصیت باید صدیق، با انرژي، مبتکر، پوه او په خپل عالي هدف او ارمان باندي کلکه عقیده ولري، خپل هیواد او هیواد والو ته وفادار وي. په قوم او هیواد باندي مین کسان د هیواد د پرمختګ دپاره کار کوي، شتمني ئې د پردیو د چور کولو څخه ساتي، خلګو ته حیثیت ورکوي او په خپل ځان او مټ باندي د اتکا درس ور کوي. دلته ده چي هیوادوال باید د هیواد او هیواد والو سره خیانت کوونکي خاینان تل وټکوي، رسوا ئې کړي او د کرکي او نفرت په سترګه ورته وګوري. مثبت، هیواد پال په خاوره او خلګو مین نمانځي، یاد ئې کړي، غونډي پرې جوړي کړي او و ئې ستایي. کومه موضوع چي اوس د دغي لیکني اصلي محرکه ده هغه زموږ د هیواد د یو نومیالي قهرمان هیواد پال سر ښندونکي په افغان او افغانیت مین سیدال خان ناصر دئ. نوموړی قهرمان او غوره جنرال د جګړې د میدان سر پرې کړی عسکر د پردیو په مقابل کي هغه باتور دئ چي د نوموړي ټوله هر اړخیزه پلټنه او یادونه لکه څنګه چي د ده د شان سره ښایي په ټوله معنی په دغه وړه مقاله کي نه شي کېدای. ځکه دی د دومره احترام، نمانځني، یادوني او افتخار وړ دئ چي مقالې نه بلکي غونډي او لوی لوی کتابونه او رسالې باید پرې ولیکل شي. خو د دې سره سره بیا هم غواړم چي د هیواد دغه قهرمان زوی څه نا څه هیواد والو ته ور وپېژنو.
که څه هم د نوموړي په برخه کي په ځینو کتابونو کي کله په کمه او کله بیا په څه تفصیل سره یو څه یادوني شوي دي. پوهانو، لیکوالو او محققینو تر خپله وسه او توان پوري غاړي خلاصي کړي دي، خو دغه غاړي خلاصون د دې هیواد د یوه داسي نامتو سرښندونکي زوی په برخه کي کفایت نه کوي. د دې خبري یادونه هم باید وشي چي هر چا چي په دغه لاره کي لږ یا ډېر ګام اوچت کړی دئ د ستایني وړ دئ. د لیکوالو او محققینو دا ډول لیکني او د خپل هیواد د تاریخي شخصیتونو معرفي کول، معلومات وړاندي کول او د تاریخ سینې ته سپارل یو با ارزښته او حق پېژندونکی کار دئ.
لیکوال که د یوې خوا نه د دوی حق پر ځای کوي، نو د بلي خوا نه د راتلونکو نسلونو د پاره د هیواد پالني، هیواد ساتني، په ځان اتکا او د پردیو متجاوزینو په مقابل کي د کلک دریځ او مقابلې په زړه پوري درس دئ.
زموږ تاریخ د دغه ډول مبارزینو او قهرمانانو یوه په زړه پوري غني شتمني ده. له بده مرغه چي موږ تر اوسه پوري د خپل ویاړلي تاریخ د ټولو قهرمانانو کارنامې د تاریخ په پاڼو کي نه دي ثبت کړي په دغه برخه کي موږ حتی د ځینو په برخه کي څه لیکل څه چي معلومات هم نه لرو. موږ باید د خپلو قهرمانانو په باره کي په دې قانع وو چي د دوی پوروړي یو او د دوی د پور دغه دروند مسولیت او فرض مو نه دئ په ځای کړئ همدا اوس زموږ د هیواد او اولسونو په خولو، مغزو او سینو کي زموږ د سر ښندونکو هیوادپالو مبارزو او قهرمانو د ویاړونو او وېرنو پوره شتمني پرته ده، چي کله ناکله ئې په ځینو خاصو مواقعو کي اوروي. په دې برسېره زموږ حق پېژندونکي خلګ د ډیرو قهرمانانو او هیواد پالونکو په برخه کي کیسې، نکلونه، روایات اوروي او د پيښو په شاو خوا کي ئې معلومات په مغزو کي ساتلي دي. دوی نه یوازي د قهرمانانو سرښندونکو او هیواد پالو نه خبري کوي بلکي دوی د هیواد د خاینانو او چا چي د دې غیور اولس د ملا ماتولو او پښو اچولو لپاره بډي راوهلي وي هم له یاده نه دي ایستلي، کیسې ئې کوي او د دوی د رټني او غندني سندري وایي: دغه سندري او دغه روایات زموږ د تاریخ او کلتور یو ستر او رښتینی باب جوړوي. له بده مرغه موږ د خپل اولس دغه خواره واره روایات، سندري، متلونه لکه څنګه چي ښایي نه دي راټول کړي، چي و ئې سپړو او بیرته ئې منظم او پيوندونه ور کړو. دا د هیواد په ټولو علمي او فرهنګي موسسو او هغه څوک چي څه نا څه د لیک لوست سره سروکار لري فرض دئ، چي دغه کار ته ملا وتړي، ستونزي وګالي، مصارف وکړي او خپله غني کلتوري، تاریخي شتمني د ضایع کېدو او محوه کېدو څخه وساتي. ځیني کسان په تېرو باندي ځان بوختونه د وخت ضایع بولي. زه د دغو کسانو سره هم فکره نه یم دا منم چي ټول عمر په تېرو باندي بوختېدل او حال آینده هېرول یو علمي او په زړه پوري کار نه دئ خو د دې په څنګه کي دا هم ښه نه ګڼم چي د آینده او حال په څنګ کي دي تېر کورټ له یاده وباسو. تېر، اوس، آینده یو له بله نه بېلېدونکي دي. د یوه د تجربو څخه د بل د پرمختګ د پاره باید کار واخیستل شي، تېر د آینده او آینده د اوس څخه بېلول زموږ په کارونو کي نیمګړتیاوي را پیداکوي. د نړۍ ټول مترقي او آزاد هیوادونه خپل نوابغ قهرمانان او سرښندونکي نمانځي، یادوني ئې کوي او ور باندي ویاړي. په دغه برخه کي دوی تر نورو ټولو هیوادونو دمخه دي. دا کار او عمل د انسانانو روحي تقویه، غذا د مورال لوړولو او په ځان اتکا د پاره یو جوخت ضرورت دئ.
د استعماري او امپریالستي هیوادونو یوه خاصه دا ده چي تر استعمار او لاس لاندي خلګو د اولسونو د کلتوري شتمنۍ د له منځه وړلو او مروړلو باندي لاس پوري کوي. دا د دې د پاره چي د دغو هیوادونو د اولسونو د اتکا مرکز او په ځانونو د ویسا، ډاډ له منځه یوسي.
هر څومره چي اولسونه په خپل ځان ډاډه توب او په خپل مټ باندي د تکيې کولو له مخي خلع سلاح کیږي په همغه اندازه استعماري دولتونه او متجاوزین خپلو ناوړو اهدافو ته زر تر زره رسیږي.
که چيري موږ خپل تېر کلتور او تاریخي شتمنۍ هېروو او یا د هغو په مقابل کي بې پروايي کوو، د دې معنی لري چي هغه کار چي زموږ د هیواد او هیوادوالو دښمنان ئې غواړي و ئې کړي او آرزو ئې لري په خپله ئې موږ په لوی لاس کوو. په هر صورت دا خو یوه یادونه وه او اوس به خپل اصلي هدف ته راشو هغه دا چي دلته د هیواد یو قهرمان، په هیواد، هیوادوالو مین او د ننګ ناموس ساتونکی زوی سیدال خان ناصر او د پردیو متجاوزینو په مقابل کي د هغه قهرمان قهرمانانه جګړې، کاروایي، مقابلې، جرأتونه او سرښندني محترمو هیوادوالو ته معرفي او وړاندي کړو:
د سیدال خان ناصر شخصیت او کارنامې:
د افغانستان د ویاړ نه په ډک تاریخ کي د هوتکو د حکومت دوه دېرش کلنه دوره هغه دویاړ نه ډک وخت دئ چي زموږ خلګ او اولسونه باید تل پرې و ویاړي او د یوه غوره سر مشق په توګه د اجانبو په مقابل کي تل ترې کار واخلي.
د هوتکو د ویاړ نه ډک حکومت پیل د حاجي میرویس خان په ملي تړون او یرغل سره پیل کیږي. دغه ملي آزادي بخښونکی حرکت او یرغل یو داسي حرکت وو چي زموږ اولسونه باید تل پرې وویاړي. دا ځکه چي متجاوزینو زموږ سپېڅلې خاوره او د پلار نیکه دغه پاک میراث تهدیداوه او دښمنانو زموږ د خلګو مرۍ تربتولې، د میرویس نیکه په هغه آزادۍ بخښونکې جګړه کي چي د ګرګین پر ضد ئې کوله د هیواد په آزادۍ او قوممینو ځوانانو او مشرانو په لړ کي یو هم سیدال خان ناصر و.
د پټي خزانې په حواله سیدال خان د ابدال خان زوی باړي زی ناصر دئ. پلار ئې په ډیله (۱) کي چي د وازي خوا په سر کي یو ځای دئ اوسېده. څه وخت چي سلطان ملخي توخي استقلال وموند او د غزني څخه تر جلدکه ئې حکومت کاوه، نو باړي زی د ابدال خان سره راغلل او په اتغر کي مېشته شول. ابدال خان د عادل خان توخي په ملګرتیا د صفوي حکومت له خوا مقرر شوی ګرګین سره په جګړه لاس پوري کړ او دغه پردی ظالم خون خوار ئې پرې نه ښود چي پر کلات حکومت وکا.
سیدال خان د خپل دغه مېړني او هیواد پال جګړن پلار (ابدال خان) زوی دئ. څه وخت چي میرویس خان د ګرګین د وژلو د پاره پلانونه طرح کول او غونډي ئې کولې، سیدال خان ناصر به هم د نوموړو سره په دغو غونډو کي برخه اخیسته. د مثال په توګه څه وخت چي میرویس خان د ګرګین او د هغه د ظلمونو د یادولو پر برخه کي دوهمه ملي جرګه په مانجه نومي ځای کي جوړه کړه، په دغه جرګه کي د هوتکو، ناصرو، بابیو، نورزیو، بابړو، بړيڅو، مومندو، کاکړو، بلوڅو، ترینو، الکوزو او نورو پښتني قبیلو مشرانو او مخورو ګډون کړی وو.
د دغو مشرانو د ډلي څخه رېدی خان مومند د دغو لاندنیو دوولسو قومي مشرانو نومونه یادوي.
۱ـ سیدال خان ناصر. ۲ـ بابوجان بابی ۳ـ ملاپیرمحمد میاجی ۴ـ بهادرخان ۵ـ یوسف خان ۶ـ عزیز خان نورزی ۷ـ ګل خان بابړ ۸ـ نور خان بړیڅ ۹ـ نصرو خان الکوزی ۱۰ـ یحی خان ۱۱ـ محمود خان هوتک ۱۲ یونس خان کاکړ. څه وخت چي میرویس خان په دې بریالی شو چي ګرګین ووژني نو سیدال خان د پښتنو جګړنو سپه سالار و. څه وخت چي صفوي دولت د افغانانو څخه د انتقام اخیستلو د پاره یو شمېر فوځ را واستاوه، نو سیدال خان د میرویس خان له خوا د پښتنو لښکرو سپه سالار وو او څو ځله ئې صفوي لښکر ته چي تر حساب تېر وو، ماتي ورکړه او بې شمېره ئې ووژل، سیدال خان د صفويانو سره په ټولو جګړو کي غالب او فاتح وو. همهغه وو چي په زړورتوب او مېړاني سره مشهور شو. د هیواد د قهرمان زوی او باتور مبتکر ملي مشر میرویس خان تر مړیني وروسته ئې عبدالعزیز پاچا شو.
د هغه تر مړیني وروسته د میرویس خان زړور زوی محمود هوتک د نولس کلنۍ په عمر په ۱۱۲۹ هـ کال کي په تخت کښېناست. سیدال خان د ده د دربار لوی سپه سالار او حربي مشاور وو.
پښتنو د شاه محمود او سیدال خان په مشرتوب د فراه او سیستان له لاري کرمان ونیو. د کرمان تر نیولو وروسته د پښتنو سره دا خیال پیدا شو چي کندهار ته بیرته ستانه او په کوم بل مناسب وخت کي به د اصفهان د نیولو پرمختګ دپاره اقدام وکړي، ولي شاه محمود په بیرته ستنېدو خوښ نه و. په دغه اثنا کي شاه محمود د سیدال خان څخه چي د افغاني فوځ سپه سالار وو، و پوښتل چي کندهار لیري دئ که اصفهان؟ سیدال خان ناصر ورته وویل چي کندهار. شاه محمود ورته وویل چي دوې شپې کیږي چي د کندهار څخه را روان شوي یو، اصفهان خو ډېر ليري دئ. سیدال خان په ځواب کي ورته وویل چي پر کومه خوا چي مو عزم وي هغه ډېر نږدې او کومي خوا ته مو چي شا وي هغه لیری دئ. شاه محمود د سیدال خان په خبره ډېر خوشحاله شو او پر تندي ئې مچ کړ، ورته و ئې ویل: هو! د میرویس بابا دا وصیت وو، چي اصفهان ونیسئ. باید د ده وصیت پر ځای کړو. همغه وو چي سیدال خان خپلو عسکرو ته وویل چي د لاري لیري والی زموږ عزم نه شي ماتولی. اصفهان چنداني ليري نه دئ. موږ به ئې ضرور نیسو په همدغه وخت کي د سیدال خان ناصر په برخه کي د ستايني دغه ناره وویل شوه:
که سر دئ اصفهان د ملکو سر دئ
چي اصفهان نږدې کوي سیدال ناصر دئ
همغه وو چي شاه محمود د خپلو لښکرو سره مخ پراصفهان روان شو. پښتنو لښکرو صفوي قوت د خپل پوهي، جرات او ښه تدبیر په واسطه له منځه یووړ. افغانانو د خپلو قوي او مدبرو مشرانو په غوره تدبیرونو سره وکولای شول چي د صفوي عسکرو صفونه یو په بل پسي مات او سنګرونه ئې ونیسي. په دې توګه سره شاه محمود د اصفهان پاچا شو او د ایران پاچا خپل تاج په خپلو لاسونو د ده په سر کښېښود.
د پوهاند حبیبي په قول د افغان اولس د برمه ډکه دغه غوره جګړه او بري کي کوم عسکر چي د دښمن پرضد د سیدال خان تر مشرتابه او سپه سالارۍ لاندي جنګېدل په پښتنو برسېره د افغان اولس نورو قومونو او باغیرته زړورو مېړونو هم برخه اخیستې وه. د مثال په توګه په دغه جګړه کي د سیدال خان تر مشرۍ لاندي د پښتنو عسکرو تر څنګه پنځه زره هزاره هم وجنګېدل او د هیوادپالني په زړه پوري ثبوت ئې څرګند کړ، د شاه محمود تر مړیني وروسته د نوموړي د تره زوی شاه اشرف په ۱۱۳۷ هـ کال د برات د میاشتي په دوولسمه نېټه پاچا شو، سیدال خان د نوموړي سپه سالار هم وو. هغه وخت چي شاه اشرف د دریو لویو قوتونو یعني داخلي مخالفینو په تېره بیا شهزاده طهماسب، ترکانو او روسانو سره لاس په ګرېوان وو. سیدال خان د هیواد پالني او پښتني ننګ په ځای کولو او افغاني امپراتورۍ د ساتني په غرض فاتحانه جنګونه وکړل. ده په خپل پاخه تدبیر او نه ماتېدونکي عزم سره وکړای شول چي د روسي لښکر د ايران په شمالي پولو او د عثماني ترکانو پوځونه په لوېديځو ميدانونو کي شا ته وتمبوي. شاه اشرف لومړی وغوښتل چي په آذر بایجان کي د ده پر ضد الو ګولو د منځه وړلو د پاره لاس په توره کړي. ده همدارنګه نیت درلودئ چي د تهران پر خوا د شهزاده طهماسب د پرمختګ مخه ونیسي. د شهزاده طهماسب او افغاني لښکري دواړه د سلمان آباد په حدودو کي مخامخ شوې، دغه وخت د شهزاده اشرف د لښکرو لوی قومندان جنرال سیدال خان ناصر وو. د دواړو خواوو تر منځ سخت جنګ وشو. په دغه جګړه کي سیدال خان ناصر د پښتنو عسکرو د روحیې لوړولو او احساساتو راوستلو په غرض په خپله هم ګډون کړی وو او هري خواته ئې توري وهلې، تر سختي نښتي او جګړې وروسته شهزاده طهماسب ماتي وخوړه، وتښتېد، ډېر مړي او ټپيان د جګړې په میدان کي ترې پاتې شول.
تر دې بري او فتحي وروسته شاه اشرف سیدال ته د قزوین نیولو دنده ورکړه. د قزوین خلګ چي د سیدال خان د مېړاني، شجاعت او د پښتنو د توریالیتوب څخه خبر ول، پرته له دې چي د سیدال مقابلې او جګړې ته را ووزي له ویري تسلیم شول. څه موده وروسته طهماسب د فتح علي خان په مشرۍ یو شمېر خلګ د افغانانو د ماتولو او مقابلې د پاره راولېږل. ولي فتح علي خان هم ډېر ژر په ابراهیم آباد کي د افغانانو د لاسه ماتي وخوړه او ابراهیم اباد د پښتنو په لاس کي ولوېد. تر دې وروسته د شاو او قم خلکو هم د شاه اشرف متابعت ومانه او خپل ښارونه ئې پښتنو ته تسلیم کړل. (۳).
شاه اشرف د پاچاهۍ په دریم کال عثماني ترکانو شپېته زره عسکرو د اویاوو (۷۰) توپونو سره د احمد پادشاه په مشرۍ د اصفهان د نیولو د پاره را روان شول، شاه اشرف لومړی د روغي جوړي هڅي وکړې، ولي کله چي پوه شو نتیجه ئې ور نه کړه، نو د یوه افغان په حیث ئې دا خپله دنده ګڼله چي د خاوري او خپل ملک د ساتلو د پاره په جدي اقداماتو لاس پوري کړي. همغه وو چي سیدال خان ناصر ئې را وغوښت او ورته و ئې ویل چي په خپل پښتني عزم او همت سره ترکانو ته د افغاني ننګ او غیرت بریښ وښیه. په دغه اتنا کي شاه اشرف هم د څلوېښتو زمبورکو توپونو سره د اصفهان څخه د مدافعې د پاره ووت. افغاني لښکر د ترکانو په نیمايي هم نه وو. دواړه قوتونه د اصفهان په پنځه لس فرسخي کي سره ونښتل. شاه اشرف او سیدال خان دواړه د جګړې په میدان ور ګډ شول او په یرغل او حملو ئې پیل وکړ، سیدال خان عزم کړی وو چي د دغي جګړې د میدان نه به ژوندی نه وځي. په دغه سخته جګړه کي د افغاني لښکرو احساسات سخت راپارېدلي ول.
په دغه تاریخي او سخته جګړه کي بالاخره ترکانو د افغاني جګړنو د جرأت او پاخه عزم د یرغلونو تاب را نه شو وړای او سخته ماتي ئې وخوړه. په دغه تاریخي او د افغاني لښکرو د سرښندني ډکه جګړه کي د ترکانو نه دوولس زره مړي پر میدان پاتي شول. په دې برسېره په دغه جنګ کي پنځوس توپونه سره د نورو حربي سامان الاتو د سیدال خان ناصر لاس ته ورغلل. ترکان بالاخره مجبور شول چي د شاه اشرف سره سوله وکړي او په پاریس باندي د ده تسلط په رسمیت و پېژني.
تر دې وروسته شاه اشرف د جګړې د ډګر سالار او پهلوان سیدال خان ناصر د روسي قواوو د وړاندي تګ د مخنیوي د پاره ولېږه. سیدال خان او روسي لښکري د پارس په شمالي برخه دربند نومي ځای کي سره مخامخ شوې.
افغاني لښکر که څه هم ډېر جنګېدلی، ستړی او د وسلې او شمېر له پلوه هم نسبت روسي لښکرو ته ډېر کم وو، ولي بیا هم په ډېره مېړانه، شجاعت او سرښندني سره جنګېدل او هغه ئې شاتګ ته مجبوره کړل. په دې توګه سره روسي لښکر مجبور شو چي د شاه اشرف اقتدار او نفوذ په پارس باندي په رسمیت و پېژني.
د عثماني او روسي دولتونو د شاته تمبولو او د هغوی سره سوله او د سیاسي پولو ټاکلو څخه وروسته شاه اشرف د داخلي چارو تنظیم او ترتیب ته متوجه شو. په دغه آثنا کي ئې په خراسان باندي د نادر قلي چي په پای کي په نادر افشار مشهور شو د یرغل خبر واورېد. نادر قلي د خراسان ښارونه یو په بل پسي ونیول. تر دې وروسته ئې د هرات د ابدالیانو خواته مخه کړه. د هرات د ابدالیانو او نادرقلي خان د عسکرو تر منځ خونړۍ جګړې وشوې. د هرات ابدالیانو په خپل ټول قوت او پوره جرأت سره د خپلي خاوري د ساتني څخه دفاع کوله. د دواړو ترمنځ تر دوو کلونو څخه زیاتي مودې پوري جګړه روانه وه.
د نادرقلي په مقابل کي لا د هرات د ابدالیانو دفاع پای ته نه وه رسېدلې چي شاه اشرف هوتک د نادرقلي خان خطرونو ته متوجه او په دفاعي تجهیزاتو ئې لاس پوري کړ. څرنګه چي شاه اشرف د خپلو افغاني لښکرو زیاته برخه د پارس په جګړو کي له لاسه ورکړې وه او د لښکرو زیاته برخه د پارس نه ورته رسېده نو مجبور شو چي د نادر قلي په مقابل کي د پردیو یعني غیر افغاني فوځ څخه هم کار واخلي په دې توګه سره د شاه اشرف تر نیمایي لښکر زیاته برخه غیر افغاني ول. دوی په ظاهره ځانونه وفادار ښودل، ولي په حساسو مراحلو کي به ئې د جګړې پر ځای خیانت او د افغاني لښکرو د ماتي اسباب برابرول.
د شاه اشرف او نادر قلي لومړۍ جګړه په مهماندوس نومي ځای کي وشوه. (۴) شاه اشرف چي د نادرقلي د قوي توپخانې څخه چي د لسو تنو فرانسوي صاحب منصبانو له خوا څخه اداره کېده خبر شو نو سمدستي ئې خپل جنرال سیدال خان ناصر را وغوښت او د دښمن د توپخانې د منځه وړلو دنده ئې ور کړه. سیدال خان ناصر د بسطام خوا ته ولاړ او د نادري په توپخانه چي د بسطام د مربوطاتو د مهروش په کلا کي وه د شپې له خوا حمله وکړه مرګ ژوبله ډېره وشوه څرنګه چي توپخانه ډېره قوي وه او له بلي خوا نادرقلي پلي او سپور لښکر د بسطام بند په ښار کي توپخانې ته نږدې پروت وه، نو افغانان په خپل کار او عزم چنداني بریالي نه شول. سهار ته نږدې مهال بیرته شاه اشرف ته راغلل. د دغي ورځي په سبا ۱۱۴۲هـ کال دربیع الاول په شپږمه نېټه د دواړو خواوو تر منځ سخت جنګ وشو.
سیدال خان په دغه جګړه کي په ډیر جرأت سره وجنګېد. د افغانانو او نادرقلي دوهمه جګړه هم د دواړو خواوو تر منځ ډېره سخته او خونړۍ وه. شاه اشرف په دغه جګړه کي د نادرقلي سره مخامخ په جګړه بوخت وو، چي سیدال خان ناصر د یو شمېر لښکرو سره د شا له خوا نه پر نادري لښکرو یرغل وکړ او ډېر نادري لښکر ئې تر تېغ تېر کړ.
دشاه اشرف او نادر په دریمه (زرقا جګړه) کي هم سیدال خان ناصر په پوره مېړانه، جرأت او مهارت سره د جګړې تر پایه پوري و جنګېده خو څرنګه چي د شاه اشرف د لښکر زیاته برخه غیري افغانان ول او هغوی نه غوښتل چي د زړه نه وجنګیږي نو بریاليتوب ئې په برخه نه شو. هغه وخت چي نادر قلي شېراز ښار کلابند کړ، نو شاه اشرف د سیدال خان په مشوره د دوولس زره افغاني سپرو په ملګرتیا په ایستلو تورو په زور سره د ښاره ووتل په یوه سخته حمله او جرأت سره ئې پر نادري لوی پوځ کي درز پیدا کړ، شاه اشرف چي خپل دفاعي قوت له لاسه ور کړی و، د سیستان له لاري کندهار ته روان شو او په ۱۱۴۲هـ کال کي په لاره کي د عبدالله خان بلوڅ د زوی ابراهیم نومي د لاسه د لوت په دښته کي ووژل شو. (۵)
تر دې وروسته نادر افشار کندهار ته متوجه شو. په کندهار کي شاه حسین پاچاهي کوله او سیدال خان د نوموړي سپه سالار وو. نادر افشار د ټول فارس څخه په داوطلبانه توګه یو لک تکړه ځوانان راټول کړل. لومړی ئې د هرات پر ابدالیانو یرغل وکړ. هغوی له شاه حسین څخه مرسته وغوښته شاه حسین سیدال خان د څو زرو کومکي عسکرو سره د هرات ابدالي هیواد پالو ته د ملاتړ د پاره ور ولېږه. څه وخت چي د نادر افشار لښکر ارغنداو ته راورسېد، نو شاه حسین خپل دوه تنه زړور قوماندانان سیدال خان ناصر او یونس خان افغان د نادر په لښکرو باندي د شبخون په خاطر ولېږل.
لومړۍ حمله یونس خان افغان وکړه په هغه پسي سیدال خان په یرغل لاس پوري کړ. د دواړو افغاني مېړنو او قهرمانانو د خپلي قهرمانۍ ثبوت وښود. دوی په خپلو حملو او یرغلونو سره د نادر افشار عسکر چي شمېر ئې څلور لکو ته رسېده ډېر وار خطا کړل او یو زیات شمېر کسان ئې ترې ووژل. خو څرنګه چي د پښتني لښکرو شمېر ډېر لږ وو، نو بیرته کندهار ته را تر شا شول.
نادر افشار چي د سیدال خان او د هغه تر قوماندې لاندي زړورو پښتنو د جرأت او په افغاني ټولنو کي د سیدال خان د محبوبیت څخه پوره خبر وو، نو ډېر ترې وېرېده. د همدې کبله ئې د ده پر سر انعامونه او زیات بخششونه ښندل.
نادر افشار د کندهار خوا ته را دمخه شو. کندهار ئې محاصره کړ، په دغه اثنا کي د نادر افشار یو شمېر نور عسکر چي د بلوچستان د جنګونو څخه خلاص شوي ول، د جنګي داوطلبو عسکرو سره هم کندهار ته راورسېدل په دغه وخت کي شاه حسین سیدال خان ناصر ته وویل چي د شلو زرو لښکرو په مشرۍ د کندهاره ووځه او د نادر افشار د عسکرو مرکز او تدارکات د منځه یوسه. سیدال خان د شاه حسین د غوښتني سره سم په دغه اقدام لاس پوري کړ.
د سیدال خان لښکر د نادر افشار لښکر او قوماندان ارسلاخان ته ماته ورکړه، ولي نادر افشار نور هوسا عسکر د ملاتړ د پاره ور ولېږل په دې برسېره هغه ځیني افغانان په رشوتونو او وعدو ورکولو او چال نیرنګ سره د سیدال خان مقابلې ته ولېږل. څرنګه چي د راټولولو د پاره بیرته کندهار ته تر شا شو. دغه وخت امان الله خان چي د قلات او شا و خوا سیمو او خزانو د ساتلو د پاره شاه حسین لېږلی وو د نادر افشار د لښکرو له خوا ووژل شو. د امان الله خان په مړینه شاه حسین ډېر خفه شو او د هغه د کسات اخیستلو د پاره ئې سیدال خان ناصر ولېږه. سیدال خان ناصر د موسی خان او نادر افشار د لښکرو د ماتولو دپاره د شپږزره لښکرو سره د کندهار د ښار څخه په زور ووت. په داسي حال کي چي نږدې وو چي د موسی خان افغان او نصرالله میرزا لښکر له پښو وغورزوي، په دغه اثنا کي د نادر افشار د ځینو نورو هوسا عسکرو او د زر خریدو غولېدلو افغاني داوطلبو افغانانو رسیدلو په مرسته د موسی خان او نصرالله میرزا لښکر بیرته د خطر او منځه تلو څخه بچ کړ. دا وخت سیدال خان ته د خپل لښکر څخه ډېر لږ شمېر کسان ور پاتي ول. د لښکر اکثره برخه ئې له منځه تللې ول. نو مجبور شو، چي کندهار ته بیرته ستون شي. د افغانانو د بدبختۍ او تباهۍ لوی او عمده علت دا وو چي دوی د پردیو په تشو خبرو، چالونو، او نیرنګونو وغولېدل او خپل ئې په خپلو کي د پښو نه وغور ځول.
کله چي سیدال خان کندهار ته بیرته ستون شو، نو ډېر غمګین او په کور ننووت. شاه حسین چي د ده د غمګینۍ څخه خبر شو، نو د دغه قهرمان کور ته ورغئ، ډاډګيرنه ئې ور کړه او د هیواد پالني په برخه کي ئې د ده زیات خدمتونه او سرښندني یادي کړې. د نادر افشار لښکر د افغاني لښکرو تقريباً څو چنده وو. نادر د خپلو لښکرو یوه برخه د کلات کلا نیولو د پاره و لېږله، تر دې وروسته شاه حسین سیدال خان او خپل زوی د څلورو زرو لښکرو سره د کلات د کلا ساتلو ته ولېږل. د کلات کلا څخه سیدال خان په ډېره مېړانه دفاع کوله. بالاخره نادر افشار د سیدال خان د مقابلې د پاره مجبور شو. سیدال خان د خپل قوت تر اخره پوري د کلات نه دفاع وکړه، ولي بالاخره د مقابل لوري سره د مخامخ جګړې د پاره د شاه حسین د زوی سره یو ځای د کلات د کلا نه ووت او لاس په ګرېوان د نادري لښکر سره په جګړه بوخت شول، او په پای کي د نادري لښکرو په لاس کي کښېوتل.
وایي څه وخت چي سیدال خان ناصر نادر افشار ته مخامخ شو نو هغه د دغه پښتون قهرمان او هیواد صادق زوی د تاثیرناکو سترګو په مقابل کي مقامت ونه شو کړای او ترې ووېرېده همغه وو چي امر ئې وکړ چي د «سیدال خان سترګي وباسئ ځکه چي زه د ده له سترګو څخه ډارېږم.»
د نادر افشار د امر سره سم د سیدال خان سترګي و ویستل شوې په دې توګه سره دغه پښتون مېړه د هیواد پالني او افغاني ننګ ناموس د ساتلو د پاره د سترګو د غوره نعمت له لاسه ورکړ.
د زمریانو شوې خالي د هیواد درګي
نادر وکښې د سیدال مېړني سترګي(۶)
سیدال خان د سترګو د نعمت د لاسه ورکولو نه وروسته د کوهدامن شکر درې ته راغئ، او همدلته مړ او خښ شو. د دغه قهرمان پښتون قبر په شکر دره کي اوس هم افغانانو ته د هوتکیانو د دورې د امپراطورۍ افتخارات او د نوموړي د هیواد پالني، سرښندني او په دغه لاره کي د هر ډول قربانۍ ورکولو د پاکي عقیدې څرګندونه او الهام بخښنه کوي.
د دغه قهرمان او هیواد پال د قهرمانیو او د توري د پوره اثبات د پاره به ښه دا وي چي دلته د هوتکو نارې نومي کتاب څخه د هوتکو څو نارې چي د ده په باب يې ویلي دي راوړو:
که سر دئ اصفهان د ملکو سر دئ
چي اصفهان نږدې کوي سیدال ناصر دئ
که زرو اصفهان کلا د زرو
شاه محمود ته ور نیولي وه ناصرو
که ښاغلي دي ناصر زلمي ښاغلي
سیدال خپل نوم باندي باسي په تهران باندي ئې ډېر زلمي وزلي
سیدال خان ویل لښکر مي شو بزي بزي
آزاد خان مي چي توري شپې وخوړ که ورځي
که لوګی دئ (مهمان) په سرلوګی دئ
سیدال کړی ناصري خواري په میدان کي پروت سل کسه عمرزی دئ
چي پټي په سیدال خان باندي غوټې کړې
د تورو مشغولا وه سیدال خان دستي د ډال تنې ور پرې کړې
سیدال ویل په کلمو مي پروښتون دئ
دنیا د غم په ورځ پيدا ده د نیازمنو ځای باندي بېلتون دئ
چي نادر تر غره ایستلي رسالې دي
سیدال باندي ور وزي د نادر په اوستور بل باندي حملې دي
ګرځوله سیدال اسپه لنډه لنډه
شاه حسین هم ور ووت ایرانیان ئې تر نادره کړل په منډه
د زمریانو سوې خالي د هیواد درګي
نادر وکښې د سیدال مېړني سترګي
که زړا د پښتنو په مخ سربازي (۷)
د سیدال سترګي نادر ایرانی کاږي
که خلاصي کړې نادر خلاصي لاري
تر هوتک او ناصر جار سم د ټوپکو لا مظبوطي کوي واري
که خیال سو د نادر دغسي خیال سو
اوس به زر کندهار خلاص سي چي په دواړو سترګو ړوند جنګي سیدال سو
د سیدال خان ناصر ادبي قوت:
سیدال خان ناصر لکه څنګه مو چي وویل د جګړې د ډګر غوره قهرمان او باتور قوماندان وو، همدارنګه د شعر او شاعرۍ د علم او پوهي په زړه پوري برخه ئې هم درلوده. ده د خوشحال خان او احمدشاه بابا په شان د خپلي توري تر څنګ قلم هم درلود. د پټي خزانې په حواله نوموړي مروجه علوم لکه فقه، تفسیر، فصاحت، صرف، او نحو او فارسي کتابونه لوستي ول. کله چي به د جګړې څخه خلاص شو نو شعرونه به ئې ویل. تر اوسه پوري موږ ته د نوموړي یوازي د یوه شعر درک هغه هم د پټي خزانې په حواله شوی دئ. د نوموړي د دغه شعر څخه داسي څرګنديږي چي دغه پښتون قهرمان شاعر او ادیب به یو زیات شمېر اشعار ویلي وي، ولي د بده مرغه چي د نوموړي قوماندان او په افغانیت مین جګړن د نورو اشعارو پته تر نن پوري زموږ سره نه شته. داسي اټکل کیږي چي که د زمانې تندو بادونو د ده اشعار د منځه نه وي وړي او یا ئې یو نه سي نو شاید یوه ورځ د افغانستان د یوه ګوټ څخه د ده د نورو اشعارو پته ولګیږي دا ځکه چي تر اوسه پوري موږ په دې نه یو بریالي شوي چي د خپل اولس ادبي شتمني او اولسي کلتوري پانګي د سلو څخه لس برخي هم راټولي کړو. د اولسي، ادبي، فولکلوري او کلتوري شتمنیو د راټولولو څخه زموږ د هیواد د ویاړلي تاریخ او قهرمانانو هیوادولو په برخه کي ډېر نوي او په زړه پوري معلومات تر لاسه کیږي. کېدای سي چي کله کله ځیني داسي معلومات او مواد وموندل شي چي زموږ ادبي، او تاریخي لیکنو، قضاوتونو او پرېکړو ته بالکل بل رنګ ورکړي.
په هر صورت را به شو خپل مطلب ته هغه دا چي د سیدال خان ناصر د ادبي کلام نمونه چي په ملي اوزانو ویل شوې او په پټه خزانه کي راغلې ده لوستونکي کولی شي نوموړی قیمتي او با ارزښته کتاب ته مراجعه وکړي او خپله ادبي تنده پرې ماته کړي.
(۱) ډيله د مقر جنوب لوېديځي ولاړو اوبو ته نژدې پرته ده، (هوتکيان، ۱۵۱ مخ، د بېنوا ليکنه).
(۲) هوتکيان د بېنوا ليکنه، ۴۲ مخ، ۱۳۴۲ کال خپرونه.
(۳) د زيری اخبار، ۱۳۴۷ کال، ۷ ګڼه، د محمد ولي زلمي ليکنه.
(۴) هوتکيان نومی اثر، د بېنوا ليکنه، ۱۳۴۵ کال، تاريخ ټولني چاپ.
(۵) هوتکيان، د بېنوا ليکنه، د تاريخ ټولني چاپ، ۱۳۴۵ کال.
(۶) د هوتکو نارې نومی اثر، د ۱۳۴۹ کال چاپ.
(۷) د هوتکو نارې نومي کتاب په حواله: يوه ناروغي ده چي مخ او سر پکښي پړسيږي.
یادونه: دا مقاله (د محمدهوتک یاد) د ملي سیمینار د مقالو په ټولګه کي خپره سوې ده، چي په (۱۳۶۲ل.) کال د افغانستان د علومو اکاډیمۍ د ژبو او ادبیاتو مرکز له خوا جوړ سوی وو.
ډيجيټال کوونکی: عبدالرحمن (پتوال)
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 3578

Paschto Literatur (Dr. Sebastian Heine)
- Details
- څانګه: پټه خزانه
{source}<html>
<head>
<meta http-equiv=Content-Type content="text/html; charset=windows-1252">
<meta name=Generator content="Microsoft Word 15 (filtered)">
<style>
body {
direction: rtl;
text-align: left;
}
<!--
/* Font Definitions */
@font-face{font-family:SimSun;
panose-1:2 1 6 0 3 1 1 1 1 1;}
@font-face{font-family:Mangal;
panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;}
@font-face{font-family:"Cambria Math";
panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;}
@font-face{font-family:"Microsoft YaHei";
panose-1:2 11 5 3 2 2 4 2 2 4;}
@font-face{font-family:"\@Microsoft YaHei";
panose-1:2 11 5 3 2 2 4 2 2 4;}
@font-face{font-family:"\@SimSun";
panose-1:2 1 6 0 3 1 1 1 1 1;}
@font-face{font-family:OpenSymbol;}
@font-face{font-family:"TITUS Cyberbit Basic";}
/* Style Definitions */
p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal{margin:0cm;
direction: ltr;
margin-bottom:.0001pt;
text-autospace:ideograph-other;
font-size:12.0pt;
font-family:"Times New Roman",serif;}
span.MsoFootnoteReference{direction: ltr;
vertical-align:super;}
p.Footnote, li.Footnote, div.Footnote{mso-style-name:Footnote;
direction: ltr;
margin-top:0cm;
margin-right:0cm;
margin-bottom:0cm;
margin-left:14.15pt;
margin-bottom:.0001pt;
text-indent:-14.15pt;
text-autospace:ideograph-other;
font-size:10.0pt;
font-family:"Times New Roman",serif;}
.MsoChpDefault{font-size:12.0pt;}
.MsoPapDefault{text-autospace:ideograph-other;}
/* Page Definitions */
@page WordSection1{size:595.3pt 841.9pt;
margin:2.0cm 2.0cm 2.0cm 2.0cm;}
div.WordSection1{page:WordSection1;}
-->
</style>
</head>
<body lang=DE>
<div class=WordSection1>
<p class=MsoNormal> </p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> Paschto
Literatur</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>A.
Allgemeines, historischer Überblick (Epochen, Gattungen, Stilistik)</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Das
Paschto, bzw. Pa</span><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>ʂto<a
href="#_ftn1" name="_ftnref1" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[1]</span></span></span></a>
nimmt unter den modernen iranischen Sprachen sowohl linguistisch als auch
literaturwissenschaftlich betrachtet einen wichtigen Platz ein. Gemessen an
seiner Sprecherzahl steht Paʂto zusammen mit dem Kurdischen direkt nach
dem Neupersischen<a href="#_ftn2" name="_ftnref2" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[2]</span></span></span></a>,
und ist gleichzeitig der wichtigste Vertreter der neuostiranischen Sprachen<a
href="#_ftn3" name="_ftnref3" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[3]</span></span></span></a>,
gemessen an der Zahl der Muttersprachler und geographischen Ausdehnung des
Sprechergebietes.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Nachdem
Neupersischen ist es wiederum das Paʂto, dass gegenüber allen übrigen
iranischen Sprachen die längste schriftliche Literaturtradition und dabei eine
große Zahl von produktiven Autoren vorweisen kann<a href="#_ftn4"
name="_ftnref4" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[4]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Zur
Einteilung der literarischen Epochen</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Der Begründer der afghanischen Literaturwissenschaft, Abdulḥay
Ḥabibi, teilte die paschtunische Literaturgeschichte in vier Epochen, die
erste Epoche beinhalte die Zeit vor dem Islam, die zweite bis zum Jahr 1591/92,
die dritte Epoche bis zum Jahr Jahr 1883, und die vierte Epoche bis heute.
Eine Einteilung in fünf Epochen liegt von Ṣadīqullah Rištīn
vor, die sich nach den Regierunsgzeiten einzelner Dynastien orientiert. Dagegen
sprechen sich Ruhī (2000) und Hewādmal (1999) für eine Dreiteilung
der Epochen der Paʂto-Literatur aus. Die „alte Epoche“ nimmt ihren
Anfang im achten Jahrhundert mit Amīr Krōṛ und seinem im P</span><span
style='color:black'>әṭa Xazāna enthaltenen Gedicht und endet
im 16.Jahrhundert mit dem Erscheinen von </span><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Bāyazīd Anṣarī. Die „mittlere Epoche“ dauert
vom 16-20 Jahrhundert und umfasst alle klassischen Dichter und Autoren des
Paʂto. Die „neue Epoche“ bezieht sich auf die moderne Literatur des 20.
jahrhunderts bis heute<a href="#_ftn5" name="_ftnref5" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[5]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> Beginn
und Ursprungs einer Literatur auf Paʂto lassen sich nicht mit
Sicherheit bestimmen. Zwei Texte jedoch werden von afghanischen
Wissenschaftlern immer wieder herangezogen um ein möglichst hohes Alter für
eine schriftliche Literatur auf Paʂto zu beweisen: Das „<i>Taẕkira
ul-Awliyā' </i>“ („Memoiren der Heiligen“) des Sulaymān
Mākō datiert auf das Jahr 1216 und die Gedichtsammlung „<i><span
style='color:black'>P</span></i></span><i><span style='color:black'>әṭa
Xazāna</span></i><span style='color:black'>“ („ Verborgener Schatz“), von
Muḥammad Hōtak, der im Jahre 1763 seine Sammlung alter </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Paʂto-Gedichte
abgeschlossen hat. Beide Texte wurden zuerst von Abdulḥay Ḥabibi
entdeckt und publiziert ( <i>P</i></span><i><span style='color:black'>әṭa
Xazāna, </span></i><span style='color:black'>1944; </span><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Taẕkira
ul-Awliyā', </span></i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>1941). Die Echtheit beider Werke wurde mehrfach in Frage gestellt<a
href="#_ftn6" name="_ftnref6" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[6]</span></span></span></a>. Ein Blick auf die existierenden
Handschriften zeigt, dass es sich entweder um späte Kopien des 19/20.
Jahrhunderts handelt ( Im Falle des <i>P</i></span><i><span style='color:black'>әṭa
Xazāna </span></i><span style='color:black'>stammt die von<i> </i></span><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ḥabibi
gebrauchte Handschrift von Abdul'alī Āḥũndzāda Ḥālūzay
Kākǝṛ aus dem frühen 20. Jahrhundert) oder um Handschriften
unklarer Herkunft (wie im Falle des Taẕkira ul-Awliyā', </span></i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>siehe Faksimile in
„<i>Taẕkira ul-Awliyā' dә Sulaymān Mākō“, 2000</i>).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Zeitangaben (z.B. Amīr Krōṛ, der um 750 In
Ġōr geherrscht haben soll) sind vermutlich nicht zuverlässig bzw.
legendarisch, und der arabisch-persische Einfluss auf die Sprache der Gedichte
zeigt uns eine entwickelte Literatursprache, dennoch wäre es überstürzt von
einer „Fälschung“ zu sprechen. In lexikalischer Hinsicht sind beide Werke
altertümlich, was den Schluss zulässt, dass diese Texte zwar in später Zeit
geschrieben wurden (17-18. Jahrhundert) , jedoch auf (vielleicht mündlichen)
älteren Überlieferungen basieren, die ansonsten untergegangen sind<a
href="#_ftn7" name="_ftnref7" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[7]</span></span></span></a>. Einen Überblick über die z.T.
diversen Ansichten afghanischer und westlicher Wissenschaftler zum <i>P</i></span><i><span
style='color:black'>әṭa Xazāna </span></i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>liefert
Hewādmal (1996, 36-94). Morgenstierne hat bei einem späten Besuch in
Afghanistan im jahre 1975 sich letztmalig zum <i>Pәṭa Xazāna </i>geäußert
und kam zu dem Schluss“...<i>daß manche darin enthaltenen Wörter etymologisch
gesehen den altiranischen Sprachen zugeordnet werden können. Hätte Ḥabibi
dieses Buch gefälscht, hätten diese Wörter nicht in dieser Form auftauchen
können, denn Ḥabibi konnte unmöglich Lautgestalt und Bedeutung der
Wörter in ihrer historischen Dimension gekannt haben</i>“<a href="#_ftn8"
name="_ftnref8" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[8]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ein Blick in den Wortbestand des <i>P</i></span><i><span
style='color:black'>әṭa Xazāna </span></i><span
style='color:black'>bestätigt diese Ansicht Morgenstiernes, so dass man in
zukünftigen Arbeiten zur </span><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Paʂto-Literatur von einer, wenn auch nur bruchstückhaft
belegten „alten Epoche“ vor dem 16. Jahrhundert ausgehen muss<a href="#_ftn9"
name="_ftnref9" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[9]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ein drittes Werk, das Prosawerk „<i>Daftar</i>“ von Šeyḥ
Malī, wird von westlichen Forschern als das älteste Stück
Paʂto-Literatur bezeichnet<a href="#_ftn10" name="_ftnref10" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[10]</span></span></span></a>.
Das Werk selbst ist jedoch verschollen und ist uns nur über Erwähnungen in
Werken des 16. und 17. Jahrhunderts bekannt.Ältere afghanische Quellen sprechen
oftmals von 1417 als Datum seiner Entstehung während zuletzt Muḥammad
Nawāz Ḫān Ṭāir in seiner Studie zu „<i>Tawārīḥ
Ḫāfiẓ Raḥmat Ḫānī</i>“ zu dem Ergebnis
kommt, dass das „<i>Daftar</i>“ um 1523 geschrieben worden sein muss<a
href="#_ftn11" name="_ftnref11" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[11]</span></span></span></a>. </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>„Die mittlere bzw. klassische Epoche“</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Der Untergang der paschtunischen Lodi-Dynastie im Zuge der
Schlacht von Panipat 1526 und die Ausdehnung der Moġūlherrschaft über
große Teile Indiens, des heutigen Pakistans und Afghanistans führte zu einer
großen sozialpolitischen Umwälzung unter den paschtunischen Stämmen, die z.T.
in das Feudalsystem (Manṣab-System) eingegliedert wurden. Wanderungen und
Verteibungen legten den Nährboden für die Entstehung mystisch bzw. sufistisch
orientierter Bewegungen deren in mehrerlei Hinsicht wichtigster Vertreter die
Rawšānī-Bewegung unter Bāyazīd Anṣarī (
1519/20-1577) gelten darf. Der aus Kāṇīguram stammende
gebürtige Ōrmuṛ Anṣarī bzw. Pīr Rawšān steht
am Anfang eines produktiven literarischen Schaffens unter Anhängern wie
Gegnern.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Zu seinen wichtigsten Werken zählen zweiffellos „ <i>Dǝ rasm
ul-ḫaṭ risāla</i>“ („Aufsatz zur Orthographie“) und „ <i>Xeyr
ul-bayān</i>“ („Die beste Rede“), wobei ersteres eine Aufsatz über Regeln
der Paʂto-Orthographie darstellt (und im Falle der Berliner Handschrift
das erste Kapitel des „Xeyr ul-bayān“ ausmacht) und zweiteres die
grundlegenden theologischen Ansichten Anṣarīs darlegt. Es handelt
sich in beiden Fällen um Reimprosa (musağa'), während der afghanische
Wissenschaftler Rešād Elemente in <i>naẓm</i> gefunden haben will<a
href="#_ftn12" name="_ftnref12" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[12]</span></span></span></a>. Einen Überblick über Leben und Werk
Bāyazīd Anṣarīs mit besonderer Berücksichtigung des „ <i>Xeyr
ul-bayān</i>“ liefern Andreyev (2010, 93-98) und Hewādmal (1999,
87-95).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Unter den Verwandten und Anhängern des „ Pīr Rawšān“
sind für die weitere Entwicklung der Paʂto-Literatur viele bedeutende
Dichter hervor gegangen, an deren Stelle der erste uns bekannte Divan-Autor
des Paʂto steht, Arzānī Ḫīškī (ca.
1590/1600), gefolgt von Mīrzā Ḫān Anṣārī
(um 1630 gestorben) ,einem Enkel des Bāyazīd Anṣarī. Sein
Divan führt viele Symbole und Themen sufistischer Dichtung in das Paʂto
ein, was seinem Werk eine besonderen Platz unter den sufistischen Dichtern des
Ostens verschafft hat<a href="#_ftn13" name="_ftnref13" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[13]</span></span></span></a>.
Ein weiterer stark sufistisch geprägter Dichter der </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Rawšān-Bewegung, der in seinen Gedichten in besonderem Maße
die Ideen seines Meisters Bāyazīd widergegeben hat, ist Wāṣil
Ḫān (gestorben um 1648), von ein Divan und ein „<i>Alifnāma</i>“
erhalten sind<a href="#_ftn14" name="_ftnref14" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[14]</span></span></span></a>.
Der Rawšānī-Anhänger und Dichter 'Alī Muḥammad Muḥliṣ
ist Autor eines Divans und von „<i>də haqiqat risāla</i>“ über die Lehren
von Bāyazīd Anṣarī. Seine Poesie ist in Form und Ausdruck
stark von 'Aṭār und Rūmī geprägt, was ihn für die Frage
nach Stil- und Genre-entwicklung der Paʂto-Poesie besonders wichtig
macht. Unter den bekanntesten Dichtern der Rawšānīyā muss noch
Daulat Lwāṇay (um 1658<a href="#_ftn15" name="_ftnref15" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[15]</span></span></span></a>)
genannt werden. Er wird neben Mīrzā Ḫān Anṣārī
zu den besten Dichtern der Epoche gerechnet<a href="#_ftn16" name="_ftnref16"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[16]</span></span></span></a>.
Als erster Dichter in der Literaturgeschichte des Paʂto, hat die Metren
von Ḫalīl bin Aḥmad Farāhīdī eingeführt<a
href="#_ftn17" name="_ftnref17" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[17]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Das religiös-mystisch geprägte Schrifttum des Bāyazīd
Anṣarī und seiner Anhänger rief die Vertreter des orthodoxen Islam
auf den Plan, die ihrerseits von ursprünglich religiösen Motiven geleitet, eine
rege Schreibtätigkeit aufnahmen. Allen voran ist Aḫund Darwēza
Ningrahārī zu nennen, der Autor des gegen Bāyazīd Anṣarī
auf Paʂto verfassten „<i>Maḫzan al-Islām</i>“. Ähnlich dem „
<i>Xeyr ul-bayān</i>“ ist es in Reimprosa (musağa') verfasst, enthält
jedoch einzelne lyrische Passagen (hauptsächlich Qaṣīden), die z.T.
Ein literarisches Novum für die paschtunische Literatur darstellen<a
href="#_ftn18" name="_ftnref18" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[18]</span></span></span></a>. Literarisch anspruchsvoller als
Darwēza ist das Schaffen seines Sohnes und Schülers Aḫund
Karīmdād, Autor eines Alifnāma, das für die Entwicklung des Ghazels
in Paʂto wichtig ist.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Neben diesen zwei Hauptströmungen sind noch eine Reihe Dichter zu
erwähnen, die inhaltlich von beiden Bewegungen unabhängig tätig waren und von
afghanischen Literaturwissenschaftlern in einer dritten Gruppe zusammengefasst
werden. Zu diesen ist u.a. der sufistische Dichter Ḫwāğa Muḥammad
Bangəʂ (1620-1688) zu zählen, dessen Divan erhalten ist<a
href="#_ftn19" name="_ftnref19" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[19]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Daneben finden wir einzelne Gedichte und Verse von Dichtern, deren
Werke nicht erhalten geblieben sind im persischgeschriebenen „<i>Ḥālnāma</i>“
von Bāyazīd Anṣarī und Alī Muḥammad Muḥliṣ,
einer (Auto)biographie des Begründers der Rawšānīyā-Bewegung,
und in Aḫund Darwēzas Werken.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Anhänger des Bāyazīd Anṣarī und seine
Gegner unter Aḫund Darwēza haben am Anfang eines greifbaren
literarischen Schaffens auf Paʂto folgende Neuerungen in Bezug auf
Gattungen, Stil und Inhalte eingebracht:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Reimprosa als literarische Gattung steht in der Blüte und
dient als Grundlage von Paʂto-Werken wie „<i>Xeyr ul-bayān</i>“ und
„<i>Maḫzan al-Islām</i>“ .</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>In der Lyrik finden sich folgende Gattungen: ghazal, qaṣīda,
rubā'ī, manawī, qaṭ'ī, , murabbe', muḫamis
und drē gūnē.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Inhaltlich sind die literarischen Werke sehr stark sufistisch bzw.
religiös-orthodox geprägt. Sowohl Prosawerke als auch lyrische Werke verfolgen
das Ziel eigene religiöse Vorstellungen zu verbreiten, bzw. theologische
Ansichten zu unterrichten.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Gleichzeitig erlebt die Paʂto-Literatur den Beginn einer
regen Übersetzung arabischer und persischer Texte in das Paʂto (u.a. Ḫulāṣe-ye
Kīdānī, Ḫulāṣe-ye Islām) bzw. wurden
paschtunische Werke nach arabisch-persischen Vorbildern verfasst (u.a. Maḫzan).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Eine Einführung in englischer Sprache liefert Andreyev (2010,
89-107) und Hewādmal auf</span><span style='font-size:10.0pt;font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> </span><span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Paʂto (1999, 87-134).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>„ Ḫušāl Ḫān Ḫaṭak und weitere
Dichter seines Clans“</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Der paschtunische Stammesfürst Ḫušāl Ḫān Ḫaṭak
(1613-1689) ist eine sowohl politisch als auch literarisch betrachte bedeutende
Persönlichkeit. Ḫušāl Ḫān, der in der Zeit von Šāh
Ğahān (1592-1666) zuerst als Militär in Diensten der Moġūl
stand, scheiterte in seinem Aufstand gegen Aurangzēb (1618-1707) die
Paschtunen zum Kampf zu bewegen, erlangte aber als einzigartiger Dichter
bedeutenden Ruhm für die weitere Entwicklung der Paʂto-Literatur. Sein
Beitrag für Prosa und Poesie ist was Gattungen, Stil und Inhalte angeht
einzigartig zu nennen. Afghanische Literaturwissenschaftler irren sich nicht,
wenn sie sagen, dass Ḫušāl Ḫāns Gedichte sich in ihrer
Schönheit mit den anderen Literaturen der Region messen können.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Zu seinen wichtigsten Werken gehören u.a. sein <i>Divan</i>, „<i>firāqnāma</i>“
(in manawī geschriebenes Werk, das während seiner Zeit in
moġūlischer Herrschaft in Ranthabūr um 1664 entstand; diese
Sammlung von Gedichten verschiedener Gattung ist eine poetische
Auseinandersetzung mit den politisch-sozialen Umständen seiner Zeit und ist
einerseits von tiefer Sehnsucht und Heimatliebe, anderseits von der Klage über
die Menschen seiner Zeit geprägt), „<i>dastārnāma</i>“ (1665 in
Ranthabūr geschrieben, es ist eine Art Fürstenspiegel, der zur Erziehungen
von Edelleuten dienen sollte, in zwei Abschnitten werden 20 Künste und 20
Tugenden, deinen einen ideale Herrscher ausmachen vorgestellt;</span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:maroon'> nach Meinung
von Nawāz Ḫān Ṭāir gehört es zu den wichtigsten
dreihundert Werken orientalischer Literatur</span><span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>), „<i>faẓlnāma</i>“ (um
1678 abgeschlossen; eine Einführung in religiöse Pflichten und theologische
Anschauungen), „<i>bāznāma</i>“ ( ein Jagdbuch über Erziehung und
Jagd mit diversen Jagdvögeln), „<i>fālnāma</i>“ ( über die Wahrsagerei),
„Swātnāma“ ( eine Sammlung von Gedichten über Ḫušāl Ḫāns
Feldzug im Swāt-Tal, mit vielen Details zur Lage, Umwelt , Kultur und
Tradtition der Region); daneben existieren weitere Werke auch in Prosa wie das
Prosawerk „Janjerǝy“ zur Orthographie des Paʂto, ein persischer
Divan und Übersetzungen anderer Texte ins Paʂto (z.B. <i>Aḫlāqnāma</i>)<a
href="#_ftn20" name="_ftnref20" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[20]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ḫušāl Ḫān Ḫaṭak hat inhaltlich
als auch formell die paschtunische Literatur entscheidend geprägt.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Der Ghazel erlebt unter ihm eine Entfaltung um viele vorher
unbekannte Themen, u.a. erotische Liebes- und Weingedichte, philosophische
Betrachtungen, Naturbeschreibungen.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Vorher für das Paʂto unbekannte Gattungen wie <i>safarnāma</i>,
<i>bāznāma</i> und andere finden Eingang in die Sprache.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Inhaltlich erkennen wir eine noch nicht dagewesene Zuwendung zu
paschtunischen Themen und die kritische Beschreibung der historischen und
politischen Umstände der Zeit (besonders der Moġūlherrschaft).
Daneben werden aus der persischen Dichtung bekannte poetische Bilder auch für
die Paʂto-Poesie durchgesetzt.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Unter Ḫušāl Ḫān Ḫaṭaks Söhnen
und Enkeln ist eine lange Reihe bedeutender Dichter und Autoren hervorgegangen,
deren wichtigsten Vertreter kurz Erwähnung finden sollen:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Abdulqādir Ḫān Ḫaṭak (1653-1714?), ein
Sohn Ḫušāl Ḫāns, und Anhänger des Naqšbandī-Ordens.
Sein wichtigstes lyrisches Werk sein sein Divan. Daneben hat Abdulqādir Ḫān
erstmalig Sa'adīs Gulistān ins Paʂto unter den Titel „<i>Guldastī</i>“
übertragen.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ašraf Ḫān „Hiğrī“ Ḫaṭak
(1634-1694),der als vortrefflicher Ghazeldichter gilt, und Sikandar Ḫān
Ḫaṭak (1657-1704?), Autor eines Divans und der <i>manẓūma</i>
„<i>Leylī au Mağnūn</i>“ (ca. 1679), die erste lyrische
Bearbeitung dieses Stoffes auf Paʂto. Weitere kleinere Werke von
Sikandar sind die in manawī gehaltenen Werke wie u.a. „<i>Pandnāma</i>“
und „<i>Yūsuf au Zuleyḫā</i>“.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ein weiterer Literatensohn Ḫušāl Ḫāns ist Ṣadr
Ḫān (1654-1712?<a href="#_ftn21" name="_ftnref21" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[21]</span></span></span></a>),
der Autor verschiedener manẓūma ist u.a. das auf afghanischen
Volksmärchen beruhende „ <i>Ādam Ḫān Durḫānəy</i>“
(um 1706) und „<i>dǝ Dilī Šahū</i>“ (1698).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Als Chronist der bewegten Geschichte seines Stammes und seine
Großvaters ist noch Afẓal Ḫān (ca. 1664-1748) zu erwähnen,
Autor der zwischen 1708/10- 1723 entstandenen „tārīḫ-e muraṣṣa'“
und weiterer z.T. Aus dem Persischen übersetzten Werke.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die literarische Schule Ḫušāl Ḫān Ḫaṭaks,
die von Söhnen und Enkeln wie Abdulqādir Ḫān Ḫaṭak
und Afẓal Ḫān fortgesetzt wurde brachte viele Neuerungen:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Was Gedichtgattungen angeht wurden Musadis, Muamin,
Mu'ašr, Tarkib-e band, Tarğī'-e band, tarkib-eband-e ẕū
al-Qāfīteyn für das Paʂto eingeführt.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Inhaltlich wandte man sich historischen, gesellschaftlichen und
politischen Problemen der Zeit zu. Gleichzeitig führt die rege Übersetzungen
aus dem Persischen und auch den indischen Sprachen zu einer Bereicherung der
paschtunischen Literatur durch neue literarische Stoffe und Themen. Im Bereich
der Prosa beginnt mit „<i>tārīḫ-e muraṣṣa'</i>“ die
Zuwendung zur eigenen historischen Vergangenheit.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Eine umfassende Einführung in Leben und Werk des Ḫušāl Ḫān
Ḫaṭak liefert Pelevin, (auf Russisch) „<i>Khushhal Khan Khatak
(1613-1689): the beginning of Afghan national poetry</i>“ (2001), auf
Paʂto siehe u.a. Hewādmal (1999, 134-173).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Raḥmān Bābā</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Neben Ḫušāl Ḫān Ḫaṭak ragt ein
paschtunischer Dichter wie eine Säule in der Geschichte der
Paʂto-Literatur empor, der wie kein zweiter Poet bis heute auch im
historischen Bewusstsein der Paschtunen eine große Rolle spielt: Abdurraḥmān
Momand auch bekannt als Raḥmān Bābā (1642-1716/ bzw.
1650-1715?)<a href="#_ftn22" name="_ftnref22" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[22]</span></span></span></a>.Sein
Divan hat unter den Paschtunen denselben Stellenwert wie der Divan des Ḥāfeẓ
im Iran<a href="#_ftn23" name="_ftnref23" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[23]</span></span></span></a>.
Raḥmān Bābā war ein Sufi, und so ist sein Werk geprägt von
sufistischen Gedanken und Motiven, dabei bedient sich seine Sprache Einflüssen
der Volksliteratur und hat somit für die paschtunische Literatur einen neuen
Stil geschaffen. In Raḥmān Bābās Nachfolge haben sowohl
Schüler als auch Dichter anderer Regionen und späterer Jahrhunderte seinen Stil
kopiert.Besondere Wichtigkeit hat hierbei Yūnus Ḫaibarī
(1687/8-1727?), der wie sein Meister neben klassischen poetischen Formen auch
Gedichte nach volkstümlichen Vorbildern verfasste<a href="#_ftn24"
name="_ftnref24" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[24]</span></span></span></a>. Das literarische Erbe von Raḥmān
Bābā blieb bis weit ins Ende des 19.Jahrhundert sehr lebendig, so
stehen u.a. der aus dem Swāt stammende Dichter Abdul'aẓīm
(1753-1837) und Šād Muḥammad Ḫān (um 1890) ganz in dessen
dichterischer Tradition.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die literarische Epoche Raḥmān Bābās und
seiner Schüler hat folgende Neuerungen für die Paʂto-Literatur zur
Folge:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Dichter des frühen 18. jahrhunderts zeigen eine große
Produktivität, so dass die Mass uns überlieferter Paʂto-Divane beginnend
aus dieser Zeit aus dem 18. Jahrhundert stammen. Was Gedichtgattungen angeht,
so hat die Stilrichtung von Raḥmān Bābā und Yūnus Ḫaibarī
keine Neuerungen hervorgebracht. Die Qaṣīda als Gattung wird
vernachlässigt während der Ghazel in seiner Blüte steht, so dass die Zeit um
1700 als Blütezeit des paschtunischen Ghazels unter afghanischen Forschern
gilt. Inhaltlich wenden sich die zumeist verschiedenen Sufiorden zugehörigen
Dichter als Thematik der göttlichen Liebe zu<a href="#_ftn25" name="_ftnref25"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[25]</span></span></span></a>.
Eine Einzeluntersuchung zu Raḥmān Bābā liegt bis heute in
westlichen Sprachen nicht vor, es existieren aber zwei Übersetzungsarbeiten in
englischer Sprache, die als geeignete Arbeitsgrundlage dienen könnten:
R.Samson. <i>The Poetry of Rahman Baba </i>(2005) und Enevoldsen. <i>Selections
from Rahman Baba</i> (1977). </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Hofdichtung und Indischer Stil</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>In den ersten zweihundert Jahren war die klassische Literatur auf
Paʂto eine Literatur mystischer Bewegungen ( Pīr Rawšān u.a.),
religiöser Gelehrter ( Aḫund Darwēza), bzw. einzelner Personen ( Ḫušāl
Ḫān Ḫaṭak). Der Paʂto-Literatur fehlte eine
Förderung durch einen Hof, wie es etwa im Falle des Persischen der Fall war.
Nach dem Untergang der Lodi-Dynastie (1526) gerieten die von Paschtunen
besiedelten Gebiete unter den Einfluss der großen Imperien ihrer Zeit, im Osten
der Moġūl und im Westen um Kandahār herum der Safawiden. Die
feste Etablierung des Persischen als Hof- und Verwaltungssprache und das Fehlen
einer paschtunischen Zentralherrschaft machten es der weiteren Entwicklung des
Paʂto als Literatursprache nicht einfach.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die änderte sich erst im 18. Jahrhundert: Der Sieg des
Mīrwais Hōtak über safawidischen Truppen bei Kandahār (1707)
legte den Grundstein für die Errichtung der paschtunischen
Hōtakidenherrschaft von Maḥmūd und Ašraf Ġelzay über Teile
Afghanistans und den Safawidenthron nach der Eroberung von Isfahan (1722). Der
Feldzug Nādir Afšārs setzte diesem kaum im Entstehen begriffenen
paschtunischen Staat ein jähes Ende. Der afghanischen Überlieferung folgend
waren sowohl Angehörige des Hofes unter Mīrwais Hōtak und Maḥmūd
und Ašraf Ġelzay literarisch aktiv, als auch Mitglieder der herrschenden
Familien. Das <i>Pәṭa Xazāna</i> ist ein eindrucksvolles
Zeugnis für Beschäftigung und Bewahrung der eigenen Kultur<a href="#_ftn26"
name="_ftnref26" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[26]</span></span></span></a>. Besondere Erwähnung verdient die
Entstehung der Gattung Hamāsa unter den Hōtakiden, von denen leider
nur Fragmente erhalten geblieben sind: „ Maḥmūdnāma“ von
Rīdī Ḫān Momand (entstanden um 1723), als Mitglied des
Isfahanfeldzuges, war er Augenzeuge der Ereignisse und gibt die Sichtweise der
Ġelzay wieder. Dieses in manawī geschriebene Werk ist nur
fragmentarisch überliefert (enthalten sind die Passagen von von der Schlacht
um Kandahār), während ein zweites Fragment das „ <i>Hōtaknāma</i>“
von Abdulġufār Hōtak (um 1762-92) die Kriege der Ġelzay
bis zum Beginn des Konfliktes zwischen Ašraf Ġelzay und den Osmanen schildert
(1726). Zwei kurze Texteditionen mit Beschreibungen der Manuskripte liefert
Rafī' (2000).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ende des 17. und zu Anfang des 18. Jahrhunderts erlebte der
Indische Stil der persischen Dichtung seinen Durchbruch auch in der
Paʂto-Literatur. Sein wichtigster Vertreter ist der Dichter 'Abdulḥamīd
Momand (Ende 17. jahrhundert-1732?), dessen Divan als klassisches Beispiel für
den Ghazel des Indischen Stils steht. Daneben hat sich Abdulḥamīd
durch die Übersetzung von „<i>Nīrang-e 'Išq</i>“ des Maulānā
Ġanīmat Kanğāhī und von Halālī
Čaġatāī „<i>Šāh wa Darwīš</i>“ ins Paʂto
hervorgetan. Im 18. Jahrhundert verbreitete sich der Indische Stil unter den
paschtunischen Dichtern sowohl in Kandahār, im Osten des paschtunischen
Siedlungsgebietes als auch in Indien<a href="#_ftn27" name="_ftnref27" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[27]</span></span></span></a>.
Im Folgenden soll eine kurze Auswahl der wichtigsten Paʂto-Dichter des
Indischen Stils vorgestellt werden:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Qalandar Yūsufzay (bis ca. 1750), der zu den direkten
Anhängern von 'Abdulḥamīd Momands Stil gehört, Kāmgar Ḫān
Ḫaṭak (gestorben 1751), ein Urenkel von Ḫušāl Ḫān
; Als Vollender und Höhepunkt des Indischen Stils auf Paʂto gilt ein
weiterer Urenkel von Ḫušāl Ḫān, der Dichter Kāẓim
Ḫān Šeydā (1747/1754- 1780). Sein Divan besteht zum Großteil
aus Ghazelen, zeichnete sich aber dadurch aus, dass Šeydā selbst ein
Prosavorwort auf Paʂto verfasste, das für die weitere Entwicklung der
Paʂto-Prosa von Bedeutung ist. Neben von der Naqšbandīya
beeinflussten Gedichten verweist Šeydā wiederholt auf historische und gesellschaftliche
Umstände seiner Zeit, dies tut er in einer Sprache die von modernen Dichter
des Paʂto als vollendet angesehen wurde<a href="#_ftn28"
name="_ftnref28" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[28]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>In Kandahār hielt sich die Tradition des Indischen Stils bis
ins 20. Jahrhundert hinein, von Seyd Ġulām Aḥmad (1704- ?), der
Autor eines paschtunischen „<i>Sāqīnāma</i>“ bis hin zu
Sardār Muḥammad Ṯarzī (1829-1900)<a href="#_ftn29"
name="_ftnref29" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[29]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Paʂto-Literatur gelangte in der Zeit von Aḥmad
Šāh Durrani ( 1747-1772) zu ihrem Höhepunkt: in dieser Zeit wurde das
Paʂto als Hofsprache dem Vorbild des Persischen am Moġūlhof
entsprechend etabliert . Nicht nur als Förderer paschtunischer und persischer
Autoren und Gelehrter, und Initiator für Paʂto-Studien ( Aḥmad
Šāh ließ den Dichter Pīr Muḥammad Kākǝṛ eine
Paʂto-Grammatik „ <i>Mu'arifat al-afġānī</i>“ für den Hof
schreiben)<a href="#_ftn30" name="_ftnref30" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[30]</span></span></span></a>,
auch als königlicher Dichter und Autor eines Divans ist Aḥmad Šāh
Durrani unter seinen Zeitgenossen hervorzuheben.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Unter den Mitgliedern seiner Familie, die auf Paʂto
schrieben ist u..a sein Sohn und Nachfolger in der Königsfolge,
Tīmūr Šāh (1773-1792), und der siebte Sohn Tīmūrs,
Šāh Šuğā' ( 1783-1842)<a href="#_ftn31" name="_ftnref31" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[31]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Einer der bedeutendsten dichterischen Persönlichkeiten des Hofes
von Kandahār war der Dichter Pīr Muḥammad Kākǝṛ
(1717?-1801), dessen poetisches Werk im Indischen Stil eine Reihe von Anhängern
und Nachahmern gewann wie etwa Šamsuddīn Kākǝṛ (um 1822).
In dieser Zeit entstand eine weitere epische Dichtung von Rang,die Hamāsa
„ <i>Aḥmad Šāhī Šāhnāma</i>“ des Dichters und
Kampfgefährten des Aḥmad Šāh, des Hāfiẕ Gul Muḥammad
Marğūzay ( 1714-?), die ausgehend von frühen Ereignissen aus dem
Leben des Herrschers die Kriege gegen Sikhs und Rajputen schildert. Das Werk
entstand im Auftrag Aḥmad Šāhs und stellt eine in
manawī geschriebene Kriegschronik dar<a href="#_ftn32"
name="_ftnref32" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[32]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Hofdichtung unter Aḥmad Šāh folgt den Vorbildern
des paschtunischen Indischen Stils, seine Bedeutung liegt abgesehen vom „<i>Aḥmad
Šāhī Šāhnāma</i>“ als wichtigem Beitrag zur weiteren
Entwicklung einer epischen Literatur ( Hamāsa), in der Pflege des
Paʂto als Hof- und Literatursprache. Inhaltlich zeigt die Poesie
Pīr Muḥammad Kākǝṛ und seiner Nachfolger eine
Zuwendung zu Naturszenen, höfischer Liebe und Herrscherlob<a href="#_ftn33"
name="_ftnref33" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[33]</span></span></span></a>. </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Dieser für die Geschichte der Paʂto-Literatur so wichtige
Abschnitt wurde von westlichen Wissenschaftlern noch nicht erschlossen, so dass
paschtunische Quellen herangezogen werden müssen. Neben der
Überblicksdarstellung bei Hew</span><span style='color:black'>ādmal
(1999, 236-246) sind Textausgaben der grundlegenden Werke heranzuziehen: Muwaḥid.
<i>Dǝ </i></span><i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Aḥmad Šāh </span></i><i><span style='color:black'> Bābā
Divan </span></i><span style='color:black'>(1999), und M. M. Hōtak. </span><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Aḥmad
Šāhī Šāhnāma </span></i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>(2008).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die moderne Epoche der Paʂto-Literatur</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> Wie auch im Iran führte der Einfluss westlicher Literaturen zur
Übernahme neuer literarischer Gattungen auch für das Paʂto-Literatur.
Die Frage ab wann wir von einer modernen Paʂto-Literatur sprechen
können wurde unter afghanischen Forschern verschiedentlich diskutiert. Muḥammad
Ṣadiq Ruhī zufolge beginnt das moderne Zeitalter der paschtunischen
Literatur 1910 bzw. 1911 mit dem Druck der Zeitschrift „<i>Afġān</i>“
im Osten des Paschtunengebietes und in Afghanistan mit der zweiten Ausgabe von
„<i>Sirāğ al-Aḫbār</i>“ (Kabul 1911). Die Besonderheit
liegt hierbei in der Übernahme literarischer Formen wie u.a. der
Kurzgeschichte. </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die moderne Literatur auf Paʂto unterliegt wiederum einer
Dreiteilung ( Ruhī) in folgende Epochen:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Epoche „<i>rauʂāntīyā</i>“ („Zeitalter
der Erleuchtung“) ca. 1910/11- 1940er, fällt zusammen mit den ersten
Modernisierungsversuchen unter Amīr Ḥabībullah, der Rückkehr
von exilierten und im Ausland studierten Afghanen und damit dem Einbruch
westlicher Gedanken (Begrenzung der königlichen Macht, Erstellung eines
Grundgesetzes etc.). Die wichtigsten Vertreter dieser Epoche sind u.a.
Maulawī Ṣāliḥ Muḥmmad Kandahārī (1890-1960),
Ġulām Muḥīuddīn Afġān ( 1862-1920),
'Abdul'alī Mustaġnī (1876-1933), der berühmteste Dichter dieser
Epoche, 'Abdulhādī Dāwī (1893-1982), Maulawī
'Abdulwāse' Kandahārī (1873-1931) und Mullā
'Abdulbāqī Kākǝṛ (1853-1925), Autor eines langen
Manawī auf Paʂto ( <i>Tahẕīb
alwāğibāt fī taḫrīb al-'ādāt</i>).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Das literarische Schaffen dieser Zeit ist in großem Umfang noch an
klassische Modelle angelehnt und im Schwerpunkt poetisch; die Besonderheit
liegt in der inhaltlichen Aufbruchstimmung, und neuer Ideale (Freiheit,
Unabhängigkeit, Modernisierung).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die Epoche „<i>wīʂtīyā</i>“ (Erwachen),
1940er-1970er, ist die zweite Epoche moderner Literatur auf Paʂto. Die
politisch-gesellschaftlichen Umstürze der 30er und 40er (Absetzung König
Amanullahs 1929) , die Beeinflussung durch westliche Bewegungen (Nationalismus)
und die Förderung der Paʂto-Sprache und Literatur (u.a. Gründung der <i>Paʂto
Ṭolǝna</i> 1937) brachten eine neue Generation von Literaten
hervor. Die enge Verbindung dieser Schriftsteller mit der politischen Bewegung
der „wīʂ zalmīān“ (wache Jungen) ließ Gedichte und Prosa
mit einem gesellschaftlich-politischen Schwerpunkt entstehen.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Eine Auswahl der wichtigsten Persönlichkeiten dieser Zeit sind
u.a. Gul Pāčā Ulfat ( 1908-1977), der als Anführer der „<i>wīʂtīyā</i>“
gilt, Abdulḥay Ḥabibi (1910-1984), Prosaschriftsteller und
Begründer einer afghanischen Sprach- und Literaturwissenschaft, Abdurra'uf
Bīnawā (1914-1984), Dichter und Prosaschriftsteller, zu seinen
wichtigsten Werken gehören u.a. die Gedichtsammlungen „ <i>prīšāna
afkār</i>“ („bereunde Gedanken“) und „<i>dǝ hask peġla</i>“.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ein bedeutender Romanautor ist Sa'aduddīn Špūn (1933-),
zu dessen besten Werken die Erzählung „<i>Spīn Tāṇay</i>“ („
Weißer Sperling“) und seine Autobiographie „<i>Wu na wu yau Špūn wu</i>“
(„ es war einmal ein Hirte ( Špūn)“) zählen, der Poet
'Abdulbārī Ğahānī ( 1948-), zu dessen wichtigsten
Werken die Gedichtsammlung „<i>wrǝka mīna</i>“ („verlorene Liebe“)
zählt, des weiteren die als Schriftsteller und Wissenschaftler tätigen
Abdul-Šukur Rešād (1921-) und Ṣadīqullah Riʂtīn (
1919-1998) und der Volksdichter Malang Ğān ( 1914-1957).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>In dieser Epoche erleben literarische Gattungen wie
Kurzgeschichte, Drama, Satire und Essay eine Blüte. Inhaltlich sind die meisten
Werke vom kritischen Realismus geprägt<a href="#_ftn34" name="_ftnref34"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[34]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die dritte Epoche die bis heute andauert ist die Epoche „<i>awǝʂtūn</i>“
(„Aufbruch“), der Beginn von Ruhī mit dem ersten Gründungskongress der
DVPA (Demokratische Volkspartei Afghanistan) in Kabul im Jahre 1965 angesetzt
wird<a href="#_ftn35" name="_ftnref35" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[35]</span></span></span></a>.
Die Literatur der 70er und 80er ist stark politisch ausgerichtet bezeichnet
werden, wobei marxistisches Gedankengut wie etwa Klassenkampf und Hervorhebung
der Arbeiter- und Bauernklasse eine große Rolle spielt. Die
Paʂto-Literatur der 90er bis heute ist in eine Phase des Pluralismus
übergegangen, in der nationalistische, humanistische und islamische Einflüsse
nebeneinander existieren<a href="#_ftn36" name="_ftnref36" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[36]</span></span></span></a>.Zu
den bedeutenden Autoren dieser Epoche gehören u.a. Ṣadīq
Kāwūn (1954-), Isḥāq Nangyāl (1956-) und Afẓal Ṭakōṛ
, Dichter, die neben freien Gedichten den Ghazel wiederbelebt haben, Amīn
Afġānpūr (1947-1998), Baryālay Bāğawṛay
(1957-) und Zarīn Anzōr (1956-) allesamt Vertreter für die Gattung
Kurzgeschichte; Kātib Pācūn, Autor von satirischen Werken.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Unter den in Pakistan lebenden Paschtunen hat sich seit dem frühen
20. Jahrhundert eine ebenso produktive Literatur entwickelte, die sich unter
dem Einfluss des Englischen und des Urdu entwickelt hat<a href="#_ftn37"
name="_ftnref37" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[37]</span></span></span></a>. Die wichtigsten Autoren unter den Paschtunen
im Osten sind u.a. Ḥamza Šīnwārī (1907-1994), Ağmal Ḫaṭak
(1925-), und 'Abdulġanī Ḫān Ġanī (1914-1996)<a
href="#_ftn38" name="_ftnref38" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[38]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>In der dritten Epoche der modernen Paʂto-Literatur wird
eine große Bandbreite literarischer Genre erschlossen, vor allem Satire und
Romanerzählungen gewinnen an Bedeutung; Die Kurzgeschichte bleibt dennoch die
wichtigste Form der Prosa, während im Bereich der Poesie klassische Stilformen
wie der Ghazel eine Wiederbelebung erfahren<a href="#_ftn39" name="_ftnref39"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[39]</span></span></span></a>.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Wissenschaftlich hat die moderne Paʂto-Literatur noch
nicht in genügendem Maße eine Würdigung erhalten, was auch den in Afghanistan
herrschenden politischen Umständen geschuldet sein mag. Einen kurzen Überblick
auf Englisch liefert Bartlotti (2010). Eine Einzelstudie zu Ḥamza
Šīnwārī liegt vor von Afridi. <i>Amir Hamza Khan Shinwari: Life
and Work</i> (1990). Eine umfangreiche Literaturgeschichte der Moderne auf
Paʂto stammt von Ruhī. <i>Dǝ Paʂto adabiyāto
tārīḫ, 2. ṭok</i> (2000).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>B.
Forschung</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> Das
Studium der Paʂto-Sprache und Paʂto-Literatur wurde von der
Iranistik eher stiefmütterlich behandelt . Ein kurzer Blick auf die
Forschungsgeschichte zur Literatur des Paʂto mag dies verdeutlichen.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Im
Allgemeinen hat sich bis heute keine eigenständige Paʂto-Literaturwissenschaft
im Westen herausgebildet, vielmehr fand eine Beschäftigung mit Autoren und
Werken meist im Rahmen linguistischer Studien statt.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Am
Anfang steht die Paʂto-Chrestomathie von B. Dorn (1847), die Auszüge aus
einer ganzen Reihe klassischer afghanischer Werke enthält, u.a.<span
style='color:black'> aus dem „Maḫzan al-Islām“. </span> von <span
style='color:black'>Aḫund Darwēza.</span></span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Im
19. Jahrhundert haben sich vorallem englische Autoren mit der Literatur auf
Paʂto beschäftigt. Es ist zunächst H.G. Raverty (1825-1906) zu nennen,
der eines der ersten Wörterbücher und eine Grammatik der Sprache veröffentlicht
hat.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Durch
seine Arbeiten <i>The Gulshan-i Roh</i> (1860) und <i>Selections from the
Poetry of the Afghans, from the Sixteenth to the Ninteenth Century</i> (1862)
machte Raverty ein westliches Publikum erstmalig mit Übersetzungen
paschtunischer Dichter und ihrer Werke bekannt. Ravertys Leistung darf nicht
unterschätzt werden, dennoch handelt es sich bei seiner Bearbeitung der
Paʂto-Literatur nicht um eine Literaturgeschichte oder kritische
Behandlung von Originalquellen, sondern um Übersetzungen, die Raverty nach
eigenen ästhetischen Maßstäben ausgewählt hatte<a href="#_ftn40"
name="_ftnref40" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[40]</span></span></span></a>.
Raverty wies in seinen Werken wiederholt auf grundlegende Schwierigkeiten
seiner Arbeit hin, die bis heute die Arbeit an der Paʂto-Literatur
erschweren: Die meisten Werke lagen bzw. liegen nur in Handschriften vor;
dementsprechend sind Zugang und Bearbeitung der literarischen Werke bis heute
schwierig.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Eine
weitere Monographie zur Literatur des Paʂto aus englischer Feder „ <i>Afghan
Poetry of the Seventeenth Century, being selections from the poems of Khush Hal
Khan Khatak</i>“ (1890) von C.E. Biddulph , setzt sich schwerpunktmäßig mit dem
„Kriegerpoeten“ der Pashtunen auseinander während „<i>Chants populaires des
Afghans</i>“ (1888-90) von J. Darmesteter, die erste im Westen erschienene
Arbeit zur mündlichen Literatur des Paʂto darstellt.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Eine
Fortsetzung literaturwissenschaftlicher Studien zumPaʂto sind die
Arbeiten Morgenstiernes und MacKenzies: Morgenstiernes Aufsatz „<i>Notes on an
Old Pashto Manuscript, Containing the Khayr ul-Bayan of Bayazid Ansari“ </i>(1939-40,
566-574) ist die wissenschaftliche Beschreibung und Analyse die zum <i>Xeyr
ul-bayān</i> vorliegt. Eine kurze Notiz, wenn auch von Bedeutung, ist
Morgenstiernes kurzer Beitrag in „<i>Iranica</i>“ (NTS, 12, 258-71, 1942) unter
dem Titel „<i>A Pashto text from the 11<sup>th</sup> century?</i>“. Es ist der
bis heutige einzige beitrag eines westliche Gelehrten zur Frage der Authenzität
des „<i>Taẕkira ul-Awliyā' </i>“, dass nach der vorherrschenden
Meinung afghanischer Gelehrter das älteste Stück paschtunischer Literatur
darstellt. Mit kritischem Verweis auf Orthographie und Sprache des Textes kommt
Morgenstierne zu dem Schluss, dass es sich nicht um ein frühes Werk handeln
kann, sondern aufgrund gewisser Eigenheiten nachdem 16.Jahrhundert geschrieben
worden sein muss. In seinem Aufsatz „ <i>Khushhal Khan, The national poet of the
Afghans</i>“ (1960, 49-57) findet sich eine kurze Beschreibung von Werk und
Leben des Dichters. MacKenzie als profundem Kenner alter und moderner
iranischer Sprachen verdanken wir eine Reihe von Artikeln, die bis heute
wichtige Referenzwerke für die Erforschung der Paʂto-Literatur
darstellen: In „<i>Pashto Verse</i>“ (1958, 319-333) liefert MacKenzie einen
Überblick über die verschiedenen im Paʂto gebräuchlichen Versmaße der
mündlichen Literatur (u.a. <i>lanḍәy</i>, <i>bābū
lālǝy</i> .) und der schriftlichen Literatur (u.a. <i>γazal</i>,
<i>rubā'ī</i> ); „<i>The Xayr al-bayan</i>“ (1964, 134-40) gibt einen
Bericht über die bis dato verschollen gegoltene Ms dieses wichtigen Werkes.
Nach der Veröffentlichung einer Auswahl von Gedichten aus dem Divān von Ḫušāl
Ḫān Ḫaṭak unter dem Titel „<i>poems from the Divan of Khushhal
Khan Khattak“ </i>(1965) hat sich MacKenzie noch einmal spät mit dem Aufsatz „<i>The
Qasida in Pashto</i>“ (1996) einem Problem paschtunischer
Literaturwissenschaftler zugewandt. Während die Erforschung der Literatur auf
Paʂto im Westen Europas, abgesehen von Einzeluntersuchungen zum Erliegen
kam<a href="#_ftn41" name="_ftnref41" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>[41]</span></span></span></a>,
hat die russische Iranistik seit den 50ern wichtige Beiträge beigesteuert. Die
russischen Arbeiten behandeln zumeist einzelne Poeten bzw. literarische
Strömungen u.a. von M. G. Aslanov „ <i>Narodnoe dvizhenie roshan i ego
otrazhenie v afganskoi literature XVI-XVII</i> ( <i>The Rowshani popular
movement and its reflection in the Afghan literature of the 16-17<sup>th</sup>
centuries</i>)“ (1955), bzw. V.V. Kushev „<i>Ob uchasii syna Akhunda Darvezy v
literaturnoï deiatel'nosti ottsa </i>( <i>On the participation of Akhund
Darwezahi's son in the literary activity of his father</i>)“ (1969), aber auch
Fragen zu Gedichtstruktur und thematischen Tendenzen paschtunische Literatur
u.a. A. Mannanov „ <i>Sufisko-panteisticheskoe napravienie afganskoi literature
XVI-XVII</i>“ (<i> Sufi-pantheistic tendency in the Afghan literature of the
sixtheenth and seventeenth centuries) </i>(1970) und Dvoriankov „ <i>Strofika
poezii pashto</i> (<i>The strophe structure of the Pashto poetry</i>)“ (1973).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Der
gegenwärtige Stand westlicher Studien zur Paʂto-Literatur lässt sich
schnelle zusammenfassen: Neben den sehr wichtigen Überblicksdarstellungen von
S. Andreyev „<i>Pashto Literature: The classical period</i>“, zur klassischen
Literatur mit einem besonderen Fokus auf die Raušanī-Epoche und ihre
Autoren, „<i>Modern Pashto written literature</i>“ von L. N. Bartlotti und „<i>Pashto
oral and popular literature</i>“ von W.Heston (2010) hat sich Mikhail Pelevin
um die Paʂto-Literatur verdient gemacht. Pelevin verdanken wir drei
besonders wertvolle Monographien zu dem paschtunischen Dichter Ḫušāl
Ḫān Ḫaṭak und den literarischen St<span
style='color:black'>römungen des 16-17. Jahrhunderts, zuletzt erschienen „<i>Afghan
literature of the Late Middle Ages</i>“ (2010)<a href="#_ftn42" name="_ftnref42"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[42]</span></span></span></a>.</span></span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Fast unbeeinflusst von der westlichen Forschung hat sich in
Afghanistan nachdem Zweiten Weltkrieg angefangen die eigene paschtunische
Literatur zu bearbeiten. Wenn auch in manchen Punkten die Herangehensweise
manch afghanischer Autoren und Forscher nicht immer den uns bekannten Standards
entspricht, so müssen diese Werke als Zeugnis einer nach sich suchenden
afghanischen Kultur und Identität von einem Forscher des Paʂto
berücksichtigt werden.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ein Grundstein für die Erforschung des Paʂto in
Afghanistan war zweifellos die Gründung der <i>Paʂto Ṭolǝna</i>
„ Paʂtoakademie“ (1937) im Zuge der Erhebung zur Nationalsprache im
Jahre 1936.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Trotz Problemen bei der wissenschaftlichen Methode, der Ausbildung
der beschäftigten Wissenschaftler als auch der politischen Zielsetzung der
Akademie, wurden im Rahmen der Paʂto Ṭolǝna neben
linguistischen Themen auch viele Werke der Paʂto-Literatur ediert und
so einem breiteren Publikum zugänglich gemacht.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Unter den bedeutendsten Autoren seien hier stellvertretend einige
erwähnt:</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Abdulḥay Ḥabibi (1910-1984) veröffentlichte 1946 die
überhaupt erste „Geschichte der Paʂto-Literatur“, ein Novum sowohl auf
Paʂto als auch in andere Sprachen<a href="#_ftn43" name="_ftnref43"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[43]</span></span></span></a>.
Diesem Werk dem ein zweiter Teil folgte (1959) wurde in Folge mehrfach gedruckt
und seitens Ḥabibi um viele Abschnitte ergänzt. Es gilt bis heute als <i>opus
magnum </i> afghanischer Forschung und wurde von Ḥabibi und seinen
Schüler als Unterrichtsgrundlage an der Kabuler Universität benutzt. Inhaltlich
widmet sich Ḥabibi jedoch nicht der uns bekannten
Paʂto-Literatur ab dem 16.Jahrhundert. Vielmehr versucht Ḥabibi
mit den Mitteln der Linguistik das Paʂto im Rahmen des indo-iranischen
Sprachzweiges einzuordnen. Große Teile des Werkes bestehen aus einer
Überblicksdarstellung der altindo-iranischen Sprachen (Sanskrit, Awestisch,
Altpersisch) und wenig geglückten Vergleichen des Paʂto mit dem
Altpersischen.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Abdul-Šukur Rešād hat vorallem zu Bāyazīd Anṣarī
und der Raušanī-Epoche wichtige Beiträge verfasst, u.a. „<i>Dǝ xeyr
ul-bayān tanqidī mutāle'a</i>“ <a href="#_ftn44" name="_ftnref44"
title=""><span class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[44]</span></span></span></a>(1988)
und „ <i>Dǝ xeyr ul-bayān luġatūna</i>“<a href="#_ftn45"
name="_ftnref45" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[45]</span></span></span></a> (1997).</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Die bis heute umfassendeste Überblicksdarstellung zur
Literaturgeschichte des Paʂto lieferte der afghanische Sprach- und
Literaturwissenschaftler Zalmay Hewādmal (). Seine Monographie „ <i>Dǝ</i></span></p>
<p class=MsoNormal><i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Paʂto adabiyāto tārīḫ</span></i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>“<a href="#_ftn46"
name="_ftnref46" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[46]</span></span></span></a> (1999) stellt eine komplette
Einführung in die klassische Paʂto-Literatur des 16-19 Jahrhunderts
dar. Autoren und Werke werden den einzelnen Epochen und Strömungen entsprechend
vorgestellt und Gattungs- und Stilentwicklungen werden anhand von Einzelbeispielen
kritisch diskutiert. Eine Fortsetzung ist „<i>Dǝ Paʂto
adabiyāto tārīḫ, 2. ṭok</i>“<a href="#_ftn47"
name="_ftnref47" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[47]</span></span></span></a> (1999) von Muḥammad Ṣadiq
Ruhī (1934-1996) eine Darstellung der modernen Paʂto-Literatur des
20.Jahrhunderts unter besonderer Berücksichtigung paschtunischer Autoren in
Afghanistan und Pakistan.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Den aktuellen Stand der Literaturforschungen zum Paʂto zu
bewerten ist schwierig, da der Zugang zu in Afghanistan und Pakistan erschienen
Arbeiten immer noch eingeschränkt ist. Während jedoch afghanische
Wissenschaftler auch in jüngerer Zeit verschiedene Arbeitsergebnisse vorzeigen
können, u.a. der Sammelband „ <i>Farhangyālay Ḫušāl</i>“<a
href="#_ftn48" name="_ftnref48" title=""><span class=MsoFootnoteReference><span
class=MsoFootnoteReference><span style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>[48]</span></span></span></a> (2010) mit Beiträgen zu diversen
Aspekten zu Leben und Werk des Dichters, bleibt eine genauere Erforschung der
Literaturgeschichte des Paʂto im Westen nach wie vor ein Desiderat.
Hierzu müssten erst ein mal grundlegende Vorarbeiten wie das Zugänglich machen
und Edieren der relevanten Handschriften und Texte geleistet werden. Weiterhin
müssten die Studien und Forschungsergebnisse von Wissenschaftlern in der Region
in eine nähere Betrachtung der Paʂto-Literatur auf jeden Fall
miteinbezogen werden um ein besseres Verständnis für die „afghanische“
Sichtweise zu bekommen. Ein Edition der wichtigsten Diwane und Einzelstudien
zu den bedeutendsten Dichtern (wie es Pelevin für Ḫušāl Ḫān
Ḫaṭak geleistet hat) wäre die wichtige Voraussetzung für die
Verfassung einer „Literaturgeschichte des Paʂto“ wie sie Jan Rypka für
das Persische vorgelegt hat<a href="#_ftn49" name="_ftnref49" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[49]</span></span></span></a>.
Man darf gespannt sein wie James Caron diese Problematik in seiner zu
erscheinenden Monographie „<i>A History of Pashto Literature or, Pashto
Histories of the world</i>“ (2016) behandelt hat.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal>C. Bibliographie</p>
<p class=MsoNormal> </p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Andreyev,
S. „Pashto Literature: The Classical Period“. <i>HPL Oral</i>, 2010, 89-113.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Anṣārī, Mīrzā Ḫān. <i>Divan</i>.
Ediert von Rafī', Ḥ. Kabul, 1974.</span></p>
<p class=MsoNormal><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Aslanov;
M. G. „<i> Narodnoe dvizhenie roshan i ego otrazhenie v afganskoi literature
XVI-XVII ( The Rowshani popular movement and its reflection in the Afghan
literature of the 16-17<sup>th</sup> centuries)“</i> <i>Sovetskoe
Vostokovedenie 5,</i> 1955, 121-32.</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Babay,
L. <i>Hotaknāma</i>. Lahore, 1997</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Babay,
L. </span><i><span lang=EN-US style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Mahmudnāma</span></i><span
lang=EN-US style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>. Lahore, 1997</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-US style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Bartlotti,
L.N. . „Modern Pashto Written Literature“. <i>HPL Oral</i>, 2010, 114-134.</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-US style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Biddulph,
C.E. </span><i><span lang=EN-US style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Afghan
Poetry of the Seventeenth Century, being selections from the poems of Khush Hal
Khan Khatak. London, 1890</span></i></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=FR style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Darmesteter,
J. <i>Chants populaires des afghans. </i> Paris, 1888-1890</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Dorn,
B. <i>Chrestomathy of the Pushtū or Afghān Language. </i>St.
Petersburg 1847 </span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Durrani,
</span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Aḥmad Šāh. <i>Divan</i>. Ed. </span><span lang=EN-GB
style='color:black'>Muwaḥid, M. Peshawar, 2003.</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Dvoriankov,
N.A. </span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>„
Strofika poezii pashto (The strophe structure of the Pashto poetry)“ . <i>Problemy
Vostochnogo Stikhoslozhenia, </i>Moskau, 1973, 52-89.</span></p>
<p class=MsoNormal style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Enevoldsen,
J. <i>Selections from Rahman Baba</i>. Herning, 1977</span></p>
<p class=Footnote style='text-align:justify;text-justify:inter-ideograph;
line-height:150%'><span lang=EN-GB style='font-size:12.0pt;line-height:150%'>Ğahānī,
A. Dǝ muškō kārwān. Kabul, 2007. [„Die Moschuskarawane“]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Habibi, A.<i>Tazkerat al
Auliya</i>. Kabul, 1997</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ḥabibi</span><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>, A. </span><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> <i>Taẕkira
ul-Awliyā' . </i>Kabul, 1941.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. P</span></i><i><span
lang=EN-GB style='color:black'>әṭa Xazāna. </span></i><span
lang=EN-GB style='color:black'>Kabul, 1944.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-.Taẕkira
ul-Awliyā' dә Sulaymān Mākō. </span></i><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>2000.
[Taẕkira ul-Awliyā' des Sulaymān Mākō]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. <i>Dǝ Pato
ādabiyāto tārix. </i> Peschawar, 2006 [</span><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Geschichte der
Paʂto-Literatur</span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> <span lang=EN-GB>Ḫaibarī,
Yūnus. <i>Divan</i>. Ed. Ḫidmatgar, A. Kabul, 1977.</span></span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> <span lang=EN-GB>Ḫaṭak,
Abdulqādir Ḫān. Divan. Ediert von Nīāz, Ğ.
Peshawar, 2002.</span></span></p>
<p class=Footnote style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span style='font-size:
12.0pt;line-height:150%;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> <span
lang=EN-GB>Ḫaṭak</span></span><span lang=EN-GB style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> , </span><span lang=EN-GB
style='font-size:12.0pt;line-height:150%;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Ḫušāl Ḫān.<i> Dǝ Ḫušāl Ḫān
Ḫaṭak kulīyāt. </i>Ediert von Mašwāṇay, A.
Pešawar, 2007, 2.Druck. </span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'> </span><span lang=EN-GB style='font-size:12.0pt;line-height:150%;
font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>[Gesamtwerk von Ḫušāl
Ḫān Ḫaṭak ]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Heston, W. „Pashto Oral and
Popular Literature“. <i>HPL Oral</i>, 2010, 135-166.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal,
Z. <i>Dǝ Paʂto nar atə sawa kāla. </i>Lahore,
1996. [Achthundert Jahre Paʂto-Prosa]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. Dǝ
Paʂto adabiyāto tārīḫ. </span></i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Peshawar, 1999.
[Geschichte der Paʂto-Literatur]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. (hrsg.). <i>Farhangyālay
Ḫušāl</i>“. Kabul, 2010. [Der intelektuelle Ḫušāl ]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> Hiğrī,
Ašraf Ḫān Ḫaṭak. <i>Divan</i>. Ediert von Ḫalīl,
H. Peshawar, 2001.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> </span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Kushev, V.V. „Ob uchasii syna
Akhunda Darvezy v literaturnoï deiatel'nosti ottsa ( On the participation of
Akhund Darwezahi's son in the literary activity of his father)“. Pis'mennye
pamiatniki I problemy istorii kul'tury narodov Vostoka 5, 1969, 94-99.</span></p>
<p class=Footnote style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-size:12.0pt;line-height:150%;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Loi,
L.S. , <i>Il tesoro nascosto degli afghani . </i>Rom, 1987.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Lorenz, M. (hrsg.). <i>Afghanische
Märchen</i>, Berlin, 1985.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>MacKenzie, D. N.: ”Pashto
Verse”.<i>BSOAS</i>,21/2, 1958, 319-333.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. “A standard Pashto”. <i>BSOAS
22/2</i>, 1959, 231-5.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-.“</span><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>The Xayr al-bayan<i>”. Indo-Iranica.
Mélanges présentés à Georg Morgenstierne</i>, Wiesbaden 1964, 134-40.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. <i>poems from the Divan of
Khushhal Khan Khattak. </i>London, 1965.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-.“Matalūna”. <i>Monumentum
Georg Morgenstierne</i>, Leiden, 1982, 15-45.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. “The Qasida in Pashto”. S.
Sperl and C. Shackle, (hrsg.), <i>Qasida Poetry in Islamic Asia and Africa.</i>
Leiden, New York, Köln, 1996.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Mannanov, A. „ <i>Sufisko-panteisticheskoe
napravienie afganskoi literature XVI-XVII</i>“ (<i> Sufi-pantheistic tendency
in the Afghan literature of the sixtheenth and seventeenth centuries).</i>
Moskau, 1970. <i> </i></span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> </span></i><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Marğūzay,
Hāfiẕ Gul Muḥammad</span><span lang=EN-GB style='color:black'>
<i>.</i></span><i><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Aḥmad Šāhī Šāhnāma. </span></i><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ed. </span><span
lang=EN-GB style='color:black'>Hōtak, M. M. Kabul, 2008.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Momand, 'Abdulḥamīd.
<i>Kulīyāt. </i>Ed<i>. </i>Ṣamīm, M. Peshawar, 2004.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Morgenstierne, G. M. </span><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> „Notes on an Old
Pashto Manuscript, Containing the Khayr ul-Bayan of Bayazid Ansari<i>“. NIA 2
,</i>1939-40, 566-574.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. „Iranica“. <i>NTS 12</i>,
258-71, 1942.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. „ Khushhal Khan, The
national poet of the Afghans“. <i>JRCAS 47</i> ,1960, 49-57</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Pelevin, M. <i><span
style='color:black'>Khushhal Khan Khatak (1613-1689): the beginning of Afghan
national poetry. </span></i><span style='color:black'> Moskau, 2001.</span></span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. <i>Afghan
poetry in the first half and the middle of the XVII century. </i> Moskau, 2005.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. „<i>Afghan
literature of the Late Middle Ages. Moskau, 2010.</i></span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Rafeh, H. <i>Dǝ Ahmad
Šāh Bābā diwān. </i> Peschawar, 1999 [Der Divan des Ahmad
Šāh Bābā ]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Raverty, H.G.</span><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> <i>Selections from
the Poetry of the Afghans, from the Sixteenth to the Ninteenth Century. </i>London<i>,
</i> 1862.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>-. The Gulshan-i Roh.</span></i><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> London,<i> </i> 1867</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Rešād, A. Š. </span><i><span
lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Dǝ
xeyr ul-bayān tanqidī mutāle'a</span></i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>. Peshawar, 1988.
[Kritische Lektüre des xeyr ul-bayān]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>-. Dǝ xeyr
ul-bayān luġatūna</span></i><i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>. </span></i><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> Lahore, 1997. [Die Wörter des
</span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>xeyr ul-bayān</span><span lang=EN-GB style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>
]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-GB
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī, M.S. <i>Dǝ
Paʂto adabiyāto tārīḫ, 2. ṭok. </i>2000,
Peshawar. [Geschichte der Paʂto-Literatur, Bd.2<i> </i> ]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Samson, W. <i>The Poetry of
Rahman Baba. </i> Peshawar, 2005</span></p>
<p class=Footnote style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-size:12.0pt;line-height:150%;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Skjærvø,
P.O. “Pashto”. CLI, 1989, 384-410.</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ṭāir,
M.N. <i>Tawārīḥ Ḫāfiẓ Raḥmat Ḫānī.
</i>Peshawar, 1987. [Geschichte von <i>Ḫāfiẓ Raḥmat Ḫānī.</i>]</span></p>
<p class=MsoNormal style='margin-left:106.2pt;text-align:justify;text-justify:
inter-ideograph;text-indent:-106.2pt;line-height:150%'><span lang=EN-US
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Wardak, A. <i>Paṭa
Xazāna</i>. Wuppertal, 1995</span></p>
</div>
<div><br clear=all>
<hr align=left size=1 width="33%">
<div id=ftn1>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref1" name="_ftn1" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[1]</span></span></span></a>Im
Folgenden wird die Transkription des <i>NEVP</i> verwendet.</p>
</div>
<div id=ftn2>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref2" name="_ftn2" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[2]</span></span></span></a>So
u.a. MacKenzie:“ <i>Among modern Iranian languages, other than Persian, Pashto
shares pride of place with Kurdish as regards both area of territory and number
of speakers</i>“ (MacKenzie, 1959, 231)</p>
</div>
<div id=ftn3>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref3" name="_ftn3" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[3]</span></span></span></a>Aktuelle
Sprecherzahlen, die zuverlässig wären liegen nicht vor. Angaben wie von
Andreyev: „ <i>Their numbers are estimated twenty-three million people</i>“
(Andreyev, 2010, 89), oder Cheung: „<i> Paschto, früher z.T. Als „Afghanisch“
bezeichnet, wurde 1998 (laut Zensus) von etwa 20,5 Millionen Menschen
gesprochen</i>.“ (Cheung, 2013, 274), könne nur als Richtwerte angenommen
werden. Zahlenangaben in der älteren Literatur, z.B. Skjærvø (1989, 402) sind
gänzlich veraltet. Der Kriegssituation in Afghanistan geschuldet, sowie der
Tatsache, dass für die paschtunische Population in Pakistan kein genauer
Zensus vorliegt, muss die Zahl der Sprecher des <span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Pa</span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>ʂto deutlich über 30
Millionen liegen, aber das bleibt eine Vermutung.</span></p>
</div>
<div id=ftn4>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref4" name="_ftn4" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[4]</span></span></span></a>Skjærvø:“<i>Next
after Persian, Pashto is the modern Iranian language with the longest literary
tradition and possesses a rich written and oral literature of high quality from
the 16<sup>th</sup> century“</i> (Skjærvø, 1989, 384f; Penzl, 1955, 4f.)</p>
</div>
<div id=ftn5>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref5" name="_ftn5" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[5]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Siehe </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> Ruhī</span><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>,
„</span><i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Dǝ
Paʂto adabiyāto tārīḫ, 2. ṭok“, 1999, 38-42</span></i></p>
</div>
<div id=ftn6>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref6" name="_ftn6" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[6]</span></span></span></a>Eine
wichtige Einzeldarstellung bietet L.S. Loi, <i>Il tesoro nascosto degli afghani
</i>(1987), eine vergleichende Betrachtung zur Frage der Echtheit des Pәṭa
Xazāna, die im Gegensatz zu andere westlichen Gelehrten wie MacKenzie oder
Elfenbein (in litteris apud Skjærvø, 1989, 385), zu dem Schluss kommt, dass
diese Gedichtsammlung (angeblich) alter paschtunischer Autoren spät
zusammengestellt wurde, jedoch älteres Material so seinen Weg in die
Überlieferung fand.</p>
</div>
<div id=ftn7>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref7" name="_ftn7" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[7]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Eine Einführung in Stil und
Sprache des </span><i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Taẕkira ul-Awliyā' </span></i><span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> liefern sowohl Ḥabibi (2000,
5-20), als auch Hewādmals Monographie „ <i>Də Paʂto naṣr
atə sawa kāla</i>“ („800 Jahre Paʂto-Prosa“) (1996, 23-153)</span></p>
</div>
<div id=ftn8>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref8" name="_ftn8" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[8]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1996, 79); z.B. psht. <i>mən</i> „Geist, Verstand“ < *<i>manah</i>-
vgl. av. <i>manah</i>- „Gedanke“, np. <i>duš-man</i> „Feind“ („feindlich
gesinnt“).</span></p>
</div>
<div id=ftn9>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref9" name="_ftn9" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[9]</span></span></span></a>Das
Auftreten mongolisch-türkischer Lexeme im Gedicht von <span style='font-family:
"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Amīr Krōṛ z.B. <i>yarġāl</i>
„ Überfall, Invasion“ weißt auf eine Entstehung nach 1200 hin (im Zuge der
mongolischen Invasion) ( P</span><span style='color:black'>әṭa
Xazāna, Edition nach Muḥammad Wardag, Wuppertal, 1994)</span></p>
</div>
<div id=ftn10>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref10" name="_ftn10" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[10]</span></span></span></a>Andreyev
(2010, 91).</p>
</div>
<div id=ftn11>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref11" name="_ftn11" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[11]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1997, 146-149)</span></p>
</div>
<div id=ftn12>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref12" name="_ftn12" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[12]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 94)</span></p>
</div>
<div id=ftn13>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref13" name="_ftn13" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[13]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 100)</span></p>
</div>
<div id=ftn14>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref14" name="_ftn14" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[14]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 101)</span></p>
</div>
<div id=ftn15>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref15" name="_ftn15" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[15]</span></span></span></a>Andreyev
gibt <span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>für </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Daulat Lwāṇay
das Jahr 1648 an (2010, 103); Die Angabe „ Only a few of his poems were
published“ (Andreyev, 2010, 103) stimmt so nicht, da nach Hewādmal die <i> Paʂto
Ṭolǝna</i> den Divan publiziert hat (Hewādmal, 1999, 103)</span></p>
</div>
<div id=ftn16>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref16" name="_ftn16" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[16]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 104)</span></p>
</div>
<div id=ftn17>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref17" name="_ftn17" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[17]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 104)</span></p>
</div>
<div id=ftn18>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref18" name="_ftn18" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[18]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 111)</span></p>
</div>
<div id=ftn19>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref19" name="_ftn19" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[19]</span></span></span></a>Einen
Überblick liefert <span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Hewādmal (1999, 121-130)</span></p>
</div>
<div id=ftn20>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref20" name="_ftn20" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[20]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Eine Sammlung der Werke von </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> Ḫušāl Ḫān
Ḫaṭak liefert die Ausgabe „ <i>Dǝ Ḫušāl Ḫān
Ḫaṭak kulīyāt</i>“, Pešawar, 2007, 2.Druck.</span></p>
</div>
<div id=ftn21>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref21" name="_ftn21" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[21]</span></span></span></a>Diese
Schätzung erfolgt aufgrund von Rückschlüssen aus der Chroni<span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>k der </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ḫaṭaks,
der „<i>tārīḫ-e muraṣṣa</i>'“ von Afẓal Ḫān,
eines Enkels von Ḫušāl Ḫān (Hewādmal (1999, 108)</span></p>
</div>
<div id=ftn22>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref22" name="_ftn22" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[22]</span></span></span></a>Die
Bestimmung von<span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Raḥmān
Bābās Lebensdaten schwanken, da von ihm selbt keine Angaben
überliefert sind. Aus historischen Verweisen seiner Gedichte könnte sich die
Zeit zwischen 1650-1711 rekonstruieren (siehe hierzu: R.Samson, <i>The Poetry
of Rahman Baba</i>, Pešawar, 2005).</span></p>
</div>
<div id=ftn23>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref23" name="_ftn23" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[23]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 175)</span></p>
</div>
<div id=ftn24>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref24" name="_ftn24" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[24]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 177)</span></p>
</div>
<div id=ftn25>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref25" name="_ftn25" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[25]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Hewādmal
(1999, 197f.)</span></p>
</div>
<div id=ftn26>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref26" name="_ftn26" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[26]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Siehe oben zur Frage der
Echtheit des </span><i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Pәṭa Xazāna</span></i></p>
</div>
<div id=ftn27>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref27" name="_ftn27" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[27]</span></span></span></a>Hewādmal
(1999, 216)</p>
</div>
<div id=ftn28>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref28" name="_ftn28" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[28]</span></span></span></a>So
urteilt der bekannte paschtunische Dichter 'Abdulbārī
Ğahānī in seiner kommentierten Dichteranthologie „ <i>Dǝ
muškō kārwān</i>“ („Die Moschuskarawane“) (2007, 131)</p>
</div>
<div id=ftn29>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref29" name="_ftn29" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[29]</span></span></span></a>Hewādmal
(1999, 225)</p>
</div>
<div id=ftn30>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref30" name="_ftn30" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[30]</span></span></span></a>
'Abdulbārī Ğahānī (2007, 98f.)</p>
</div>
<div id=ftn31>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref31" name="_ftn31" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[31]</span></span></span></a>Hewādmal
(1999, 237f.)</p>
</div>
<div id=ftn32>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref32" name="_ftn32" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[32]</span></span></span></a>Die
einzige aber sehr brauchbare Edition liegt vor von M. M. Hōtak,
Kandahār, 2008.</p>
</div>
<div id=ftn33>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref33" name="_ftn33" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[33]</span></span></span></a>Hewādmal
(1999, 246)</p>
</div>
<div id=ftn34>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref34" name="_ftn34" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[34]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī
(2000, 86-88)</span></p>
</div>
<div id=ftn35>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref35" name="_ftn35" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[35]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī
(2000, 149)</span></p>
</div>
<div id=ftn36>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref36" name="_ftn36" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[36]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī
(2000, 154)</span></p>
</div>
<div id=ftn37>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref37" name="_ftn37" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[37]</span></span></span></a>Bartlotti
(2010, 115)</p>
</div>
<div id=ftn38>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref38" name="_ftn38" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[38]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī
(2000, 230-234)</span></p>
</div>
<div id=ftn39>
<p class=MsoNormal><a href="#_ftnref39" name="_ftn39" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:12.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[39]</span></span></span></a><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ruhī
(2000, 152)</span></p>
</div>
<div id=ftn40>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref40" name="_ftn40" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[40]</span></span></span></a>„<i>During
my lengthened researches in, and long study of the Pus'hto langauge,...I could
not fail being much struck with the beauty of some of the poetry of the Afghāns</i>“
(Raverty, 1862, 1)</p>
</div>
<div id=ftn41>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref41" name="_ftn41" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[41]</span></span></span></a>Eine
Übersetzung von u.a. paschtunischen Märchen und Volksüberlieferung bietet der
Band „<i>Afghanische Märchen</i>“ (1985) herausgegeben von Manfred Lorenz.</p>
</div>
<div id=ftn42>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref42" name="_ftn42" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[42]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Weitere
nennesnwerte Werke des Autors sind u.a. „</span><i><span style='font-size:10.5pt;
font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Khushhal Khan Khatak
(1613-1689): the beginning of Afghan national poetry“</span></i><span
style='font-size:10.5pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>
(2001)</span><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>
und „</span><i><span style='font-size:10.5pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>Afghan poetry in the first half and the middle of the XVII century</span></i><span
style='font-size:10.5pt;font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>“
(2005)</span></p>
</div>
<div id=ftn43>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref43" name="_ftn43" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[43]</span></span></span></a>Aus
dem Vorwort <span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'> </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ḥabibis zum
ersten Band: „ <i>Mit der Hilfe des allmächtigen Herren, bin ich es, der zum
ersten Mal eine Geschichte der Paʂto-Literatur, jeder Wissenschaftler
weiß, dass niemand zuvor sich an diese Arbeit herangewagt hatund auch frühere
Generationen haben uns für diese Aufgabe keinerlei grundlegende Materialien
hinterlassen</i>“</span></p>
</div>
<div id=ftn44>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref44" name="_ftn44" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[44]</span></span></span></a><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>„<i>Kritische Lektüre des X</i></span><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>eyr ul-bayān</span></i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>“</span></p>
</div>
<div id=ftn45>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref45" name="_ftn45" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[45]</span></span></span></a>„<i>Di</i><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>e Wörter des </span></i><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'> Xeyr
ul-bayān</span></i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>“</span></p>
</div>
<div id=ftn46>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref46" name="_ftn46" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[46]</span></span></span></a>„<i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Geschichte der </span></i><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Paʂto-Literatur“</span></i></p>
</div>
<div id=ftn47>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref47" name="_ftn47" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[47]</span></span></span></a>„<i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>Geschichte der </span></i><i><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Paʂto-Literatur,
Band 2</span></i><span style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;
color:black'>“</span></p>
</div>
<div id=ftn48>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref48" name="_ftn48" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[48]</span></span></span></a>„<span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif'>der kulturelle </span><span
style='font-family:"TITUS Cyberbit Basic",serif;color:black'>Ḫušāl<i>“</i></span></p>
</div>
<div id=ftn49>
<p class=Footnote><a href="#_ftnref49" name="_ftn49" title=""><span
class=MsoFootnoteReference><span class=MsoFootnoteReference><span
style='font-size:10.0pt;font-family:"Times New Roman",serif'>[49]</span></span></span></a>Rypka,
Iranische Literaturgeschichte, 1959</p>
</div>
</div>
</body>
</html>{/source}
د کاپي کولو په صورت کي د منبع په توګه د قاموسونه ټکی کام نوم او د دغه مطلب/مقالې د بشپړه لينک اضافه کول حتمي دي.
________________
د قاموسونه ټکی کام د ټولو مطالبو ليسټ او لينکونه
________________
هيله ده چي قاموسونه په فيسبوک کي لايک کړئ

- لوستنې: 4402
9 له 14 پاڼو څخه